ندبه هاے دلتنگے
بسم الله الرحمن الرحیم سهم#روز_ بیست_و_پنجم #صحیفه_سجادیه #دعا_هفتم_برای_رفع_بلاها_و_ حادثات ══
بسم الله الرحمن الرحیم
سهم#روز_ بیست_و_ششم
#صحیفه_سجادیه
#دعا_هشتم_در_پناه_جویی_از_
ناملایمات
══ ೋღ🌀ღೋ══
﴿1﴾ اللَّهُمَّ إِنيِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَيَجَانِ الْحِرْصِ ، وَ سَوْرَةِ الْغَضَبِ ، وَ غَلَبَةِ الْحَسَدِ ، وَ ضَعْفِ الصَّبْرِ ، وَ قِلَّةِ الْقَنَاعَةِ ، وَ شَكَاسَةِ الْخُلْقِ ، وَ إِلْحَاحِ الشَّهْوَةِ ، وَ مَلَكَةِ الْحَمِيَّةِ
(1) خدایا! به تو پناه میآورم از توفان حرص و تندی و شدّت خشم و چیرگی حسد و ناتوانی صبر و کمی قناعت و ناسازگاری اخلاق و پافشاری و سماجت شهوت و عادت و خوی هواداریِ لجوجانه.
﴿2﴾ وَ مُتَابَعَةِ الْهَوَى ، وَ مُخَالَفَةِ الْهُدَى ، وَ سِنَةِ الْغَفْلَةِ ، وَ تَعَاطِي الْكُلْفَةِ ، وَ إِيثَارِ الْبَاطِلِ عَلَى الْحَقِّ ، وَ الْإِصْرَارِ عَلَى الْمَأْثَمِ ، وَ اسْتِصْغَارِ الْمَعْصِيَةِ ، وَ اسْتِكْبَارِ الطَّاعَةِ .
(2) و پیروی از هوای نفس و ناسازگاری و تجاوز از هدایت و خواب غفلت و انجام کار سخت و پرمشقّت و برتری دادن باطل بر حق و پافشاری بر گناه و کوچک شمردن نافرمانی و گناه و سنگین دانستن طاعت.
﴿3﴾ وَ مُبَاهَاةِ الْمُكْثِرِينَ ، وَ الْإِزْرَاءِ بِالْمُقِلِّينَ ، وَ سُوءِ الْوِلَايَةِ لِمَنْ تَحْتَ أَيْدِينَا ، وَ تَرْكِ الشُّكْرِ لِمَنِ اصْطَنَعَ الْعَارِفَةَ عِنْدَنَا
(3) و فخرفروشی ثروتمندان و تحقیر تهیدستان و بدی سرپرستی نسبت به زیردستمان و ترک سپاس نسبت به کسی که به ما احسان و خوبی کرده.
﴿4﴾ أَوْ أَنْ نَعْضُدَ ظَالِماً ، أَوْ نَخْذُلَ مَلْهُوفاً ، أَوْ نَرُومَ مَا لَيْسَ لَنَا بِحَقٍّ ، أَوْ نَقُولَ فِي الْعِلْمِ بِغَيْرِ عِلْمٍ
(4) خدایا! به تو پناه میآوریم از این که ستمکاری را یاری کنیم، یا ستم دیدهای را تنها گذاریم، یا آنچه که برای ما حق نیست، بخواهیم؛ یا بدون آگاهی در امور علمی، سخن گوییم.
5﴾ وَ نَعُوذُ بِكَ أَنْ نَنْطَوِيَ عَلَى غِشِّ أَحَدٍ ، وَ أَنْ نُعْجِبَ بِأَعْمَالِنَا ، وَ نَمُدَّ فِي آمَالِنَا
(5) و به تو پناه میآوریم از این که راه خیانت به کسی را بپیماییم و نسبت به کردارمان خودپسندی کنیم و آرزوهای خود را دور و دراز سازیم.
