eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
291 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
950 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
01دل نوشته اصلاحیه.mp3
6.11M
🔊 ❤️ 📝 روزگار پسا غیبت 🎶 زیبا و شنیدنی👌 ▫️ پسا کرونا، پسا تحریم، پسا برجام... در کنار تمام این پساهای بی اثر مادی، کسی به ما از «پسا غیبت» و خوبی های آن نگفت...
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۳۴ *═✧❁﷽❁✧═* نفهمیدم چطور پله ها را دو تا یکی کردم و ب
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 ۳۵ *═✧❁﷽❁✧═* شبی🌃 که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانه ما آمد🚶‍♂ فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت 🚘قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم👀 بچه های روستا🏕 با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند🏃‍♂ عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای👣 بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت😳 برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان کف ماشین پایین می آید.» ☹️خانه صمد چند کوچه با ما فاصله داشت. شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. همان طور که قربان صدقه ام 😍می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام ✋و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود❌ هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم❤️ می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه😭 می کردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن😭 بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانه صمد من گریه می کردم 😭و خدیجه گریه می کرد. وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین🚘 آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود👌 ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
🌻🌱🌻🌱 مبارکه ی همزه آیه ۱ 🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺 👈بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ . 👈‌به نام خداوند هستی بخش مهربان‌. وای بر هر بدگوی كننده‌ی عیبجوی‌. 👌یاران امام زمان ارواحناله الفداء عیب جویی نمیکنند. 🌻🌱🌻🌱
💫🍃🕊🌼🌼🌼🕊🍃💫 ❤ 🍃🌼 مهدی جان، امام خوبم! دلتنگ آمدنت هستم کاش آنگونه باشم که تو می خواهی 🍃🌼 امامم مرا از نفس رهایم ده جز تو که طبیب قلب من باشد کسی را زین میان نمی بینم 🕊🌹 الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَـرَج 🌹🕊 ✨ روزگارت بخیرپادشاه تنهای زمین ✨ فرج🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🌷🌷🌷 راوی:اسماعیل علی الهادی مشلب(برادر_شهید) 👈احمد همیشه این جمله را برای من تکرار می کرد: «ما هرچه داریم از عاشورا و انقلاب امام خمینی (ره) است.» اعتقاد داشت که انقلاب اسلامی امام خمینی زمینه ساز انقلاب جهانی حضرت مهدی عج و عامل پاینده ماندن اسلام است. احمد عشق به انقلاب و پیروی از راه ولایت را در من زنده کرد👌 هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آی مردم! مگه شما امام زمان ندارید؟!🥀 چرا دست به دامن حضرت مهدی نمی‌زنید؟! 🔸 شهید حاج شیخ احمد کافی
📌 🌅 🔆 این جمعه هم گذشت و نشد موعد فرج / شنبه غروب جمعه ترین روز هفته است... 🙏 اللهم عجل لولیک الفرج
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۳۵ *═✧❁﷽❁✧═* شبی🌃 که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 ۳۶ *═✧❁﷽❁✧═* مردم صلوات می فرستادند👌 یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف های قشنگی درباره حضرت محمد(ص) 😍می خواند و همه صلوات می فرستادند. صمد رفته🚶‍♂ بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات 😋توی کوچه پرت می کرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش ❤️نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند☺️ مراسم عروسی با ناهار دادن😋 به مهمان ها ادامه پیدا کرد. عصر🌄 مهمان ها به خانه هایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند☑️ دو روز اول، من و صمد از خجالت😥 از اتاق بیرون نیامدیم❌ مادر صمد صبحانه و ناهار و شام😋 را توی سینی می گذاشت. صمد را صدا می زد 🗣و می گفت: «غذا پشت در 🚪است.» ما کشیک می دادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی آن طرف ها نیست❌سینی را برمی داشتیم و غذا را می خوردیم😋 رسم بود شب دوم، خانواده داماد به دیدن 👀خانواده عروس می رفتند. از عصر آن روز آرام و قرار😰 نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم. می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ 💔شده و این قدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم🚶‍♂ داشتم بال درمی آوردم. دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم😍 به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد🚶‍♂ و چادرم را می کشید☹️ ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
هدایت شده از امام‌ زمانی ام ³¹³
858.8K
