eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
293 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
950 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹سهم صد_وهشتم : از خطبه ۲۰۳ تا خطبه ۱۹۹ ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄ 📜 ۱۹۹ : این سخنرانی در آستانه یکی از جنگ ها ایراد شد، امام (علیه السلام) همواره یارانش را سفارش می کرد که: 1⃣ ره آورد نماز 🔻مردم! (خواندن و اقامه نماز) را برعهده گيريد و آن راحفظ كنيد، زياد نماز بخوانيد و با نماز خود را به خدا نزديك كنيد، «نماز دستوری است كه در وقتهای خاص بر مؤمنان واجب گرديده است»، آيا به پاسخ دوزخيان گوش فرانمی دهيد، آن هنگام كه از آنها پرسيدند: چه چيز شما را به دوزخ كشانده است؟ گفتند: «ما از نمازگزاران نبوديم». همانا نماز گناهان را چونان برگهای پاييز فرو می ريزد و غُل و زنجير گناهان را از گردنها می گشايد، پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) نماز را به چشمه آب گرمی كه بر در سرای مردی جريان داشته باشد تشبيه كرد، اگر روزی پنج بار خود را در آن شستشو دهد، هرگز چرك و آلودگی در بدن او نماند. همانا كسانی از مؤمنان حق نماز را شناختند كه زيور دنيا از نماز بازشان ندارد و روشنایی چشمشان يعنی اموال و فرزندان مانع نمازشان نشود. خدای سبحان می فرمايد: «مردانی هستند كه تجارت و خريد و فروش، آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات باز نمی دارد». رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) پس از بشارت به بهشت، خود را در نماز خواندن به زحمت می انداخت، زيرا خداوند به او فرمود: «خانواده خويش را به نماز فرمان ده و بر انجام آن شكيبا باش». پس پيامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) پی در پی خانواده خود را به نماز فرمان می داد و خود نيز در انجام نماز شكيبا بود. 2⃣ ارزش و ره آورد زكات 🔻همانا پرداخت زكات با نماز، عامل نزديك شدن مسلمانان به خداست، پس آن كس كه زكات را با رضايت خاطر بپردازد، كفاره گناهان او می شود. بازدارنده و نگهدارنده انسان از آتش جهنم است، پس نبايد به آنچه پرداخته با نظر حسرت نگاه كند و برای پرداخت زكات افسوس خورد، زيرا آن كس كه زكات را از روی رغبت نپردازد و انتظار بهتر از آنچه را پرداخته داشته باشد، به سنّت پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) نادان است و پاداش او اندك و عمل او تباه و هميشه پشيمان خواهد بود. 3⃣ مسؤوليت ادای امانت 🔻يكی ديگر از وظائف الهی، ادای امانت است. آن كس كه امانتها را نپردازد زيانكار است. امانت الهی را بر آسمانهای برافراشته و زمينهای گسترده و كوههای بپا داشته عرضه كردند، كه از آنها بلندتر، بزرگتر و وسيع تر يافت نمی شود، اما نپذيرفتند اگر بنا بود كه چيزی به خاطر طول و عرض و توانمندی و سربلندی از پذيرفتن امانت سر باز زند آنان بودند، اما از كيفر الهی ترسيدند و از عواقب تحمل امانت آگاهی داشتند، كه ناتوان تر از آنها آگاهی نداشت و آن انسان است كه خدا فرمود: « همانا انسان ستمكار نادان است». 4⃣ دانش الهی 🔻 همانا بر خداوند سبحان پنهان نيست آنچه را كه بندگان در شب و روز انجام می دهند، كه دقيقاً بر اعمال آنها آگاه است و با علم خويش بر آنها احاطه دارد، اعضا شما مردم گواه او و اندام شما سپاهيان او و روان و جانتان جاسوسان او و خلوتهای شما بر او آشكار است. ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۰۰ *═✧❁﷽❁✧═* اصلا تو بهانه ی تمام بهانه هایش بودی😍م