❖═▩ஜ••💠💠💠💠••ஜ▩═❖
ندبه هاے دلتنگے
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_واقعی #عارفانه قسمت۲۸ *═✧❁﷽❁✧═* #اعزام ستون نفرات رزمندگان ازکناریک باتلاق
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۲۹
*═✧❁﷽❁✧═*
#دوکوهه
پاییزسال🗓۱۳۶۴بود.به همراه دوستان به منطقه اعزام شدیم.وقتی واردپادگان دوکوهه شدیم ماراتقسیم بندی کرده وبه گردان سلمان فارسی فرستادند.گردان سلمان ازگردان های دائمی نبود❌بلکه هرزمان نیروی اعزامی زیادبودتشکیل می شدوزمانی که نیروکم بوداین گردان منحل می شد😕فرمانده گردان مابرادرمیرکیانی وجانشین ایشان (شهید)مطهری بود.من به همراهی سی نفردیگربه دسته دوم ازگردان های سوم این گردان رفتیم.مسئول دسته مابرادر(شهید)طباطبایی بود.چندجوان خیلی خوب ازمنطقه شمال تهران نظیربرادران میرزایی وطلایی بامابودند👌جمع خوبی داشتیم.ماهمگی دردواتاق ازطبقه اول ساختمان 🏢گردان سلمان ازدوکوهه مستقرشدیم.ازهمان روزهای اول متوجه شدم که یکی ازجوانان دسته ماحالات خاصی دارد✅به اوبرادرنیری می گفتند.آن روزهاهمه رفقااهل معنویت😍 بودند.امّاحالات اوفرق می کرد!وقتی فهمیدیم که ازشاگردان آیت الله حق شناس بوده ازاوخواستیم که امام جماعت دسته ماشود.
هرچندزیربارمسئولیت نمی رفت,امّابافرمان مسئول دسته مجبورشدجلوبایستد😑اطاعت ازفرمانده واجب بود.خلاصه بچه های دسته ماحدودسه ماه🌙 ازوجوداواستفاده کردند.برادرنیری انسان ساکت وآرامی بود.لذابه راحتی نمی شدبه شخصیت اوپی برد.بیشتراوقاتی که مامشغول صحبت وخنده☺️ واستراحت و...بودیم اومشغول قرائت قرآن یامطالعه 📚می شد.درمیان بچه های دسته مایک نفربودکه بیش ازبقیه بابرادرنیری خلوت می کرد.آن هابایکدیگرمشغول سیروسلوک بودند.علی طلایی هیچگاه ازاحمدآقاجدانمی شد🚫آن هارازدارهم💞 بودند.طلایی تنهاپسریک خانواده ازشمال تهران بود.دریک خانواده مرفه بزرگ شده بود.خانواده ای که بعدهامتوجه شدیم زیاددرقیدوبندمسائل دینی نیستند❌اواینگونه آمده بودوخداوندمتعال احمدآقارابرایش قراردادتاباهم مسیرکمال راطی کنند.هرچندکه اوچندسال ازاحمدبزرگتربود,امّامثل مرادومریدی به دنبال برادرنیری بود.اوبهترازبقیه احمدآقاراشناخته بود✅برای همین هیچگاه ازاوجدانمی شد.به یک امام زاده🕌 رفتیم.ازآن جاپیاده برمی گشتیم.توی راه بودیم که بچه هابابرادرنیری مشغول صحبت شدند.آن جاحرف ازشهادت🎋 شد.مسئول دسته مازمان ونحوه شهادت خودش رابیان کرد!من باتعجب😳 گوش می کردم.احمدآقاهم گفت:من خواب برادرم رادیدم.آمددنبالم ومن روبردبه سمت آسمان.