♨️ / ارسالی شما آیا در زمان ظهور یاران امام زمان (عج) زنده میشن؟ و آیا ۳۱۳ نفر باید در یک زمان باشند و همه در حال زندگی باشند؟یاااینکه ممکنه از این ۳۱۳افرادی فوت کرده و زنده شن؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ با آرزوی توفیقات روز افزون برای جناب دڪتر، کارشناس محترم کانال @Emamzamaniam313
هدایت شده از امام‌ زمانی ام ³¹³
سلام گروه ختم صلوات و قران داریم تشریف بیارید🌷👇 http://eitaa.com/joinchat/1608187940Ccb69ba07b6
امام مهربانم . . . بِنَفْسي أنْتَ مِنْ تِلادِ نِعَمٍ لا تُضاهی ای نعمت‌ خاصّ خدا سلام ؛ به قَلبَت سلام ؛ به چَشمَت سلام ؛ به رنج و به بغض و به صبرت سلام اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج صبحت خیر آقا🌺🍃
🌙☀️🌙☀️ مبارکه ی فاتحه آیه ۶ 🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 👈اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ . 👈ما را به راه راست هدایت كن... 👌ما هر روز ده مرتبه از خدا می خواهیم که به راه راست هدایت کند. ☀️🌙☀️🌙
╮━═━━⊰🌻﷽🌻⊱━═━━╭ 🕐امام مهدی منتظر ماست🕐 ⁉آيا ما منتظريم؟ ✍انتظار، اعتراض دائمي برضد ``بي‌عدالتي‌ها`` است؛ ⭕انتظار، نقش مهمي در سازندگي، پويايي و اصلاح فرد و جامعه در زمان غيبت دارد. 👈اگر انسان منتظر، به وظايفي كه براي او شمرده شده‌است عمل كند، به الگوي مطلوب انسان ديندار دست مي‌يابد. ⭕انتظار مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) به او، ‌ با او و به فرمان او است؛ انتظار فرج، تلاشي هدفمند است و با بي‌هدفي، سكون و تن‌آسايي سازگاري ندارد. 👈منتظر، تلاشگري است كه برابر هر انحرافي مي‌ايستد ... و با الهام از شيوه و آيين امام و مقتداي مورد انتظار خويش، در راه اصلاح خود و جامعه‌اش به جهاد و مقاومت مي‌پردازد. انتظار، در زمان غیبت نوعي، اعلام پذيرش ولايت و امامت آخرين وصي پيامبر خاتم (صلي الله عليه و آله و سلم) است 👈و همين انتظار موجب مي‌شود ارتباط شيعيان با امامشان ـ اگرچه به صورت ارتباط قلبي و معنوي ـ حفظ شود. در زندگي ظاهري دنيا، هر امام، در عصر خود به حمايت و ياري پيروان و شيعيان خود نياز دارد. امام، اگر علي (عليه السلام) هم باشد، اگر حمايتگري نيابد و شاهد خيانت دوستان باشد، مجبور به خانه نشینی است. تا چه رسد به امامی که در غیبت به سر می برد و انقلاب بسیار عظیمی در پیش دارد... که فقط با حمایت پیروان و شیعیانش تحقق خواهد پذیرفت.
🌷🌷🌷🌷🌷 ‍ ادعا 👈سال پنجاه و دو تازه دانشجو شده بودم . تقسیممان که کردند ، افتادم خوابگاه شمس تبریزی. آب و هوای تبریز بهم نساخت، بدجوری مریض شدم. افتاده بودم گوشه ی خوابگاه. یکی از بچه ها برایم سوپ درست می کرد و ازم مراقبت می کرد. هم اتاقیم نبود. خوب نمی‌شناختمش . اسمش رو که از بچه ها پرسیدم گفتند:"مهدی باکری"👌 هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۳۶ *═✧❁﷽❁✧═* مردم صلوات می فرستادند👌 یکی از مردهای فامی
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 ۳۷ *═✧❁﷽❁✧═* وقتی به خانه🏡 پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش 🤗انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش😘 اول چشم راست، بعد چشم👁 چپ، گونه راست و چپش، نوک بینی اش👃 حتی گوش هایش👂 را هم بوسیدم. شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت 😭و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نکند🤲 دختر قشنگم» خانواده صمد با تعجب نگاهم😳 می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت🙊 این طور جلوی همه پدرش را ببوسد چند ساعت⌚️ که در خانه پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس می کردم تازه به دنیا 🌏آمده ام کمی پیشِ پدرم می نشستم. دست هایش 👐را می گرفتم و آن ها را یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم😘 گاهی می رفتم و کنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می کردم و قربان صدقه اش می رفتم😍 عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل💔 کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در🚪، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم🧔 را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم: «شیرین جان💞 مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا.»🙏 توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه می رفتم. ریزریز قدم👣 برمی داشتم و فاصله ام با بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه می کردم😭 ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
🐠💫🐠💫 مبارکه ی نساء آیه ۸۴ 🌻بسم الله الرحمن الرحیم🌻 👈فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَاللَّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَأَشَدُّ تَنْكِيلًا . 👈پس در راه خدا پیكار كن؛ تو به جز (وظیفه) خود مكلف نیستی، و مؤمنان را نیز (به جهاد) ترغیب كن؛ امید است كه خداوند بلا و گزند كسانی را كه كفر می‌ورزند (از سر شما) باز دارد، و خداوند بلاانگیزتر و سختكیفرتر است. 👌در جنگ شرکت کنید و به وظیفه خودتان عمل کنید. 💫🐠💫🐠