‌☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ ۴۰۱ *═✧❁﷽❁✧═* از دور آقا را دیدیم 👀که تنهایی به سنگر سفیدش تکیه زده و بلند بلند گریه 😭می کند . ژاکت🧥 گل بهی را که برایت بافته بود ، روی سر و صورتش انداخته و با دو دست از زمین خاک بر می داشت و بر سر می ریخت و می خواند : یوسفت نام نهادند و به گرگت🐺 دادند مرگ ، گرگ تو شد ای یوسف کنعانی من من که قدر گهر پاک تو می دانستم ز چه مفقود شدی ای گهر کانی من و با ناله می گفت : خواهرم کو، مادرم کو، دختر 👧تو جیبی بابا کو، چرا بی خبر رفتی، چرا بی من رفتی؟ چرا بی روضه وبی مزار رفتی❓ با شنیدن صدای آقا🧔 بند دلم پاره شد ، جرأت نزدیک شدن و نگاه کردن به چشم های مظلوم و خسته اش را نداشتم ، اولین بار بود که صدای هق هق آقا را می شنیدیم👂 هیچ کاری از دستمان ساخته نبود . دیگر نمی دانستیم کجا باید دنبالت بگردیم 😢 فقط می توانستیم داغ دلمان💔 را یک صدا اشک کنیم و زار بزنیم . همدیگر را بغل🤗 گرفتیم و سرمان را به سنگر سفید کوبیدیم . کریم که قرار بود قوی تر 💪و صبورتر باشد ناله اش از همه بلند تر بود . در آن سکوت غم بار صدای گریه هایمان 😫در هم پیچیده بود اما هیچ همسایه ای در اطرافمان نبود ، هیچ رهگذری نبود❌ که با ما همدردی کند و به ما دلداری بدهد ، از غروب🌅 گذشته بود .آقا گاهی مویه می کرد و خاکی را که بر توری سنگر نشسته بود می تکاند . همگی سر به شانه هم می گذاشتیم و گریه 😭می کردیم . اما هیچ کس جرأت نداشت سؤالی بپرسد . خودم را برای پرسش آماده کرده بودم اما مراقب بودم سؤال بی جایی نپرسم و اوضاع را از آنچه هست بدتر نکنم . پرسیدم : - آقا چرا گریه می کنی؟ آقا می گفت ما که گنجشکمان 🐦را گم نکرده ایم ما فرزندمان را گم کرده ایم بگذارید خوب بگردد,مادر از بوی شیر فرزندش را پیدا می کند.گاهی آنقدر می گشت که خودش هم گم می شد😔شهر کوچک بود و خبرها زود می پیچید.می گفتم:مادر!تو میری این طرف و آن طرف گم می شی!ما پیش دوستامون خجالت🙊 می کشیم،خواهرمون رو گم کردیم،باید مادرمون رو هم گم کنیم❓ فاطمه که حال و روزش بهتر از اونبود و برای همه ی ما،هم مادر و هم خواهر شده بود،مأمور تعقیب👀 و جست و جوی مادر بود.مادر هر روز بهانه ی چیزی را می گرفت. بالاخره آقا از خیر دفتر 📘خاطرات و هم گذشت.مادر چنان دو دستش را دور چمدان 💼حلقه کرده بود که هیچ کس جرأت نداشت به آن دست بزند و چیزی بردارد.یواشکی از داخل آلبوم به بهانه ی اینکه می خواهم برای آخرین بار آلبوم عکسش🎞 را ببینم یک عکس شش در چهار برداشتم و به آقا دادم اما متوجه شد و گفت:نه نمیشه،همش مال منه! شرط دومش این بود که می گفت:باید راه آبادان شیراز را پیاده برویم تا وجب به وجب آن را ببیند👀 شرط سوم اینکه وقتی به شیراز رسیدیم تا پیدا نشدن تو،خودش را به ضریح شاهچراغ🕌 زنجیر کند. ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دار.. 👉 ☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ۵۰ یا اگر بخواهد (و مصلحت بداند) پسر و دختر هر دو به آنها می دهد و هر کس را بخواهد عقیم و بی فرزند می گذارد. همانا خداوند بسیار دانا و توانا است.