البته مدتی مانده تازمانش برسد☹️
علی طلایی هم گفت:من منتظریک خمپاره 💣شصت هستم که همراهش حورالعین ها😍بیان پایین و....☺️طلایی اطلاعات خوبی ازحالات درونی احمدآقاداشت.چیزهایی می دانست که کسی ازآن هاخبرنداشت.برای همین هیچگاه ازاحمدآقاجدانمی شد.یکبارکه داشتندبااحمدآقاقرآن می خواندندرفتم بین آنهانشستیم وعکاس 📸ازماعکس انداخت.که شدتصویرابتدای همین داستان.درمنطقه فاوبودیم که احمدآقاشهیدشد.درهمان شب🌃 طلایی هم مجروح شد😔بعدازعملیات دیدم رفقای قدیمی دورهم نشسته اندوازاحمدآقاحرف می زنند.آن هاچیزهایی می گفتندکه باورکردنی نبود😳 ازارتباط همیشگی احمدآقاباامام عصر《عجل الله تعالی فرجه الشریف》وبااطلاع ازبرخی مواردو...به رفقاگفتم:بایداین مواردراازعلی طلایی سوال کنیم اوبیش ازبقیه احمدآقاراشناخت.یکی ازدوستان قدیمی گفت:می خواهی بری سراغ علی طلایی⁉️باعلامت سرحرفش راتاییدکردم.دوستم گفت:خسته نباشی😏علی طلایی چندروزپیش توپدافندی منطقه فاوشهید🌷شدورفت پیش برادرنیری😢
•══•◈•🌼🍀🌼•◈•══•
👈 ادامه دارد... 🔜👉
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_مائده_آیه۱۹
#دو_سبب_مهم_برای_دستیابی_
به_پاداش الهی
خداوند به آنهایی که ایمان آوردند و اعمال صالح ( مثل قیام برای خداوند, شهادت عادلانه واجرای عدالت در جامعه) انجام دادند وعده آمرزش و پاداش عظیمی داده است.
سلام مولای ما
🏝عمری است که
میلاد پرنورتان،
بزرگترین و زیباترین
اتفاق سال ماست....
عمری است که
روزها را به امیدِ
ریسه بارانهای رنگارنگِ
نیمهی شعبان میگذرانیم...
...و در این مسیر
چه خدمتگزاران دلسوختهای
که در آرزوی نشاندن لبخندی
بر چهرهی مصفایتان،
چراغ جشنهای نیمه شعبان را
عاشقانه روشن نگاه داشتند
و در حسرت دیدارتان
به آسمان پرکشیدند....
کاش در جشن میلادتان
جایتان خالی نبود....🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#یکقدمماندهتاظهورنور
🌹متا ترانا و نراک
کی می شود تو ما را ببینی و ما تورا ببینیم؟
#لبیک_یا_مهدی
#نیمه_شعبان
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌷🌷🌷🌷🌷
حاج قاسم سلیمانی: معتقدم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) كه ظهور بكنند،
حكومتی که ايجاد ميكنند، قلّهی آن حکومت، آن دورهای خواهد بود که در دفاع مقدس ما در بخشها و حالاتش اتفاق افتاد👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل و شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_واقعی #عارفانه قسمت۲۹ *═✧❁﷽❁✧═* #دوکوهه پاییزسال🗓۱۳۶۴بود.به همراه دوستان ب
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۳۰
*═✧❁﷽❁✧═*
#صبحانه_فانوسی
بعدازمدتی حضوردردوکوهه اعلام شد📣که گردان سلمان برای پدافندی به منطقه شهرمهران اعزام می شود.خوب به یاددارم که هفتم دی ماه🌙۱۳۶۴به منطقه سنگ شکن دراطراف مهران رفتیم.شبانه🌃 جایگزین یک گردان دیگرشدیم.من واحمدآقاوعلی طلایی وچندنفردیگر دریک سنگربودیم.یادم هست که احمدآقاازهمان روزاول کارخودسازی خودرابیشترکرد✅اوبعدازنمازشب به سراغ بچه هامی آمد.خیلی آرام بچه هارابرای نمازصبح 🌅صدامی کرد.احمدآقامی رفت بالای سربچه هاوباماساژدادن شانه های رفقا,باملایمت 🙂می گفت:فلانی,بلند می شی?موقع نمازصبح شده.بعضی ازبچه هابااینکه بیداربودندازقصدخودشان رابه خواب می زدندتااحمدآقاشانه آن هاراماساژ بدهدبعدازاینکه همه بیدارمی شدندآماده نمازمی شدیم✅سنگرمابزرگ بودوپشت سراحمدآقاجماعت برقرارمی شد.
