#نقش_اختیارآدمی_درعواقب ۴
انبیاء و اولیای الهی زورگو نیستن!
بسم الله القاصم الجبارین🌷
اگرچه میشه حقیقت رو طوری به مردم
نشون داد که همه مات و مبهوت بمونن😳
ولی اجازه ی چنین کاری رو نداریم
خداوند متعال می فرماید
👈 ای پیامبر! هرچند اعراض کافران برایت سخت است
و دوست داری آیه و نشانه ای از آسمان
یا از اعماق زمین؛ بیرون بکشی و مردم را
تسلیم حقیقت کنی😢
و آن ها رو هدایت کنی
ولی نباید این کار رو انجام بدهی
خدا اگر بخواهد همه ی آنان را هدایت می کند👌
پس از جاهلان مباش
سوره ی انعام آیه ۳۵
چرا رسول خدا و سایر انبیاءالهی و اولیای الهی
👈 حق ندارن مردم را با زور به سمت خدا هدایت کنند؟
چون مردم باید #امتحان شوند
مگر نه خدا خودش همه را هدایت می کرد
هیـــــچ کدوم از ما اجازه ی تبلیغات
مسحور کننده ای که مردم را سحر کرده
و تسلیم خدا کند را نداریم❌
حتی معجزات الهی هم در مقابل ابزارهای
کاذب دستگاه های طاغوتی استفاده میشد
تا ضعف و ناتوانی طاغوت را به مردم نشان بدهند✔️
کسی منتظر نباشه که فیلمی بیاید و او را تسخیر کند
و بعد بسمت خدا ببرد📛
ابلیس اگه بخواد کسی را به سمت خودش بکشونه
از هر روشی استفاده میکنه و قدرت انتخاب رو از دست مردم میگیره😏
ولی ما حق نداریم قدرت انتخاب را بگیریم💢
نباید حرف هایی بزنیم که مردم نتونن انتخاب کنند❌
حضرت زهرا سلام الله علها هم در آخر
خطبه با زنان مدینه؛ به همین اصل اساسی اشاره کردن
در تربیت انسان شما حق نداری
👈 اختیار رو از دیگران بگیری
صلی الله علیک یافاطمه الزهراسلام الله علیها
اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم
التماس دعای فرج و شهادت👌🌷✋
ان شاءالله
هدایت شده از امام زمانی ام ³¹³
✳ یک روز میفهمیم زندگی دنیا اصلا زندگی نبوده!
📌 «يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي» انسان میگوید: ای کاش برای زندگیام چیزی پیش فرستاده بودم! انسان وقتی وارد صحرای #قیامت و عالم #آخرت میشود تازه میفهمد که زندگیاش آن است و این که در #دنیا بوده اصلا #زندگی نبوده بلکه جلسهی #امتحان بوده. درست مثل یک دانشجو که ساعتی در جلسهی امتحان است و آن امتحان، سرنوشتش را در همهی عمر و برای دهها سال تعیین میکند. در اینجا تعبیر قرآن تعبیر عجیبی است، کأنه میخواهد بگوید قبل از اینجا اصلا زندگی نبود. «يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي» ای کاش برای زندگیام چیزی پیش فرستاده بودم.
👤 #شهید_مطهری
📚 #مجموعه_آثار ۲۸
📖 ص ۵۴۴
🌍 #امـامـ_زمــانـےام³¹³
@Emamzamaniam313
#بیان_معنوی
💌دلنشین ترین عشق بازی
🔸دلنشین ترین محبت وعشق بازی، محبت به #امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.💯❤️
#امتحان کنید.🌹
🌱کمی توجه به همان محبتی که به حضرت داریم ، این تجربه را به ماخواهدداد.👌🌷
@eitaa_Ostadaaliبسپار به خدا.mp3
زمان:
حجم:
3.11M
فرازی از وصیت نامه
#سردار_رشید_اسلام
#شهيد_والامقام
#عبدالمجید_بقایی
ما میجنگیم و تن به هیچ گونه #سازشی نمیدهیم و با شعار همیشگی یا #فتح یا #شهادت میجنگیم و بر سیاست « نه شرقی نه غربی » سرسختانه پا میفشاریم، چون معتقد به #خداییم.
برادران و خواهران ، هیچگونه #اندوه و حزن به دل راه ندهید ، چون اکنون میدان #آزمایش است و زمان #امتحان ، و شما برترید اگر #مومن باشید و از رهبر این عصاره مکتب بیاموزیم که چون #کوه استوار در مقابل #دشمن و چون #کاه در مقابل #خدا ایستاده است و ما هم در #مصائب باید همچون #کوه باشیم.
