🌼ســـلام
🌼آقای جهان
🌼اگرسلام کردن
🌼به شمانبود
🌼آفتاب هر روزصبح
🌼به چه امیدی سر
🌼درآسمان میکشید
باسلام به امامزمان
روزمان را زیباکنیم
السلام علیک یا
اباصالحَ المهدی(عج)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
🌹 ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز. سهم روز هفتاد وهشتم
┄┄┅┅✿❀✨🦋✨❀✿┅┅┄┄
📜 #نامه31: نامه امیرالمؤمنین (علیه السلام) به امام حسن مجتبی (علیه السلام) زمانی که از جنگ صفین باز می گشت
(قسمت اول)
1⃣ انسان و حوادث روزگار
🔻 از پدری فانی، اعتراف دارنده به گذشت زمان، زندگی را پشت سر نهاده كه در سپری شدن دنيا چاره ای ندارد مسكن گزيده در جايگاه گذشتگان و كوچ كننده فردا به فرزندی که امیدوار به چيزی است كه به دست نمی آيد، رونده راهی كه به نيستی ختم می شود، در دنيا هدف بيماريها ، در گرو روزگار و در تيررس مصائب، گرفتار دنيا، سودا كننده دنيای فريب كار، وام دار نابوديها، اسير مرگ، هم سوگند رنجها، هم نشين اندوهها، آماج بلاها، به خاك در افتاده خواهشها وجانشين گذشتگان است. پس از ستايش پروردگار،
همانا گذشت عمر و چيرگی روزگار و روی آوردن آخرت، مرا از ياد غير خودم باز داشته و تمام توجه مرا به آخرت كشانده است، كه به خويشتن فكر ميكنم و از غير خودم روی گردان شدم، كه نظرم را از ديگران گرفت و از پيروی خواهشها باز گرداند و حقيقت كار مرا نماياند و مرا به راهی كشاند كه شوخی بر نمی دارد و به حقيقتی رساند كه دروغی در آن راه ندارد. و تو را ديدم كه پاره تن من، بلكه همه جان منی، آنگونه كه اگر آسيبی به تو رسد به من رسيده است و اگر مرگ به سراغ تو آيد، زندگی مرا گرفته است، پس كار تو را كار خود شمردم و نامه ای برای تو نوشتم تا تو را در سختيهای زندگی رهنمون باشد. حال من زنده باشم يا نباشم.
2⃣ مراحل خودسازی
🔻پسرم همانا تو را به ترس از خدا سفارش ميكنم كه پيوسته در فرمان او باشی و دلت را با ياد خدا زنده كنی و به ريسمان او چنگ زنی، چه وسيله ای مطمئن تر از رابطه تو با خداست اگر سر رشته آن را در دست گيری. دلت را با اندرز نيكو زنده كن، هوای نفس را با بی اعتنایی به حرام بميران، جان را با يقين نيرومند كن و با نور حكمت روشنایی بخش و با ياد مرگ آرام كن، به نابودی از او اعتراف گير و با بررسی تحولات ناگوار دنيا به او آگاهی بخش و از دگرگونی روزگار و زشتيهای گردش شب و روز او را بترسان تاريخ گذشتگان را بر او بنما و آنچه كه بر سر پيشينيان آمده است به يادش آور در ديار و آثار ويران رفتگان گردش كن و بينديش كه آنها چه كردند از كجا كوچ كرده و در كجا فرود آمدند از جمع دوستان جدا شده و به ديار غربت سفر كردند، گويا زمانی نمی گذرد كه تو هم يكی از آنانی پس جايگاه آينده را آباد كن، آخرت را به دنيا مفروش و آنچه نميدانی مگو و آنچه بر تو لازم نيست بر زبان نياور و در جادّه ای كه از گمراهی آن می ترسی قدم مگذار زيرا خودداری به هنگام سرگردانی و گمراهی، بهتر از سقوط در تباهی هاست.