بعدازنمازوزیارت عاشورابودکه احمدآقاسفره راپهن می کردومی گفت:خوابیدن 😴دربین الطلوعین مکروه است بیایدصبحانه بخوریم😋مادرآن روزهاصبحانه فانوسی,می خوردیم,صبحانه ای درزیرنورفانوس 🙂چون هنوزهواروشن نشده بود.وقتی هم که هواروشن می شدآماده استراحت می شدیم.آن زمان دوران پدافندی بودوکارخاصی نداشتیم.فقط چندنفرکاردیده باقی راانجام می دادند.توی سنگرنشسته بودیم.یکدفعه صدای مهیب انفجارآمد😱پریدیم بیرون یک گلوله توپ مستقیم به طرف سنگرمااصابت کرده بود.گفتم:بچه هانکنه دشمن می خوادبیادجلو⁉️دراطراف سنگرماوبرروی یک بلندی,سنگرکوچکی قرارداشت که برای دیده بانی استفاده می شد.مسئول دسته مابه همراه دونفردیگردویدند🏃به سمت سنگردیده بانی.احمدآقامعمولاًانسان کم حرفی بوروآرام حرف می زدیکبارفریاد🗣زد:سرجای خودبایستیدنریداونجا😶هرسه نفرسرجای ایستادند!احمدآقاسرش رابه آهستگی پایین آورد.همه باتعجب به هم نگاه 👀کردیم این چه حرفی بودکه احمدآقازد😳 چرادادزد⁉️
یکباره صدای انفجارمهیبی آمد,همه خوابیدندروی زمین😑وقتی گردوخاک هافرونشست به محل انفجارنگاه 👀کردیم.ازسنگرکوچک دیده بانی هیچ چیزی باقی نمانده بود😱
یکبارازفاصله دوربه سمت خط می آمدیم.یک خاکریزبه سمت خط مقدم کشیده شده بود.احمدآقاازبالای خاکریزحرکت🚶 می کرد.ماهم ازپایین خاکریزمی آمدیم.فرمانده گروهان ازدورشاهد👀حرکت مابود.یکدفعه فریادزد:برادرنیری,بیاپایین,الان تیرمی خوری😲احمدآقاسریع ازبالای خاکریزبه پایین آمد.همین که کنارمن قرارگرفت گفت:من تواین منطقه هیچ اتفاقی برام نمی افته.محل شهادت 🌷من جای دیگری است!چندروزبعددیدم خیلی خوشحاله😌تعجب کردم وگفتم:برادرنیری ندیده بودم این قدرشادباشی⁉️گفت:من توتهران دنبال یک کتاب بودم ولی پیدانکردم.امّااینجاتوانستم این کتاب 📓روپیداکنم.بعددستش رابالاآورد.کتاب《سیاحت غرب》دردست احمدآقابود.
#آخرین_حماسه
خداوندمتعال راشکرمی کنم.من درآن روزهایک دفترچه 📒 همراهم داشتم که کوچکترین وقایع رایادداشت می کردم.حدودسه دهه ازآن زمان گذشته امّاگویی همین دیروزبودکه...اواسط بهمن ازمنطقه پدافندی مهران به دوکوهه برگشتیم.بوی عملیات راهمه حس می کردند.یک شب🌃 برادرمظفری جانشین گردان برای ماصحبت کرد.ایشان گفت:که باپایان یافتن زمان حضورشمادرجبهه,می توانیدتسویه کنیدوبرگردید😑امّاعملیات نزدیک است.اگربمانیدبهتراست✅اکثربچه هاگفتندمی مانیم.امّاچندنفری ازماجداشدند.من اعتقاددارم گردان ماغربال شد💯چون کسانی ازماجداشدندکه هیچ بویی ازمعنویات نداشتند🚫یادم هست که۱۵بهمن,مارابه اردوگاه عملیاتی بردند.یک هفته آن جابودیم.خبرشروع عملیات والفجر۸رادربیستم بهمن,همان جاشنیدیم.دوروزبعدمابه آبادان رفتیم.روزبعدمارابه سوله کناراروندآوردند.روز۲۴بهمن مارابه آن سوی اروندمنتقل کردند.دوشب 🌃درسنگرهای پشتیبانی حضورداشتیم.
