📌 #عکس_نوشته
🔆 باور قلبی
📝 #چکیده_پادکست شناخت امام زمان از استاد #محمودی (قسمت هشتم)
#شهید_محسن_فخری_زاده
#شهید_سید_امین_حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷
👌"ما را مدافع حرم آفریده اند"
مردم این زمانه مرا سرکوب میکنند که کجا میروید؟ و برای چه کسی می جنگید؟
امّا اینان غافلند که ما خود نمیرویم ، گویی ما را صدا میزنند....
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
#نهضت_انتظار ۱۱۸
بسم رب الحسین علیه السلام
خیلی از ما استعدادهایی داریم که
این استعدادها شکوفا نمیشن
و در حال از بین رفتن هستن😖
مثلا پسرها رو بعضا عین دخترها تربیت می کنیم
و دخترها رو مثل پسرها☹️
بعد برامون روایت هم میاره و میگه که
حاج آقا نگا کن آخرالزمان شده
میگم چجوری؟؟
میگه مگه روایت نداریم که میگن
تو آخرالزمان زن ها شبیه مردها میشن و مردها شبیه زن ها ؟؟؟😒
وقتی نظام تربیتی درست نباشه
این اتفاق میفته ❌
پسره بهش میگی چرا ازدواج نمیکنی؟
میگه کو زن؟؟
ببخشید مگه قراره بیان خواستگاریت؟؟؟
خب بلن شو مثل مرد برو خواستگاری دیگه😏
تفاوت هایی که زن و مرد داره
قرآن هم تاکید کرده و بهشون اشاره کرده
می فرماید
👈 "لا تتمنوا ما فضل الله به بعضکم علی بعض"
تمنا نکنید ویژگی هایی را که به هر کدومتون دادم
یه ویژگی هایی به مرد دادم و یه ویژگی هایی به زن✔️
گویا این دعوای تفاوت ویژگی ها از قدیم بوده
که خدا بهشون اشاره فرموده😄👌
ادامه اش می فرماید
👈 "للرجال نصیب مما اکتسبوا و للنساء نصیب مما اکتسبن"
مردان نصیبی دارن از اون چیزهایی که کسب می کنن
و زنان هم همین طور✔️
بعد وارد بحث ارث میشه و می فرماید
برای هرکسی یه ارثی تعیین کرده ام👌
بعد در ادامه می فرماید
👈 "الرجال قوامون علی النساء....."
مردان مسئولیت دارن نسبت به زنان
باید مدیریت بکنند✅
مدیریت یعنی
مسئولیت حفظ و پشتیبانی و هدایت
نه این که مردان صاحب زنان هستند❌
و این مدیریت هم به صورت مطلق نیست
مثلا تو جزئیات خونه هم مرد مدیریت بکنه نیست📛
لذا طبق این ایه که اشاره شد
بحث؛ بحث مدیریت هست👌
خب حالا مدیریت خونه با کیه؟؟
سه تا حالت داره که ان شاءالله جلسه بعد تقدیم میشه✔️
صلی الله علیک یا اباعبدالله
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
التماس دعای فرج و شهادت✅🌷✋
🦋 مثل پروانه به گُلها به تو میاندیشم
🔆 اللهم عجل لولیک الفرج
🌸 #عاشقانه_مهدوی
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۲۰۲ *═✧❁﷽❁✧═* خواستم از ناراحتی درش بیاورم، دستی🖐 روی
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۲۰۳
*═✧❁﷽❁✧═*
یک لحظه سرش را روی فرمان گذاشت. فریاد 🗣زدم: «چه کار می کنی؟! مواظب باش!»
زود سرش را از روی فرمان برداشت. گفت: «شب🌃 عجیبی بود. اروند جزر کامل بود. با حمید حسین زاده دونفری باید برمی گشتیم. تا زانو توی گل بودیم😔
یک دفعه چشمم افتاد به کشتی سوخته ای🚢 که به گل نشسته بود. حالا عراقی ها ردّ ما را گرفته بودند و با هر چه دم دستشان بود، به طرفمان شلیک💣 می کردند.
گلوله های توپ کشتی🚢 را سوراخ سوراخ کرده بود. از داخل آن سوراخ ها خودمان را کشاندیم تو😱 نزدیک های صبح بود.
شب سختی را گذرانده بودیم. تا صبح چشم روی هم نگذاشته بودیم❌ جایی برای خودمان پیدا کردیم تا بتوانیم دور از چشم دشمن یک کمی بخوابیم😴
نیرویی برایمان نمانده بود. حسابی تحلیل رفته بودیم💢»
گفتم: «پس دلهره💔 من و مادرت بی خودی نبود. همان وقتی که ما این قدر دلهره داشتیم، ستار شهید🌷 شده بود و تو زخمی.»
انگار توی این دنیا 🌍نبود. حرف های من را نمی شنید. حتی سر و صدای بچه ها و شیطنت هایشان حواسش را پرت نمی کرد❌
همین طور پشت سر هم خاطراتش را به یاد می آورد و تعریف می کرد.
از صبح چهارم دی توی کشتی بودیم؛ بدون آب و غذا❌
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد...👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