3⃣ اخلاق اجتماعی
🔻به نيكی ها امر كن و خود نيكوكار باش و با دست و زبان بدی ها را انكار كن و بكوش تا از بدكاران دور باشی و در راه خدا آنگونه كه شايسته است تلاش كن و هرگز سرزنش ملامتگران تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد. برای حق در مشكلات و سختيها شنا كن، شناخت خود را در دين به كمال رسان، خود را برای استقامت برابر مشكلات عادت ده، كه شكيبایی در راه حق عادتی پسنديده است، در تمام كارها خود را به خدا واگذار، كه به پناهگاه مطمئن و نيرومندی رسيده ای، در دعا با اخلاص پروردگارت را بخوان، كه بخشيدن و محروم كردن به دست اوست و فراوان از خدا درخواست خير و نيكی داشته باش. وصيّت مرا بدرستی درياب و به سادگی از آن نگذر، زيرا بهترين سخن آن است كه سودمند باشد، بدان علمی كه سودمند نباشد، فايده ای نخواهد داشت و دانشی كه سزاوار ياد گيری نيست سودی ندارد.
┄┄┅┅✿❀✨🦋✨❀✿┅┅┄┄
📹 شفیع روز محشر دخیلک آقا یا موسی بن جعفر...
▪️تعویض پوش ضریح مطهر حضرت امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) به مناسبت شهادت پدر بزرگوارشان امام موسی کاظم (علیهالسلام)
02 salam Bar Salam.mp3
1.68M
✋ سلام بر سلام
نکاتی پیرامون اهمیت سلام بر وجود مقدس امام عصر علیه السلام...
🎵 قسمت دوم
#پادکست
#تا_همیشه_سلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 افزایش معنویت خانه با ترک غیبت!
«حجتالاسلام عباسی ولدی»
#خانواده_سبک_زندگی
#تربیت_فرزند
📩 یکی از اهداف مهم اغتشاشات پائیز در تهران این بود که همین ۲۲بهمن را از یاد مردم ببرند/مردم استقامت ورزیدند و آمدند؛ این استقامت برکت دارد/ آن چیزی که به ملتها عظمت میدهد، استقامت آنهاست
🔻 آن چیزی که به ملتها هویت میدهد شخصیت میدهد عظمت میدهد به حفاظت از خود ملتها از فرهنگ آنها کمک میکند استقامت آنها و ایستادگی آنهاست.
استقامت، این هویت را حفظ میکند، هویت میدهد به یک ملت، یک جمعیت. باید خسته نشد، باید ناامید نشد، باید از عربدههای دشمن خوف نکرد.
این بیست و دوم بهمن امسال هم یک مصداق دیگر همین استقامت است. با این نگاه، با این دید مسئله را ببینیم و بررسی کنیم. صرف اینکه حالا جماعت آمدند درخیابانها، خب کارخوبی است. گاهی اوقات انگیزههای گوناگونی وجود دارد برای آمدن به خیابان. مهمتر از این، همین است که نگاه کنیم ببینیم این آمدن به معنای استقامت ورزیدن بود.
یکی از اهداف مهم این اغتشاشات پائیز در تهران و بعضی جاهای دیگر، یکی از مهمترین اهدافش این بود که همین بیست و دوم بهمن را از یاد مردم ببرند. مردم حضور میلیونی خودشان را در سالروز پیروزی انقلاب نشان ندهند، فراموش کنند.
مردم استقامت ورزیدند آمدند. پس این آمدن استقامت بود. این استقامت برکت دارد.