┅─═ঊঈ🌸🎀🌸ঊঈ═─┅
👈 ادامه دارد... 🔜👉
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
ندبه هاے دلتنگے
بسم الله الرحمن الرحیم سهم#روز_ بیست_و_ششم #صحیفه_سجادیه #دعا_هشتم_در_پناه_جویی_از_ ناملایمات ══
بسم الله الرحمن الرحیم
سهم#روز_ بیست_هفتم
#صحیفه_سجادیه
#دعا_هشتم_در_پناه_جویی_از_
ناملایمات
══ ೋღ🌀ღೋ══
﴿6﴾ وَ نَعُوذُ بِكَ مِنْ سُوءِ السَّرِيرَةِ ، وَ احْتِقَارِ الصَّغِيرَةِ ، وَ أَنْ يَسْتَحْوِذَ عَلَيْنَا الشَّيْطَانُ ، أَوْ يَنْكُبَنَا الزَّمَانُ ، أَوْ يَتَهَضَّمَنَا السُّلْطَانُ
(6) و به تو پناه میآوریم، از بدی باطن و ناچیز شمردن گناه کوچک و اینکه شیطان بر ما چیره شود، یا روزگار ما را به عرصه بلا و نکبت اندازد، یا پادشاه بر ما جور و ستم روا دارد.
﴿7﴾ وَ نَعُوذُ بِكَ مِنْ تَنَاوُلِ الْإِسْرَافِ ، وَ مِنْ فِقْدَانِ الْكَفَافِ
(7) و به تو پناه میآوریم، از رسیدن به اسراف و از دست دادن آنچه که در زندگی به اندازه و کافی است.
﴿8﴾ وَ نَعُوذُ بِكَ مِنْ شَمَاتَةِ الْأَعْدَاءِ ، وَ مِنَ الْفَقْرِ إِلَى الْأَكْفَاءِ ، وَ مِنْ مَعِيشَةٍ فِي شِدَّةٍ ، وَ مِيتَةٍ عَلَى غَيْرِ عُدَّةٍ .
(8) و به تو پناه میآوریم از سرزنش دشمنان و از نیاز به هم نوعان و از امرار معیشت در سختی و از مرگ بدون توشه.
﴿9﴾ وَ نَعُوذُ بِكَ مِنَ الْحَسْرَةِ الْعُظْمَى ، وَ الْمُصِيبَةِ الْكُبْرَى ، وَ أَشْقَى الشَّقَاءِ ، وَ سُوءِ الْمَآبِ ، وَ حِرْمَانِ الثَّوَابِ ، وَ حُلُولِ الْعِقَابِ
(9) و به تو پناه میآوریم از حسرت عظیمتر و بلای بزرگتر و بدترین بدبختی و بدی بازگشت و محرومیت از ثواب و فرود آمدن کیفر.
﴿10﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ أَعِذْنِي مِنْ كُلِّ ذَلِكَ بِرَحْمَتِكَ وَ جَمِيعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ .
(10) خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و مرا و تمام مؤمنین و مؤمنات را به رحمتت از همۀ این امور زشت پناه ده، ای مهربانترین مهربانان!
❖═▩ஜ••💠💠💠💠••ஜ▩═❖
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_مائده_آیه۱۵
#برچیدن_بساط_خرافات_اهل_
کتاب با آمدن پیامبر
ای اهل کتاب, فرستاده ما به سوی شما آمد, تا بسیاری از حقایق کتب آسمانی را که شما کتمان کرده بودید آشکار سازد و در عین حال از بسیاری از آنها که نیازی به ذکرش نبوده و مربوط به دورانهای گذشته بود, صرف نظر نماید
و از طرف خداوندقرآن که در حفیقت نور و کتاب روشنگری است (برای بیان حقایق توحیدی و و پاک کردن پیامبران از نسبتهای ناروا و بیان احکام)به سوی شما آمد.