سلام مولای ما 🏝و اشک هایم که هر سه‌شنبه با تو در جمکرانت قرار دارند... از چشم‌هایم تا تو یک باران فاصله است...🏝 ⚘وَ احْفَظْهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ (وَ مِنْ فَوْقِهِ وَ مِنْ تَحْتِهِ) و آن امام را از مقابل رو و پشت سر و از سمت راست و چپ و از بالا و پايين محفوظ بدار⚘ 📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج گرامی‌باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🌷🌷🌷 از یک سو باید بمانیم که آینده شویم و از دیگر سو باید شویم تا آینده بماند. هم باید امروز شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا نشود.....👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
💠 | ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عامل شادی همه مؤمنان 🔸 امام جعفر صادق (علیه السلام): 🌼 لایبقی مُؤمنٌ مَیتٌ اِلاّ دَخَلتْ عَلیهِ تلك الفَرحةُ فی ‌قَبرِه. ☘️ [در وقت ظهور حضرتش]، هیچ مؤمن از دنیا رفته باقی نمی‌ماند مگر آن که سرور و شادمانی قبر او را فرا می‌گیرد. 📚 بحارالانوار، ج ٥٢، ص ۳۲۸.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «لزوم تشکیل حکومت و تربیت مؤمنین برای ظهور» 👤 استاد 💢 عرصه ظهور عرصه مانور نیست! اصل عملیاته...
📌سوء استفاده 🔸 آیا امام زمان ازدواج کرده‌اند یا نه؟ در مورد ازدواج حضرت چند نظریه وجود دارد. 1⃣ نظریهٔ اول (ازدواج کرده‌اند): احکام کلّی شرع و دین ایجاب می‌کند که حضرت از سنت پیامبر پیروی کند؛ عده‌ای گفته‌اند ایشان در غیبت صغری ازدواج کرده‌اند و عده‌ای هم به روایاتی اشاره می‌کنند که در آنها وجود زن و فرزند را برای حضرت مطرح می‌کند. اما با بررسی‌های سندی و دلایل روایات و ادعیه، نمی‌توان به طور قاطع وجود زن و فرزند را برای امام زمان اثبات کرد. 2⃣ نظریهٔ دوم (ازدواج نکرده‌اند): و اشکالی هم ندارد، زیرا مسئلهٔ غیبت از ازدواج مهم‌تر و در اولویت است. همچنین عمل به سنت پیامبر می‌تواند پس از ظهور انجام بگیرد. 3⃣ نظریهٔ سوم (نمی‌دانیم): چون دو طرف این قضیه با اشکال روبه‌رو است، سوء‌ استفاده‌‌گران می‌خواهند پس از پاسخ بله یا خیر، شبهات و سؤالات بعدی را مطرح کنند. اما باید توجه داشت که دانستن یا ندانستن این موضوع اشکالی ایجاد نمی‌کند. زیرا تعیین کننده و تأثیر‌گذار در عقاید ما نیست. پس ادلّهٔ قاطعی برای ازدواج کردن یا نکردن حضرت نداریم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ندبه هاے دلتنگے
‌☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۰۱ *═✧❁﷽❁✧═* از دور آقا را دیدیم 👀که تنهایی به سن
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ ۴۰۲ *═✧❁﷽❁✧═* با خواهش و تمنا چمدان💼 را بستیم و دو قفل بزرگ هم به آن زدیم.مادر،مریم را که شش ماهه🌙 بود بغل گرفت و به سمت روستای چوئبده راه افتادیم.جایی که تعداد زیادی زن و بچه و سالمند ثمره ی یک عمر زندگی شان را در چمدان💼 یا بقچه ای جا کرده بودند و در صف سوار شدن به لنج و ها🛥ورکرافت بودند.جمعیت آنقدر مضطرب و شتاب زده بودند که حتی کسی به کسی سلام و آشنایی نمی داد❌ وسط این شلوغی مادر اصرار داشت که حتما چمدان تو را خودش به بغل🤗بگیرد.به محض اینکه چمدان را زمین می گذاشتم آن را برمی داشت و در آغوش می گرفت.