🏷 #بسته_خبری | #پرچم_اتحاد
#شهید_مهدی_محسن_رعد
🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان🇮🇷🇮🇷
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 9⃣2⃣
✅ فصل هشتم
💥عصر روزی که میخواست برود، مرا کشاند گوشهای و گفت: « قدم جان! من دارم میروم؛ اما میخواهم خیالم از طرفت راحت باشد. اگر اینجا راحتی بمان؛ اما اگر فکر میکنی اینجا به تو سخت میگذرد، برو خانهی حاجآقایت. وضعیت من فعلاً مشخص نیست. شاید یکی دو سال تهران بمانم. آنجا هم جای درست و میزانی ندارم تو را با خود ببرم؛ اما بدان که دارم تمام سعیام را میکنم تا زودتر پولی جمع کنم و خانهای ردیف کنم. من حرفی ندارم اگر میخواهی بروی خانهی حاجآقایت، برو. با پدر و مادرم حرف زدهام. آنها هم حرفی ندارند. همه چیز مانده به تصمیم تو. »
💥 کمی فکر کردم و گفتم: « دلم میخواهد بروم پیش حاج آقایم. اینجا احساس دلتنگی میکنم. خیلی سخت میگذرد. »
بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، گفت: « پس تا خودم هستم، برو ساک و رخت و لباست را جمع کن. با خودم بروی، بهتر است. »
💥 ساکم را بستم و با صلح و صفا از همه خداحافظی کردم و رفتیم خانهی پدرم. صمد مرا به آنها سپرد. خداحافظی کرد و رفت. با رفتنش چیزی در وجودم شکست. دیگر دوریاش را نمیتوانستم تحمل کنم. مهربانی را برایم تمام و کمال کرده بود. یاد خوبیهایش میافتادم و بیشتر دلم برایش تنگ میشد. هیچ مردی تا به حال در روستا چنین رفتاری با زنش نداشت. هر جا مینشستم، تعریف از خوبیهایش بود. روز به روز احساس علاقهام نسبت به او بیشتر میشد. انگار او هم همینطور شده بود. چون سر یک هفته دوباره پیدایش شد. میگفت: « قدم! تو با من چه کردهای! پنجشنبه صبح که میشود، دیگر دل توی دلم نیست. فکر میکنم اگر تو را نبینم، میمیرم. »
💥 همان روز با برادرم رفت و اسباب و اثاثیهام را از خانهی مادرش آورد و خالی کرد توی یکی از اتاقهای پدرم. آن شب اولین شبی بود که صمد در خانهی پدرم خوابید. توی روستای ما رسم نبود داماد خانهی پدرزنش بخوابد. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامد.
💥 صبحانه و ناهارش را بردم توی اتاق. شب که شد، لباس پوشید و گفت: « من میروم. تو هم اسباب و اثاثیهمان را جمع کن و برو خانهی عمویم. من اینجا نمیتوانم زندگی کنم. از پدرت خجالت میکشم. »
همان روز تازه فهمیدم حاملهام. چیزی به صمد نگفتم. فردای آن روز رفتم سراغ عموی صمد. بندهی خدا تنها زندگی میکرد. زنش چند سال پیش فوت کرده بود. گفتم: « عمو جان بیا و در حق من و صمد پدری کن. میخواهیم چند وقتی مزاحمتان بشویم. بعد هم ماجرا را برایش تعریف کردم. »
💥 عمو از خدا خواستهاش شد. با روی باز قبول کرد. به پدر و مادرم هم قضیه را گفتم و با کمک آنها وسایل را جمع کردیم و آوردیم. بندهی خدا عمو همان شب خانه را سپرد به من. کلیدش را داد و رفت خانهی مادرشوهرم و تا وقتی که ما از آن خانه نرفتیم، برنگشت. چند روز بعد قضیهی حاملگیام را به زنبرادرم گفتم. خدیجه خبر را به مادرم داد. دیگر یک لحظه تنهایم نمیگذاشتند.