سلام مولای ما
🏝روز آمدنت
روز دیدنت
روز در آغوش کشیدنت
روز تولد ماست!!
تولدت مبارک
آقای تنهای این روزها...
مهدی جان
چنین نبود که خداوند
تو را برای هستی خلق کند!!
هستی به افتخار تو آمد ...
تو برای عالم نیامدی
عالم برای وجود مقدس تو آمد...
میلادت مُبارک عزیز دلِ ما🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#ظهورنورمبارک
#شهید_حسین_همدانی
🌷🌷🌷🌷🌷
شهادت هدف نیست ...
بلکه هدف این است که در مسیر
شهادت زندگی کنی .
سردار سرلشگر ، شهید مدافع حرم
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهرامام راحل و شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
بسم الله الرحمن الرحیم سهم#روز_ بیست_هفتم #صحیفه_سجادیه #دعا_هشتم_در_پناه_جویی_از_ ناملایمات ══
بسم الله الرحمن الرحیم
سهم#روز_ بیست_و_هشتم
#صحیفه_سجادیه
#دعا_نهم_در_اشتیاق_به_مغفرت_
══ ೋღ🌀ღೋ══
﴿1﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ صَيِّرْنَا إِلَى مَحْبُوبِكَ مِنَ التَّوْبَةِ ، و أَزِلْنَا عَنْ مَكْرُوهِكَ مِنَ الْإِصْرَارِ
(1) خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و راه ما را به سوی توبه که محبوب توست تغییر ده و وجودمان را از زیادهروی بر گناه که مورد نفرت توست، دور ساز.
﴿2﴾ اللَّهُمَّ وَ مَتَى وَقَفْنَا بَيْنَ نَقْصَيْنِ فِي دِينٍ أَوْ دُنْيَا ، فَأَوْقِعِ النَّقْصَ بِأَسْرَعِهِمَا فَنَاءً ، وَ اجْعَلِ التَّوْبَةَ فِي أَطْوَلِهِمَا بَقَاءً
(2) خدایا! هرگاه در ارتباط با دین یا دنیا، میان دو کاهش قرار گرفتیم؛ کاهش را بر دنیایمان که زودتر از دست میرود، وارد کن و توبه و انابه را در دینمان که بادوامتر است، قرار ده.
﴿3﴾ وَ إِذَا هَمَمْنَا بِهَمَّيْنِ يُرْضِيكَ أَحَدُهُمَا عَنَّا ، وَ يُسْخِطُكَ الآْخَرُ عَلَيْنَا ، فَمِلْ بِنَا إِلَى مَا يُرْضِيكَ عَنَّا ، وَ أَوْهِنْ قُوَّتَنَا عَمَّا يُسْخِطُكَ عَلَيْنَا
(3) و زمانی که دو برنامه را قصد کردیم که یکی از آنها تو را از ما خشنود میکند و آن دیگری تو را بر ما خشمگین میسازد، ما را به سوی آن کاری که تو را از ما خشنود میکند، رغبت ده و قدرت و توانمان را از عملی که تو را بر ما خشمگین میکند، سست کن.
﴿4﴾ وَ لَا تُخَلِّ فِي ذَلِكَ بَيْنَ نُفُوسِنَا وَ اخْتِيَارِهَا ، فَإِنَّهَا مُخْتَارَةٌ لِلْبَاطِلِ إِلَّا مَا وَفَّقْتَ ، أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمْتَ
(4) و در این امور ما را میان نفوسمان و انتخابشان رها مکن؛ که نَفْس انتخابکنندۀ باطل است، مگر آنکه تو در انتخاب حق توفیقش دهی و بسیار دستوردهنده به زشتی و بدی است، مگر آنکه رحمتش آری.