شهر زیر آتش♨️ دائمی خمپاره های عراقی بود. آن روز ارتش عراق لوله ی توپ خمپاره هایش را به سمت چوئبده چرخانده بود و قایق های🚤 دو زمانه با تأخیر و به کندی حرکت می کردند.توی سرما،گرسنه،بار و بندیل به دست و سرپا👣 بیست و چهار ساعت منتظر ماندیم تا بالاخره نوبت به ما رسید.محمد هم با مادر و بی بی همراه شد. محمد می گفت:بعد از دوساعت⌚️ به ماهشهر رسیدیم.مردم دستپاچه و نگران 😔بودند و به سرعت از روی سر و کله ی هم رد می شدند.دست بی بی را گرفته بودم که مبادا زیر دست و پا له شود.در آن شلوغی و سر و صدا 🗣چمدان را گم کردم و هر چه دنبالش گشتم پیدا نکردم.به سرعت دنبال چمدان هایی که دست مسافرها بود می دویدم🏃‍♂ شاید کسی آن را اشتباه برده باشد،اما چمدانی💼 در کار نبود.انگار آب شده بود.در این گیر و دار مادر دم به دم یادآوری می کرد چمدان یادت نرود👌 برای اینکه او را آرام کنم گفتم:می گن شما برید،ما خودمون چمدونا رو می فرستیم.آنها را در یکی از کانکس های پیش ساخته ی سرد و نمور مستقر کردم و دوباره برگشتم،دلم❤️ می خواست فریاد بزنم و بلند بلند گریه😫 کنم.نمی دانستم این چه تقدیری است که دست از سر ما برنمی دارد.چه کسی به دنبال ما و چمدان معصومه آمده بود!معمای شگفت انگیزی😇 شده بود. ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ۲۲ دلیل انحراف مشرکان (آنان هیچگونه دلیل عقلی و نقلی برای شرک و بت پرستی خودندارند.) بلکه آنخا می گویند: ما نیاکان خود را بر مذهبی یافتیم و ما نیز به آثار آنها هدایت شده ایم. (بدون اینکه فکر کنند که آیا پدران ما درست می اندیشیدند یانه)
❤️ 🌼🍃 سلام حضرت دل‌بَر! سلام قرصِ قَمَر! زمین که لطف ندارد؛ از آسمان چه خبر؟! ‌ 🌼🍃 منتظر امام‌زمان، چشم خود را بر روی... حقیقت نمی‌بندد! دست به سینه، گوشه‌ای نمی‌نشیند تا... ظهور به وقوع پیوندد! 🌼🍃 منتظر امام‌زمان، راه حقیقت را می‌یابَد... و با سعی و تلاش خود، سعی می‌کند تا امام‌زمانش را یاری کند! نه این که باری بر روی دوش او بگذارد. 🌹 سلام! ای غائب از نظر؛ به خدا می سپارَمَت 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🌷🌷🌷 خوب است اما بهتر است که در است و در بروز پیدا می کند . چیزی که نمے دانید نکنید و بدون درست وارد نشوید . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
🌹سهم نود_وچهارم: نامه ۱۰ تا نامه ۹ ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄ 📜 ۱۰ : نامه دیگری به معاویه در سرزمین صفین در سال ٣٦ هجری پیش از آغاز نبرد؛ 1⃣ افشای چهره معاويه 🔻چه خواهی كرد آنگاه كه جامه های رنگين تو كنار رود؟ كه به زيبايی های دنيا زينت شده است؟ دنيا تو را با خوشی های خود فريب داده و تو به دعوت آن پاسخ داده ای؛ فرمانت داد و اطاعت كردی، همانا به زودی تو را وارد ميدان خطرناكی می كند كه هيچ سپر نگهدارنده ای نجاتت نمی دهد. ای معاويه! از اين كار دست بكش و آماده حساب باش و آماده حوادثی باش كه به سراغ تو می آيد، به گمراهان فرومايه گوش مسپار، اگر چنين نكنی به تو اعلام می دارم كه در غفلت زدگی قرار گرفته ای، همانا تو ناز پرورده ای می باشی كه شيطان بر تو حكومت می كند و با تو به آرزوهايش می رسد و چون روح و خون در سراسر وجودت جريان دارد. معاويه! از چه زمانی شما زمامداران امت و فرماندهان ملت بوديد؟ نه سابقه درخشانی در دين و نه شرافت والایی در خانواده داريد، پناه به خدا می برم از گرفتار شدن به دشمنی های ريشه دار، تو را می ترسانم از اينكه به دنبال آرزوها تلاش كنی و آشكار و نهانت يكسان نباشد. 