eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
289 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
955 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ۲۱ ای مردم, خداوند کسی است که شما و انسانهای پیش از شما را آفرید تا او را بپرستید و ( به سبب پرستش واطاعت او) اهل تقوا شوید( زیرا نجات و پیروزی شما فقط در تقوا پیشگی است.)
بسم الله الرحمن الرحیم ۲۱ ای مردم, خداوند کسی است که شما و انسانهای پیش از شما را آفرید تا او را بپرستید و ( به سبب پرستش واطاعت او) اهل تقوا شوید( زیرا نجات و پیروزی شما فقط در تقوا پیشگی است.)
💚السلام علیک یا صاحب الزمان عج💚 💕درد درمان میشود 🌼با ذکر يا مهدی مدد 💕سخت آسان میشود 🌼با ذکر يا مهدی مدد 💕بس که آقايم 🌼غريب است و ندارد ياوری 💕چشم گريان میشود 🌼با ذکر يا مهدی مدد 🌼 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلَیَّکَ الْفَرَج 🌸سلامتی وتعجیل درفرج امام زمان عجل الله صلوات اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 تا به کی باشی و من پی به حضورت نبرم؟ 🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🌷🌷🌷🌷🌷 اگر پهلوی من مثل زخمی نشده بود به من شهید نگویید!👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هدیه محضر ارواح مطهرشهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 چشم انتظار روز ظهورت، دو عالم است ای آرزوی قلبی زهرا بیا... 🔅 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۵۹ *═✧❁﷽❁✧═* دانه‌های انگور🍇 از پشت پارچه‌ مرطوب
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ ۴۶۰ *═✧❁﷽❁✧═* ما و لوسینا با دیدن هم هیجان زده و مشتاقانه همد یگر را بغل🤗 کردیم و بوسیدیم . مثل این بود که سال هاست همدیگر را می شناسیم 😍 این همه ذوق و اشتیاق متقابل مورد توجه هیومن قرار گرفته بود . جالب تر این بود که لوسینا همین که نشست سرش را به علامت کجاست تکان داد و به فارسی گفت : چادر، چادر❓ برادر دهخوارقانی قصه پرماجرای چادر را مو به مو برایش تعریف کرد و آخر سر گفت : - الان هم چادر به بغداد رفته و منتظر دستور از بغداد هستند . لوسینا گفت : چادر بخشی از لباس این دختران است و می گویند با این لباس احساس امنیت و آرامش بیشتری داریم👌 به او گفتیم : هر چه برای محمودی توضیح داده ایم او گفت چادر جزء أقلام ممنوعه أست🚫 آنها چند دقیقه با یکدیگر مشورت کردند و همین فرصت مناسبی برای برادر دهخوارقانی بود که او هم چند کلمه با ما صحبت کند . پرسید : - ما می تونیم آنها را تهدید کنیم که برای شما چادر بیاورند و ابن مطلب را برای هیات صلیب سرخ ترجمه کرد که اگر این خواسته محقق نشود هر سه تا قاطع اعتصاب غذا🍛 خواهند کرد و دوباره اردوگاه شلوغ می شود . هیومن گفت : نباید یک تقاضای شحصی به یک شورش و اعتراض✊ عمومی تبدیل شود . آنها از تهدید خلبان دهخوارقانی بسیار نگران شدند. لوسینا پی در پی قول می داد طی چند روز اقامتشان در اردوگاه چادر را تهیه می کند . آنها خیس عرق 😥شده بودند و ضمن حرف زدن ، با دست و کاغذ خودشان را باد می زدند . نفر سومی که همراه آنها بود هیح حرف و واکنشی نداشت و فقط مات و مبهوت🙄 دور و برش را نگاه می کرد . چون شب قبل بساط پخت و پز راه انداخته بودیم هنوز عرق دیوارها خشک نشده بود . او گاهی دست به پتوها می کشید و رطوبتشان را حس می کرد و به نشانه همدردی لبخندی😊 تقدیم ما می کرد . خانم لوسینا و آقای هیومن از وضعیت قفس اظهار تاسف و نگرانی کردند و علت جا به جایی از اتاق بالا به این قفس را پرسیدند . برادر دهخوارقانی با سوز و حرارتی بیشتر از آنچه ما می گفتیم ماجرا را برایشان توضیح داد و مرتب می گفته خواهر ها فقط نماز و دعا🤲 خواندند . آنها در جواب گفتند : اینها با دعا و نماز خیلی مخالف هستند🚫 و دعا را رفتار سیاسی و نظامی می‌دانند . ما برای دعا و نماز کاری از دستمان ساخته نیست❌ لوسینا پرسید : چرا پنجره را با فلز مسدود کرده‌اند؟ آقای هیومن پاسخ داد : برای اینکه ارتباط آنان را با اسیران دیگر کاملا قطع کنند . برادر دهخوارقانی از آقای هیومن تقاضا کرد به دلیل آب و هوای گرم🌞 و خشک استان الانبار برای رفع این مشکل تلاش کنند و او پذیرفت و قول داد تا ملاقات بعدی پنجره اتاق ما باز شده باشد . نامه‌های 💌ما را دادند . سه ‌تا نامه از خانواده و فامیل داشتم و باز یک نامه بی ‌نام و نشان همراه نامه‌هایم بود . من از ترسم همه نامه‌ها را قاپیدم . لباس صلیب سرخی‌ها موقع خداحافظی✋ کاملا خیس بود . به هم خندیدند و گفتند : اینجا مثل حمام بخار است و خداحافظی کردند . باور نمی‌کردیم تقاضای چادر و قول لوسینا به آن سادگی محقق شود . صبح روز بعد، در حالی‌که هیئت صلیب سرخ هنوز در اردوگاه بودند و همه درحال مرور نامه‌هایشان و عشق‌بازی💞 با سطرسطر و واژه ‌واژه آن نامه‌ها بودند ، لوسینا بدون مترجم همراه با نگهبان حاجی آمد و پارچه چادری دیگری برایمان آورد😍 اگرچه سبک‌ تر از پارچه قبلی بود اما باز هم پارچه چادری بود . بعد از اینکه از او تشکر فراوان 🙏کردیم ، به همراه حاجی و پارچه به خیاط‌ خانه رفتیم . ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 👉 ☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️