💥 یک ماه طول کشید تا صمد آمد. وقتی گفتم حاملهام، سر از پا نمیشناخت. چند روزی که پیشم بود، نگذاشت از جایم تکان بخورم. همان وقت بود که یک قطعه زمین از خواهرم خرید؛ چهار صد و پنجاه تومن. هر دوی ما خیلی خوشحال بودیم. صمد میگفت: « تا چند وقت دیگر کار ساختمان تهران تمام میشود. دیگر کار نمیگیرم. میآیم با هم خانهی خودمان را میسازیم. »
💥 اول تابستان صمد آمد. با هم آستینها را بالا زدیم و شروع به ساختن خانه کردیم. او شد اوستای بنا و من هم کارگرش. کمی بعد برادرش، تیمور، هم آمد کمکمان.
تابستان گرمی بود. اتفاقاً ماه رمضان هم بود. با این حال، هم در ساختن خانه به صمد کمک میکردم و هم روزه میگرفتم.
یک روز با خدیجه رفتیم حمام. از حمام که برگشتیم، حالم بد شد. گرمازده شده بودم و از تشنگی داشتم هلاک میشدم. هر چقدر خدیجه آب خنک روی سر و صورتم ریخت، فایدهای نداشت.
💥 بیحال گوشهای افتاده بودم. خدیجه افتاد به جانم که باید روزهات را بخوری. حالم بد بود؛ اما زیر بار نمیرفتم.
گفت: « الان میروم به آقا صمد میگویم بیاید ببردت بیمارستان. » صمد داشت روی ساختمان کار میکرد. گفتم: « نه... او هم طفلک روزه است. ولش کن. الان حالم خوب میشود. »
کمی گذشت، اما حالم خوب که نشد هیچ، بدتر هم شد. خدیجه اصرار کرد: « بیا روزهات را بخور تا بلایی سر خودت و بچه نیاوردی. » قبول نکردم. گفتم: « میخوابم، حالم خوب میشود. » خدیجه که نگرانم شده بود گفت: « میل خودت است، اصلاً به من چه! فردا که یک بچهی عقبمانده به دنیا آوردی، میگویی کاش به حرف خدیجه گوش داده بودم.» این را که گفت، توی دلم خالی شد؛ اما باز قبول نکردم. ته دلم میگفتم اگر روزهام را بخورم، بچهام بیدین و ایمان میشود.
🔰ادامه دارد....🔰
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_نساء_آیه_۳۲
حسادت در فضل و برتری دیگران ممنوع
آنچه که خداوند به سبب آن بعضی از شما را بر بعضی دیگر برتری داده است, آرزو نکنید
هر کدام از زن و مرد از تلاشهاو قابلیتهای فردی و موقعیتهای اجتماعی که خداوند در اختیارشان قرار داده است بهره و نصیبی می برند
آنچه دوست داریدو نیازمندید از فضل و کرم و بخشایش خداوند درخواست کنید
خداوند بر هر چیزی داناست
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى شَمْسِ الظَّلاَمِ وَ بَدْرِ التَّمَامِ...✋
🌱سلام بر مولایی که با طلوع شمس وجودش، مجالی برای ظلم و ظلمت باقی نخواهد ماند.
🌱سلام بر او و بر لحظهای که با دیدن روی ماهش، زمین و زمان غرق سرور خواهد شد.
📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس
#اللهمعجللولیکالفرج 🤲✨
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز هفتاد ونهم
┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄
📜 #نامه31: نامه به امام حسن مجتبی (علیه السلام ) :
4⃣ شتاب در تربيت فرزند
🔻هنگامی كه ديدم ساليانی از من گذشت و توانایی رو به كاستی رفت، به نوشتن وصيّت برای تو شتاب كردم و ارزشهای اخلاقی را برای تو بر شمردم. پيش از آن كه اجل فرا رسد و رازهای درونم را به تو منتقل نكرده باشم و در نظرم كاهشی پديد آيد چنانكه در جسمم پديد آمد و پيش از آنكه خواهشها و دگرگونيهای دنيا به تو هجوم آورند و پذيرش و اطاعت مشكل گردد، زيرا قلب نوجوان چونان زمين كاشته نشده، آماده پذيرش هر بذری است كه در آن پاشيده شود. پس در تربيت تو شتاب كردم، پيش از آنكه دل تو سخت شود و عقل تو به چيز ديگری مشغول گردد، تا به استقبال كارهایی بروی كه صاحبان تجربه زحمت آزمون آن را كشيده اند و تو را از تلاش و يافتن بی نياز ساخته اند و آنچه از تجربيّات آنها نصيب ما شد، به تو هم رسيده و برخی از تجربيّاتی كه بر ما پنهان مانده بود برای شما روشن گردد. پسرم درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم و در اخبارشان انديشيدم و در آثارشان سير كردم تا آنجا كه گويا يكی از آنان شده ام، بلكه با مطالعه تاريخ آنان، گويا از اوّل تا پايان عمرشان با آنان بوده ام، پس قسمتهای روشن و شيرين زندگی آنان را از دوران تيرگی شناختم و زندگانی سودمند آنان را با دوران زيانبارش شناسایی كردم، سپس از هر چيزی مهم و ارزشمند آن را و از هر حادثه ای، زيبا و شيرين آن را برای تو برگزيدم و ناشناخته های آنان را دور كردم، پس آنگونه كه پدری مهربان نيكی ها را برای فرزندش می پسندد، من نيز بر آن شدم تو را با خوبيها تربيت كنم، زيرا در آغاز زندگی قرار داری تازه به روزگار روی آورده ای، نيّتی سالم و روحی با صفا داری.
5⃣ روش تربيت فرزند
🔻پس در آغاز تربيت تصميم گرفتم تا كتاب خدای توانا و بزرگ را همراه با تفسير آيات به تو بياموزم و شريعت اسلام و احكام آن از حلال و حرام، به تو تعليم دهم و به چيز ديگری نپردازم. امّا از آن ترسيدم كه مبادا رأی و هوایی كه مردم را دچار اختلاف كرد و كار را بر آنان شبهه ناك ساخت به تو نيز هجوم آورد، گرچه آگاه كردن تو را نسبت به اين امور خوش نداشتم، امّا آگاه شدن و استوار ماندنت را ترجيح دادم تا تسليم هلاكتهای اجتماعی نگردی و اميدوارم خداوند تو را در رستگاری پيروز گرداند و به راه راست هدايت فرمايد، بنا بر اين وصيّت خود را اينگونه تنظيم كرده ام. پسرم بدان آنچه بيشتر از به كار گيری وصيّتم دوست دارم ترس از خدا و انجام واجبات و پيمودن راهی است كه پدرانت و صالحان خاندانت پيموده اند. زيرا آنان آنگونه كه تو در امور خويشتن نظر ميكنی در امور خويش نظر داشتند. همانگونه كه تو درباره خويشتن می انديشی، نسبت به خودشان می انديشيدند و تلاش آنان در اين بود كه آنچه را شناختند انتخاب كنند و بر آنچه تكليف ندارند روی گردانند و اگر نفس تو از پذيرفتن سرباز زند و خواهد چنانكه آنان دانستند بداند، پس تلاش كن تا درخواست های تو از روی درك و آگاهی باشد، نه آنکه به شبهات روی آوری و از دشمنی ها كمك گيری و قبل از پيمودن راه پاكان، از خداوند ياری بجوی و در راه او با اشتياق عمل كن تا پيروز شوی و از هر كاری كه تو را به شك و ترديد اندازد، يا تسليم گمراهی كند بپرهيز. و چون يقين كردی دلت روشن و فروتن شد و انديشه ات گرد آمد و كامل گرديد و اراده ات به يك چيز متمركز گشت، پس انديشه كن در آنچه كه برای تو تفسير می كنم، اگر در اين راه آنچه را دوست ميداری فراهم نشد و آسودگی فكر و انديشه نيافتنی، بدان كه راهی را كه ايمن نيستی می پيمایی و در تاريكی ره می سپاری، زيرا طالب دين نه اشتباه می كند و نه در ترديد و سرگردانی است، كه در چنين حالتی خود داری بهتر است.
┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄
.
◼️ قال الإمام الكاظم عليه السلام :
لَا يَسْتَغْنِي شِيعَتُنَا عَنْ أَرْبَعٍ :
١- خُمْرَةٍ يُصَلِّي عَلَيْهَا ،
٢- وَخَاتَمٍ يَتَخَتَّمُ بِهِ ،
٣- وَسِوَاكٍ يَسْتَاكُ بِهِ ،
٤- وَسُبْحَةٍ مِنْ طِينِ قَبْرِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فِيهَا ثَلَاثٌ وَثَلَاثُونَ حَبَّةً مَتَى قَلَّبَهَا ذَاكِراً لِلهِ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِكُلِّ حَبَّةٍ أَرْبَعُونَ حَسَنَةً ، وَإِذَا قَلَّبَهَا سَاهِياً يَعْبَثُ بِهَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ عِشْرُونَ حَسَنَةً أَيْضاً .
📚 تهذيب الأحكام ، ج ۶ ، ص ۷۶ .
#شهید_ابراهیم_هادی
🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان🇮🇷🇮🇷
از ابراهیم هادی به همه جوانان 📞
🌷وقت های خالی خودت را با کار و ورزش پر کن.
تا وقتی که زمان ازدواجت نرسیده، دنبال ارتباط کلامی با نامحرم نرو؛ چون کم کم خودت رو به نابودی میکشی...
#شهیدابراهیمهادی
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 0⃣3⃣
✅ فصل هشتم
💥 وقتی حالم خیلی بد شد و دست و پایم به لرزه افتاد، خدیجه چادر سر کرد تا برود صمد را خبر کند. گفتم: « به صمد نگو. هول میکند. باشد میخورم؛ اما به یک شرط. »
💥 خدیجه که کمی خیالش راحت شده بود، گفت: « چه شرطی؟! » گفتم: « تو هم باید روزهات را بخوری. »
خدیجه با دهان باز نگاهم میکرد. چشمهایش از تعجب گرد شده بود. گفت: « تو حالت خراب است، من چرا باید روزهام را بخورم؟! »
گفتم: « من کاری ندارم، یا با هم روزهمان را میشکنیم، یا من هم چیزی نمیخورم. » خدیجه اول این پا و آن پا کرد. داشتم بیهوش میشدم. خانه دور سرم میچرخید. تمام بدنم یخ کرده و به لرزه افتاده بود. خدیجه دوید. دو تا تخممرغ شکست و با روغن حیوانی نیمرو درست کرد. نان و سبزی هم آورد. بوی نیمرو که به دماغم خورد، دست و پایم بیحس شد و دلم ضعف رفت. لقمهای جلوی دهانم گرفت. سرم را کشیدم عقب و گفتم: « نه... اول تو بخور. »
💥 خدیجه کفری شده بود. جیغ زد سرم. گفت: « این چه بساطی است بابا. تو حاملهای، داری میمیری، من روزهام را بشکنم؟! »
گریهام گرفته بود. گفتم: « خدیجه! جان من، تو را به خدا بخور. به خاطر من. »
خدیجه یکدفعه لقمه را گذاشت توی دهانش و گفت: « خیالت راحت شد. حالا میخوری؟! »
💥 دست و پایم میلرزید. با دیدن خدیجه شیر شدم. تکهای نان برداشتم و انداختم روی نیمرو و لقمهی اول را خوردم. بعد هم لقمههای بعدی.