2⃣ پاسخ به تهديد نظامی 🔻معاويه! مرا به جنگ خوانده ای، اگر راست می گویی مردم را بگذار و به جنگ من بيا و دو لشكر را از كشتار بازدار، تا بدانی پرده تاريك بر دل كدام يك از ما كشيده و ديده چه كس پوشيده است؟ من ابوالحسن، كُشنده جدّ و دایی و برادر تو در روز نبرد بدر می باشم كه سر آنان را شكافتم، همان شمشير با من است و با همان قلب با دشمنانم ملاقات می كنم، نه بدعتی در دين گذاشته و نه پيامبر جديدی برگزيده ام، من بر همان راه راست الهی قرار دارم كه شما با اختيار رها كرده و با اكراه پذيرفته بوديد. 3⃣ پاسخ به خونخواهی دروغين معاويه 🔻خيال كردی به خونخواهی عثمان آمده ای؟ در حالی كه می دانی خون او به دست چه كسانی ريخته شده، اگر راست می گویی از آنها مطالبه كن! همانا من تو را در جنگ می نگرم كه چونان شتران زير بار سنگين مانده، فرياد و ناله سرمی دهی و می بينم كه لشكريانت با بی صبری از ضربات پياپی شمشيرها و بلاهای سخت و بر خاك افتادن مداوم تنها مرا به كتاب خدا می خوانند در حالی كه لشكريان تو كافرند و در انكار از بيعت كنندگان پيمان شكنند. ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
🌹سهم نود_وچهارم: نامه ۱۰ تا نامه ۹ ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄ 📜 ۹ : نامه به معاويه در سال ٣٦ هجری 1⃣ افشای دشمنی های قريش و استقامت پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) 🔻خويشاوندان ما از قريش می خواستند پيامبرمان (صلی الله علیه و آله وسلم) را بكشند و ريشه ما را بركنند و در اين راه انديشه ها از سر گذراندند و هر چه خواستند نسبت به ما انجام دادند و زندگی خوش را از ما سلب كردند و با ترس و وحشت به هم آميختند و ما را به پيمودن كوه های صعب العبور مجبور كردند و برای ما آتش جنگ افروختند، اما خدا خواست كه ما پاسدار دين او باشيم و شرّ آنان را از حريم دين باز داريم، مؤمن ما در اين راه خواستار پاداش بود و كافر ما از خويشاوندان خود دفاع می كرد، ديگر افراد قريش كه ايمان می آوردند و از تبار ما نبودند، يا به وسيله هم پيمانهايشان و يا با نيروی قوم و قبيله شان حمايت شده و در امان بودند، هرگاه آتش جنگ زبانه می كشيد و دشمنان هجوم می آوردند پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) اهل بيت خود را پيش می فرستاد تا به وسيله آنها، اصحابش را از سوزش شمشيرها و نيزه ها حفظ فرمايد، چنانكه عبيده بن حارث در جنگ بدر و حمزه در احد و جعفر در موته، شهيد گرديدند. كسانی هم بودند كه اگر می خواستم نامشان را می آوردم، آنان كه دوست داشتند چون شهيدان اسلام شهيد گردند، اما مقدّر چنين بود كه زنده بمانند و مرگشان به تأخير افتاد، شگفتا از روزگار، كه مرا همسنگ كسی قرار داده كه چون من پيش قدم نبوده و مانند من سابقه در اسلام و هجرت نداشته است، كسی را سراغ ندارم چنين ادعایی كند، مگر ادعاكننده ای كه نه من او را می شناسم و نه فكر می كنم خدا او را بشناسد، در هر حال خدا را سپاسگزارم. 2⃣ افشای ادعای دروغين معاويه در خونخواهی عثمان ♦️اينكه از من خواستی تا قاتلان عثمان را به تو واگذارم، پيرامون آن فكر كردم و ديدم كه توان سپردن آنها را به تو يا غير تو ندارم، سوگند بجان خودم، اگر دست از گمراهی و تفرقه برنداری، به زودی آنها را خواهی يافت كه تو را می جويند، بی آنكه تو را فرصت دهند تا در خشكی و دريا و كوه و صحرا زحمت پيدا كردنشان را بر خود هموار كنی و اگر در جستجوی آنان برآیی بدان كه شادمان نخواهی شد و زيارتشان تو را خوشحال نخواهد كرد، و درود بر اهل آن. ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
