بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_بقره_آیه_۲۱
#خداوند_کیست_و_چرا_انسانها_را_آفرید
ای مردم, خداوند کسی است که شما و انسانهای پیش از شما را آفرید تا او را بپرستید و
( به سبب پرستش واطاعت او) اهل تقوا شوید( زیرا نجات و پیروزی شما فقط در تقوا پیشگی است.)
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_بقره_آیه_۲۱
#خداوند_کیست_و_چرا_انسانها_را_آفرید
ای مردم, خداوند کسی است که شما و انسانهای پیش از شما را آفرید تا او را بپرستید و
( به سبب پرستش واطاعت او) اهل تقوا شوید( زیرا نجات و پیروزی شما فقط در تقوا پیشگی است.)
💚السلام علیک یا صاحب الزمان عج💚
💕درد درمان میشود
🌼با ذکر يا مهدی مدد
💕سخت آسان میشود
🌼با ذکر يا مهدی مدد
💕بس که آقايم
🌼غريب است و ندارد ياوری
💕چشم گريان میشود
🌼با ذکر يا مهدی مدد
🌼 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلَیَّکَ الْفَرَج
🌸سلامتی وتعجیل درفرج امام زمان عجل الله صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#شهید_محمد_عبدی
🌷🌷🌷🌷🌷
اگر پهلوی من مثل #مادرم زخمی نشده بود به من شهید نگویید!👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهرشهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 چشم انتظار روز ظهورت، دو عالم است
ای آرزوی قلبی زهرا بیا...
🔅 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
#امام_زمان
#روز_مادر
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۵۹ *═✧❁﷽❁✧═* دانههای انگور🍇 از پشت پارچه مرطوب
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۴۶۰
*═✧❁﷽❁✧═*
ما و لوسینا با دیدن هم هیجان زده و مشتاقانه همد یگر را بغل🤗 کردیم و بوسیدیم . مثل این بود که سال هاست همدیگر را می شناسیم 😍 این همه ذوق و اشتیاق متقابل مورد توجه هیومن قرار گرفته بود . جالب تر این بود که لوسینا همین که نشست سرش را به علامت کجاست تکان داد و به فارسی گفت : چادر، چادر❓
برادر دهخوارقانی قصه پرماجرای چادر را مو به مو برایش تعریف کرد و آخر سر گفت :
- الان هم چادر به بغداد رفته و منتظر دستور از بغداد هستند .
لوسینا گفت : چادر بخشی از لباس این دختران است و می گویند با این لباس احساس امنیت و آرامش بیشتری داریم👌
به او گفتیم : هر چه برای محمودی توضیح داده ایم او گفت چادر جزء أقلام ممنوعه أست🚫
آنها چند دقیقه با یکدیگر مشورت کردند و همین فرصت مناسبی برای برادر دهخوارقانی بود که او هم چند کلمه با ما صحبت کند .
پرسید :
- ما می تونیم آنها را تهدید کنیم که برای شما چادر بیاورند و ابن مطلب را برای هیات صلیب سرخ ترجمه کرد که اگر این خواسته محقق نشود هر سه تا قاطع اعتصاب غذا🍛 خواهند کرد و دوباره اردوگاه شلوغ می شود .
هیومن گفت : نباید یک تقاضای شحصی به یک شورش و اعتراض✊ عمومی تبدیل شود . آنها از تهدید خلبان دهخوارقانی بسیار نگران شدند. لوسینا پی در پی قول می داد طی چند روز اقامتشان در اردوگاه چادر را تهیه می کند . آنها خیس عرق 😥شده بودند و ضمن حرف زدن ، با دست و کاغذ خودشان را باد می زدند .
نفر سومی که همراه آنها بود هیح حرف و واکنشی نداشت و فقط مات و مبهوت🙄 دور و برش را نگاه می کرد . چون شب قبل بساط پخت و پز راه انداخته بودیم هنوز عرق دیوارها خشک نشده بود . او گاهی دست به پتوها می کشید و رطوبتشان را حس می کرد و به نشانه همدردی لبخندی😊 تقدیم ما می کرد .
خانم لوسینا و آقای هیومن از وضعیت قفس اظهار تاسف و نگرانی کردند و علت جا به جایی از اتاق بالا به این قفس را پرسیدند . برادر دهخوارقانی با سوز و حرارتی بیشتر از آنچه ما می گفتیم ماجرا را برایشان توضیح داد و مرتب می گفته خواهر ها فقط نماز و دعا🤲 خواندند .
آنها در جواب گفتند : اینها با دعا و نماز خیلی مخالف هستند🚫 و دعا
را رفتار سیاسی و نظامی میدانند . ما برای دعا و نماز کاری از دستمان ساخته نیست❌
لوسینا پرسید : چرا پنجره را با فلز مسدود کردهاند؟
آقای هیومن پاسخ داد : برای اینکه ارتباط آنان را با اسیران دیگر کاملا قطع کنند .
برادر دهخوارقانی از آقای هیومن تقاضا کرد به دلیل آب و هوای گرم🌞 و خشک استان الانبار برای رفع این مشکل تلاش کنند و او پذیرفت و قول داد تا ملاقات بعدی پنجره اتاق ما باز شده باشد . نامههای 💌ما را دادند .
سه تا نامه از خانواده و فامیل داشتم و باز یک نامه بی نام و نشان همراه نامههایم بود . من از ترسم همه نامهها را قاپیدم . لباس صلیب سرخیها موقع خداحافظی✋ کاملا خیس بود . به هم خندیدند و گفتند : اینجا مثل حمام بخار است و خداحافظی کردند .
باور نمیکردیم تقاضای چادر و قول لوسینا به آن سادگی محقق شود . صبح روز بعد، در حالیکه هیئت صلیب سرخ هنوز در اردوگاه بودند و همه درحال مرور نامههایشان و عشقبازی💞 با سطرسطر و واژه واژه آن نامهها بودند ، لوسینا بدون مترجم همراه با نگهبان حاجی آمد و پارچه چادری دیگری برایمان آورد😍
اگرچه سبک تر از پارچه قبلی بود اما باز هم پارچه چادری بود . بعد از اینکه از او تشکر فراوان 🙏کردیم ، به همراه حاجی و پارچه به خیاط خانه رفتیم .
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️