eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
291 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
952 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
سبک زندگی شاد 21.mp3
9.08M
۲۱ 🕊 رها کن خودتو؛ از رقابت، چشم و هم چشمی، مقایســه و ... حتماً زندگی شادتری رو تجربه خواهی کرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میگن پیرا برکت زندگی هستن یعنی این داغون شده ولی پر از میوه اس👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 خدا دائماً مشغول بندۀ خود است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله 🌸 خداوند سریع الرضاست... زود می بخشد و زود آشتی می‌کند...
🌷🌷🌷🌷🌷 شبی ڪه فردایش قرار بود برود جبهه بُردمان حرم خدمت علیه‌السلام خودش یڪی یڪی بچه ها را برد دور ضریح طواف داد از حرم ڪه آمدیم بیرون گفت: امشب سفارشتون رو به امام رضا(علیه‌السلام) ڪردم اگه یک وقتی ڪاری داشتید برید و ڪارتون رو به امام رضا(علیه‌السلام) بگید من شما رو سپردم دستِ امام رضا(علیه‌السلام) _نقل _از_همسر _شهید ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*═✧❁﷽❁✧═* با همون نگاه عبوس همیشه بهم زل زد و نشست سر میز... صداش رو بلند کرد🗣 ... ـ سعید بابا ... بیا سر میز ... می خوایم غذا رو بکشیم پسرم ... و سعید با ژست خاصی از اتاق اومد بیرون ... خیلی دلم💔 سوخت ... سوزوندن دل من ... برنامه هر روز بود ... چیزی که بهش عادت نمی کردم ... نفس عمیقی کشیدم ... - خدایا ... به امید تو ... هنوز غذا رو نکشیده بودیم که تلفن☎️ زنگ زد ... الهام یه بسم الله بلند گفت و دوید سمت تلفن ... وسط اون حال جگر سوزم ... ناخودآگاه خنده ام😁 گرفت ... و باز نگاه تلخ پدرم ... ـ بابا ... یه آقایی زنگ زده با شما کار داره ... گفت اسمش صمدیه ... با شنیدن فامیلیه آقا محمد مهدی ... اخم های پدر دوباره رفت توی هم😖 ... اومدم پاشم که با همون غیض بهم نگاه کرد... ـ لازم نکرده تو پاشی ... بتمرگ سر جات ... و رفت پای تلفن ... دیگه دل توی دلم❤️‍🔥 نبود ... نه فقط اینکه با همه وجود دلم می خواست باهاشون برم ... از این بهم ریخته بودم که حالا با این شر جدید چی کار کنم؟... یه شر تازه به همه مشکلاتم اضافه شده بود ... و حالا... - خدایا ... به دادم برس🙏 ... دلم می لرزید ... و با چشم های ملتهب ... منتظر عواقب بعد از تلفن بودم ... هر ثانیه به چشمم ... هزار سال می اومد ... به حدی حالم منقلب 😰شده بود که مادرم هم از دیدن من نگران شد ... گوشی رو که قطع کرد ... دلم ریخت ... ـ یا حسین ... دیگه نفسم در نمی اومد .. اومد نشست سر میز ... قیافه اش تو هم بود ... اما نه بیشتر از همیشه ... و آرام تر از زمانی که از سر میز بلند شد ... نمی تونستم چشم ازش بردارم ... - غذات رو بخور ... سریع سرم رو انداختم پایین ... ـ چشم ... اما دل توی دلم نبود ... هر چی بود فعلا همه چیز آروم بود ... یا آرامش قبل از طوفان ... یا ... هر چند اون حس بهم می گفت ... - نگران نباش ... اتفاقی نمی افته ... یهو سرش رو آورد بالا ... - اجازه میدم با آقای صمدی بری ... فردا هم واست بلیط قطار 🚞می گیرم ... از اون طرفم خودش میاد راه آهن دنبالت ... نمی تونستم کلماتی رو که می شنوم باور کنم ... خشکم زده بود🙄 ... به خودم که اومدم ... چشم هام، خیس از اشک شادی بود ... ـ خدایا ... شکرت ... شکرت ... بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... و سریع گوشه چشمم رو پاک کردم ... - ممنون که اجازه دادی ... خیلی خیلی متشکرم ... نمی دونستم🤔 آقا مهدی به پدرم چی گفته بود ... یا چطور باهاش حرف زده بود ... که با اون اخلاق بابا ... تونسته بود رضایتش رو بگیره ... اونم بدون اینکه عصبانی بشه و تاوانش رو من پس بدم ... شب از شدت خوشحالی خوابم نمی برد ... هنوز باورم نمی شد که قرار بود باهاشون برم جنوب ... و کابوس اون چند روز و اون لحظات ... هنوز توی وجودم بود ... بی خیال دنیا ... چشم هام پر از اشک شادی ... ـ خدایا شکرت 🙏... همه اش به خاطر توئه ... همه اش لطف توئه ... همه اش ... بغض راه گلوم رو بست ... بلند شدم و رفتم سجده ... ـ الحمدلله ... الحمدلله رب العالمین ... ♻️ادامه دارد.... ══ ೋ💠🌀💠ೋ══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم♥️ سَر شد به شوق  تو فصل جوانیَم هرگز نشود که از این در برانیَم یابن الحسن برای تو بیدار می شوم روزت بخیر ای همه ی زندگانیم السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا نُورَاللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