🌃 بی‌تو هیچ شبی به‌خیر نمی‌شود.... 🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۰۲ *═✧❁﷽❁✧═* با خواهش و تمنا چمدان💼 را بستیم و دو ق
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ ۴۰۳ *═✧❁﷽❁✧═* چهار پنج روز پی درپی کنارقایق ها🚤 می رفتم ،شاید بین مسافرها و چمدان ها،گمشده ام را پیدا کنم. امیدوار بودم کسی چمدان💼 معصومه را اشتباها برده باشد و آن را برگرداند.شاید هم دو قفله🔒 کردن چمدان کسی را به طمع انداخته و بعد پشیمان شده باشد.حتی جاشو هم دلش به حالم می سوخت.گم شدن چمدان، داغ دل💔 مادر را تازه کرد.اصلا خودمان هم نمی دانستیم این حوادث چگونه یکی بعد از دیگری رخ می دهد🤔یادم نمی رود وقتی می خواستم به آبادان برگردم.بی بی که روش نمی شد🙊 دست و پا چلفتی بودن مرا به رخم بکشد گفت:ننه بپا خودت رو ندزدن! وقتی به لنج 🛥رسیدم جاشو با خوشحالی سراغم آمد و چمدان را که نشانه اش را قبلا داده بودم به من داد.اما چه چمدانی!مثل جگر زلیخا تکه پاره شده و فقط دوسه تکه لباس🧥 و چند جلد کتاب📚 درسی در آن مانده بود. دزد عصبانی وقتی چمدان کویتی را با دو قفل بزرگ دیده،فکر کرده چمدان پر از اسکناس💵 است اما وقتی متوجه شده به کاهدان زده،همه را همانجا کنار آب🌊 رها کرده ورفته بود.بالاخره سهم ما از این چمدان دو دست لباس و سه جلد کتاب📚 سوم دبیرستان تو بود. مادر سجاده ی نمازش همیشه پهن بود و مرتب ختم قرآن نذرمی کرد. احمد برایش قرآن می خواند و علی و حمید هم دلداری اش❤️ می دادند و امید و آرزوهای تازه برایش می ساختند.بی بی و مادر و سه تا خاله ها جاده ی شیراز-ماهشهر را صاف کرده بودند.پیک 💌خبر بین ماهشهر و شیراز شده بودند.دائم از شاهچراغ برای خضر نبی و از خضر نبی برای علی ابن مهزیار و از علی ابن مهزیار برای سید عباس و از سید عباس به قدمگاه های متبرکه در حال نذر کردن و جارو زدن صحن و ضریح بودند👌 بی بی 👵و مادر و خاله نصرت و خاله عصمت جارو می زدند،خاله صنوبر هم کار خرید فرش و مرمت و نوسازی و بازسازی را متقبل می شد.مرتب نذر می کردند معصومه که پیدا شد هر شب جمعه می آوریمش اینجا را جارو کند .این نذر 😍بی خرج و همیشگی بی بی بود. با این همه ارادت خالصانه ای که به امام و امامزاده ها داشتند،گاهی آدم های کلاش و حقه بازی به تورشان می خورد که آنها و به خصوص خاله صنوبر را سرکیسه می کردند.سرو کارشان به جن گیر و فالگیر و کف بین و آینه بین افتاده بود😒مارا دنبال نخود سیاه تا مرز افغانستان و پاکستان فرستادند.بعد متوجه شدیم سرکاری است و پوچ از آب در می آمد. هر کدام از ما که نوبتی به مادر و بچه ها سر می زدیم ،مارا روانه ی شهری یا کوره دهی می کردند.برای اینکه آنها را راضی کنیم هر جا که می گفتند می رفتیم.عبدالله ماشین تویوتا🚘 داشت.راه های دور دست را با رحمان و عبدالله می رفتیم.آدرس و مشخصات را به همه ی استانداری ها داده بودم.هر جنازه ای ⚰که پیدا می شد و مجهول الهویه بود ما را خبر می کردند و سریع آنجا حاضر می شدیم. ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️