وقتی حسابی سیر شدم و جان به دست و پایم آمد، به خدیجه نگاه کردم؛ او هم به من. لبهایمان از چربی نیمرو برق میزد. گفتم: « الان اگر کسی ما را ببیند، میفهمد روزهمان را خوردهایم. »
💥 اول خدیجه لبهایش را با دستک چادرش پاک کرد و بعد من. اما هر چه آنها را میمالیدیم، سرختر و براقتر میشد. چارهای نبود. کمی از گچ دیوار کندیم و آن را کشیدیم روی لبهایمان. بعد با چادر پاکش کردیم. فکر خوبی بود. هیچکس نفهمید روزهمان را خوردیم.
💥آخر تابستان، ساخت خانه تمام شد. خانهی کوچکی بود. یک اتاق و یک آشپزخانه داشت؛ همین. دستشویی هم گوشهی حیاط بود. صمد یک انبار کوچک هم کنار دستشویی ساخته بود، برای هیزم و زغال کرسی و خرت و پرتهای خانه.
خواهرها و برادرها کمک کردند اسباب و اثاثیهی مختصری را که داشتیم آوردیم خانهی خودمان. از همه بیشتر شیرین جان کار میکرد و حظ خانهمان را میبرد. چقدر برای آن خانه شادی میکردیم. انگار قصر ساخته بودیم. به نظرم از همهی خانههایی که تا به حال دیده بودم، قشنگتر، دلبازتر و باصفاتر بود. وسایل را که چیدیم، خانه شد مثل ماه.
💥از فردا دوباره صمد رفت دنبال کار. یک روز به رزن میرفت و روز دیگر به همدان. عاقبت هم مجبور شد دوباره به تهران برود. سر یک هفته برگشت. خوشحال بود. کار پیدا کرده بود. دوباره تنهایی من شروع شده بود؛ دیر به دیر میآمد. وقتی هم که میآمد، گوشهای مینشست و رادیوی کوچکی را که داشتیم میگذاشت بیخ گوشش و هی موجش را عوض میکرد. میپرسیدم: « چی شده؟! چه کار میکنی؟! کمی بلندش کن، من هم بشنوم. »
💥اوایل چیزی نمیگفت. اما یک شب عکس کوچکی از جیب پیراهنش درآورد و گفت: « این عکس آقای خمینی است. شاه او را تبعید کرده. مردم تظاهرات میکنند. میخواهند آقای خمینی بیاید و کشور را اسلامی کند. خیلی از شهرها هم تظاهرات شده. »
بعد بلند شد و وسط اتاق ایستاد و گفت: « مردم توی تهران اینطور شعار میدهند. »
دستش را مشت کرد و فریاد زد: « مرگ بر شاه... مرگ بر شاه. » بعد نشست کنارم. عکس امام را گذاشت توی دستم و گفت: « این را برای تو آوردم. تا میتوانی به آن نگاه کن تا بچهمان مثل آقای خمینی نورانی و مؤمن شود. »
💥عکس را گرفتم و نگاهش کردم. بچه توی شکمم وول خورد. روزها پشت سر هم میآمد و میرفت. خبر تظاهرات همدان و تهران و شهرهای دیگر به قایش هم رسیده بود. برادرهای کوچکتر صمد که برای کار به تهران رفته بودند، وقتی برمیگشتند، خبر میآوردند صمد هر روز به تظاهرات میرود؛ اصلاً شده یک پایهی ثابت همهی راهپیماییها.