﴿5﴾ اللَّهُمَّ وَ إِنَّكَ مِنَ الضُّعْفِ خَلَقْتَنَا ، وَ عَلَى الْوَهْنِ بَنَيْتَنَا ، وَ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ ابْتَدَأْتَنَا ، فَلَا حَوْلَ لَنَا إِلَّا بِقُوَّتِكَ ، وَ لَا قُوَّةَ لَنَا إِلَّا بِعَوْنِكَ
(5) خدایا! همانا تو ما را از ناتوانی آفریدی و بر سستی بنا کردی و از آب ناچیز و بیمقدار به وجود آوردی؛ پس ما را جز به نیروی تو چاره و تدبیر نیست و جز به یاریات قوّت و قدرت نمیباشد.
❖═▩ஜ••💠💠💠💠••ஜ▩═❖
ندبه هاے دلتنگے
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_واقعی #عارفانه قسمت۳۰ *═✧❁﷽❁✧═* #صبحانه_فانوسی بعدازمدتی حضوردردوکوهه اعل
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۳۱
*═✧❁﷽❁✧═*
به ماگفتندکه مرحله دوم عملیات درراه است.این مرحله بسیارسخت ترازحمله اول است👌چون دشمن درهوشیاری کامل است.شب🌌۲۷بهمن بود.برادرنیری وصیت نامه📃 خودرانوشت.موقع غذایک بسته حلواشکری رابازکردوگفت:بچّه هاباییدحلوای خودمان راتاقبل ازشهادت بخوریم😋نمازمغرب وغذاکه تمام شد,آماده حرکت شدیم.فرمانده گردان ومسئول محوربرای ماصحبت کردند.گفتند:شماازپشت منطقه عملیاتی بایدحرکت خودراآغازکنید.شمامسیرجاده حُورعبدالله راجلومی رویدازکنارباتلاقهاعبورمی کنیدوازمواضع گردان حمزه هم ردمی شوید.کمی جلوتربه یک پل مهم می رسیداین پل بایدمنهدم شود🚫چون درادامه عملیات احتمال داردکه نیروهای زرهی دشمن باعبورازاین پل نیرهای مارامحاصره کنند.صحبت های فرمانده به پایان رسید.امّاباتوجه به هوشیاری دشمن وشدت آتش🔥,احتمال موقعیت ماکم بود.برای همین گردان دیگری برای پشتیبانی گردان ماآماده شدند.شرایط بدی درخودم احساس می کردم. مسئول دسته روبه من کردوگفت:دوست داری شهیدبشی?گفتم:هرچه خداوندمتعال بخواهد.من اومده ام که وظیفه ام راانجام بدم.گفت:پس هیچی☹️,مطمئن باش شهیدنمی شی❌برای شهادت بایدالتماس کرد.کسی همینطوری شهیدنمی شود✅حرکت گردان آغازشد.هیچکس نمی دانست تاساعاتی⏳ دیگرچه اتفاقی می افتد.