🔰ادامه دارد....🔰
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_نساء_آیه_ ۴۰
《پاداش کار نیک بخاطر خدا》
البته خداوند متعال به کسی ذره ای ظلم نمیکند
اگر کار نیکی انجام دهند, چندین برابر پاداش می دهد
واز جانب خود اجر عظیمی را عنایت می کند
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز هشتادم
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📜 #نامه31: نامه به امام حسن مجتبی(علیه السلام )
6⃣ ضرورت توجه به معنويّات
🔻پسرم در وصيّت من درست بينديش، بدان كه در اختيار دارنده مرگ همان است كه زندگی در دست او و پديد آورنده موجودات است، هم او می ميراند و نابود كننده همان است كه دوباره زنده می كند و آن كه بيمار می كند شفا نيز می دهد، بدان كه دنيا جاودانه نيست و آنگونه كه خدا خواسته است برقرار است، از عطا كردن نعمتها و انواع آزمايشها و پاداش دادن در معاد و يا آنچه را كه او خواسته است و تو نميدانی. اگر در باره جهان و تحوّلات روزگار مشكلی برای تو پديد آمد آن را به عدم آگاهی ارتباط ده، زيرا تو ابتدا با ناآگاهی متولّد شدی و سپس علوم را فرا گرفتی و چه بسيار است آنچه را كه نميدانی و خدا می داند كه انديشه ات سرگردان و بينش تو در آن راه ندارد، سپس آنها را ميشناسی. پس به قدرتی پناه بر كه تو را آفريده، روزی داده و اعتدال در اندام تو آورده است، بندگی تو فقط برای او باشد و تنها اشتياق او را داشته باش و تنها از او بترس. بدان پسرم هيچ كس چون رسول خدا (صلّی اللّه عليه و آله و سلّم) از خدا آگاهی نداده است، رهبری او را پذيرا باش و برای رستگاری راهنمایی او را بپذير، همانا من از هيچ اندرزی برای تو كوتاهی نكردم و تو هر قدر كوشش كنی و به اصلاح خويش بينديشی همانند پدرت نميتوانی باشی. پسرم اگر خدا شريكی داشت، پيامبران او نيز به سوی تو می آمدند و آثار قدرتش را می ديدی و كردار و صفاتش را می شناختی، امّا خدا، خدایی است يگانه همانگونه كه خود توصيف كرد، هيچ كس در مملكت داری او نزاعی ندارد، نابود شدنی نيست و همواره بوده است، اوّل هر چيزی است كه آغاز ندارد و آخر هر چيزی كه پايان نخواهد داشت، برتر از آن است كه قدرت پروردگاری او را فكر و انديشه درك كند. حال كه اين حقيقت را دريافتی در عمل بكوش آن چنانكه همانند تو سزاوار است بكوشد، كه منزلت آن اندك و توانایی اش ضعيف و ناتوانی اش بسيار و اطاعت خدا را مشتاق و از عذابش ترسان و از خشم او گريزان است، زيرا خدا تو را جز به نيكوكاری فرمان نداده و جز از زشتيها نهی نفرموده است.
7⃣ ضرورت آخرت گرایی
🔻ای پسرم من تو را از دنيا و تحوّلات گوناگونش و نابودی و دست به دست گرديدنش آگاه كردم و از آخرت و آنچه برای انسانها در آنجا فراهم است اطّلاع دادم و برای هر دو مثالها زدم تا پند پذيری و راه و رسم زندگی بياموزی، همانا داستان آن كس كه دنيا را آزمود، چونان مسافرانی است كه در سر منزلی بی آب و علف و دشوار اقامت دارند و قصد كوچ كردن به سرزمينی را دارند كه در آنجا آسايش و رفاه فراهم است. پس مشكلات راه را تحمّل می كنند و جدایی دوستان را می پذيرند و سختی سفر و ناگواری غذا را با جان و دل قبول می كنند، تا به جايگاه وسيع و منزلگاه أمن با آرامش قدم بگذارند و از تمام سختيهای طول سفر احساس ناراحتی ندارند و هزينه های مصرف شده را غرامت نمی شمارند و هيچ چيز برای آنان دوست داشتنی نيست جز آن كه به منزل أمن و محل آرامش برسند. امّا داستان دنيا پرستان همانند گروهی است كه از جايگاهی پر از نعمتها می خواهند به سرزمين خشك و بی آب و علف كوچ كنند، پس در نظر آنان چيزی ناراحت كننده تر از اين نيست كه از جايگاه خود جدا می شوند و ناراحتيها را بايد تحمّل كنند.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