#شهادت
گردان ماباعبورازنخلستان🌴 هاخودش رابه جاده مهم حُورعبدالله رساند.حرکت نیروهاپشت سرهم دریک ستون آغازشد.برادرمیرکیانی جانبازبودونمی توانست پابه پای بچّه هاحرکت کند.برای همین برادرمظفری گردان راهدایت می کرد.رسیدیم به مواضع بچّه های گردان حمزه.بارش خمپاره💣 دراطراف ماشدت یافته بود.اکثرخمپاره هاداخل منطقه باتلاقی می خوردومنفجرنمی شد!آن شب 🌌دسته سی نفره مادرسرستون گردان حرکت می کرد.برادرنیری هم که جانشین مسئول دسته بودجلوترازبقیه قرارداشت.مابه سلامت ازاین مرحله گذشتیم.ساعتی بعدباسکوت کامل خودمان رابه مواضع دشمن نزدیک کردیم.صدای🗣صحبت عراقی هارامی شنیدم.درزیرنورمنورهاسنگرهای تیرباردشمن رادردوطرف جاده می دیدم👀.نَفس درسینه من حبس شده بود.بچّه هاهمین طورازراه می رسیدندوپشت سرهم می نشستند.یادساعتی قبل افتادم که همه بچّه هاازهم حلالیت می خواستند.یعنی کدام
یک ازبچّه هاامشب به دیدارمولایشان نائل می شوند⁉️درهمین افکاربودم که یک منوربالای سرماروشن شد!تیربارچی عراقی فریادزد:(قِف قِف ایست)همه بچّه هاروی زمین خیزرفتند.یکباره همه چیزبه هم ریخت.هردوتیرباردشمن ستون بچّه های مارابه رگباربستند.شدت آتش🔥 بسیارزیادبود.صدای آه وناله بچّه هاهرلحظه بیشترمی شد😨درهمین گیرودارسرم رابلندکردم.دیدم 👀برادرنیری روی زانونشست وبااسلحه کلاش به سمت تیربارچی سمت چپ نشانه گرفته.چندگلوله شلیک کرد.یکدفعه دیدم تیرباردشمن خاموش شد!برادرمظفری خودش رابه جلوی ستون رساندوفریادزد🗣:بچّه هاامام حسین(علیه السلام)منتظرشماست.الله اکبر...💯خودش به سمت دشمن شلیک کردوشروع به دویدن🏃 نمود.همه روحیه گرفتند😍یکباره ازجابلندشدیم وبه دنبال اودویدیم.خط دشمن شکسته شد.بچّه هاسریع به سمت پل حرکت کردند.امّاموانع دشمن بسیارزیادبود😵درگیری شدت یافت.بارانی ازگلوله وخمپاره ونارنجک روی سرماباریدن گرفت.مابه نزدیک پل مهم منطقه رسیدیم.هنوزهواروشن نشده بودکه به مادستوردادندبرگردید.گردان دیگری برای ادامه کارجایگزین ماشد.وقتی که شدت آتش 🔥دشمن کم شد,آن هاکه سالم بودندازسنگرهابیرون آمدند.
درمسیربرگشت,نگاهی به جمع بچّه هاکردم,آن هاکه بازمی گشتندکمترازشصت نفربودند!یعنی نفرات گردان سیصدنفره مادرکمترازچندساعت به یک پنجم رسید😱همین طورکه به عقب برمی گشتیم,به سنگرهای تیرباردشمن رسیدیم,جایی که ازهمان جاکارراشروع کردیم.جنازه تیربارچی عراقی روی زمین افتاده بود.ازآن جاعبورکردیم.هنوزچندقدمی دورنشده بودم که درکنارجاده پیکریک شهیدجلب توجه کرد😳جلورفتم,قدم هایم سُست شد😰کنارپیکرش نشستم.هنوزعینک برچهره داشت.درزیرنورماه خیلی نورانی ترشده بود.خودش بود😭برادرنیری همان که ازهمه مادرمعنویات جلوتربود✅همان که هرگزاورانشناختیم. کمی عقب ترآمدم پیکرمهدی خداجورادیدم.بعدطباطبایی (مسئولدسته)بعدمیرزایی.خدای من چه شده⁉️همه بچّه های دسته مارفته اند.گویی فقط من مانده ام!نمی دانیدچه لحظات سختی بودوقتی به اردوگاه برگشتیم سراغ بچّه های دسته راگرفتم..ازجمع سی نفره ماکه سه ماه 🌙شب وروزباهم بودیم فقط هشت نفربرگشته بودند!نمی دانیدچه حال وروزی داشتم.یادصحبت های مسئول دسته افتادم که می گفت:《شهادت رابه هرکسی نمی دهندوبایدالتماس کنی👌》بعدهاشنیدم که یکی ازبچّه هاگفت:برادررنیری وقتی گلوله خوردروی زمین افتاد.بعدبلندشد ودستش✋ راروی سینه نهادوگفت:《السلام علیک یااباعبدالله....》بعدروی زمین افتادورفت🌷
➖🌷➖🌷➖🌷➖🌷➖🌷➖
👈 ادامه دارد...
✨📿✨📿✨📿✨📿✨