#خدایا ، #معبودم ، ای آن که همه چیزم با توست ، ای آن که نه در #کاغذ میگنجی و نه با #قلبم وصف میشوی ، تار و پودم آغشته به #گناه است که فعلا یارای صحبت ندارم و هر وقت میخواهم #زبان بگشایم شرمندهام ، با این وضع #رحمی بر من کن . مرا #ببخش. میدانم که بخشندهای و مهربان، بارها فکر کردهام و در نهایت به این نتیجه رسیدهام که فقط در لباس #شهید و با محتوای #شهید میتوانم در #دادگاهت حضور یابم ، به جز این هرگز، که شرمندهام و رسوا.
#خدایا ، شاکرم از این که تا این حد #هدایتم کردی.
#خدایا اگر #قدمی در راهت برداشتم از من بپذیر👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
شبتون_شهدایی🌷
هدیه محضر اروح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_واقعی #عارفانه قسمت۳ —❁✨❁—🔺—❁✨❁— بعدازتاییدحضرت آقای حق شناس بودکه برخی ازنزد
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۵
══ ೋ☘🌟☘ೋ═══
#امتحان
توی محل ازبچگی باهم بودیم.منزل احمدعلی توی کوچه چهل تن ضلع شمالی مسجد🕌امین الدوله بود.کوچه ای که الان به نام شهیدنیری نام گذاری شده.دردوران دبستان حال وهوای احمدباهمه فرق داشت.رفتارش خیلی معنوی وخوب بود.احمدیکی ازبهترین دوستان 💞من بود.همیشه نون وپنیرخوشمزه ای😋 باخودش به مدرسه می آورد.هیچ وقت هم تنهانمی خورد!به ماتعارف می کرد.من وبقیه ی دوستان کمکش می کردیم!رفتاروبرخورداحمدبرای همه ی ماالگوبود.احمدبهترین دوست دوران نوجوانی من بود.باهم بازی⚽️ می کردیم.مدرسه می رفتیم.باهم برمی گشتیم و...ازدوره دبستان تادبیرستان بااحمدعلی هم کلاس بودم.بهترین خاطرات من برمی گشت به همان ایام.می گفت:بیاتوی راه مدرسه سوره های کوچک قرآن رابخوانیم.درزنگ های تفریح هم می دیدم که یک برگه ای📃 دردست گرفته ومشغول مطالعه است.
یک بارازاوپرسیدم :این کاغدچیه❓گفت:این برگه ی اسماءالله است.نام های خدای متعال روی این کاغذنوشته شده.کم کم بزرگترمی شدیم فاصله معنوی من بااورفته رفته بیشترمی شد.اوپله پله بالامی رفت ومن...بیشترین چیزی که احمدبه آن اهمیت می دادنمازبود👌هیچ وقت نمازاول وقت راترک نکرد.حتی زمانی که دراوج کاروگرفتاری بود.معلم گفته بودامتحان دارید.ناظم آمدسرصف وگفت:برخلاف همیشه خارج ازساعت آموزشی امتحان برگذارمیشه.فردازنگ🔔 سوم که تمام شدآماده امتحان باشید.آمدیم داخل حیاط گفتند: چن دقیقه ی دیگه امتحان شروع می شه.صدای 📢اذان مسجدمحل بلندشد.احمدآهسته حرکت کردورفت به سمت نمازخانه,دنبالش رفتم وگفتم: احمدبرگرد.این آقامعلم خیلی به نظم حساسه,اگه دیربیای ازت امتحان نمیگیره 🚫و...می دانستم نمازاحمدطولانی است.احمدمقیدبودکه اگرذکر📿تسبیحات راهم بادقت اداکند.هرچه گفتم بی فایده بود😕احمدبه نمازخانه رفت ومشغول نمازشد.همان موقع همه مارابه صف کردند.واردکلاس شدیم.ناظم گفت:ساکت باشیدتامعلم سوالهاروبیاره.مرتب ازداخل کلاس سرک می کشیدم وداخل حیاط ونمازخانه رانگاه 👀می کردم.خیلی ناراحت احمدبودم.حیف بودپسربه این خوبی ازامتحان محروم بشه😞
بیست دقیقه همین طورتوی کلاس نشسته بودیم.نه ازمعلم خبری بودنه ازناظم ونه ازاحمد🙁همه داشتندتوی کلاس پچ پچ می کردندکه یکدفعه درب کلاس بازشدمعلم بابرگه های امتحان واردشد.همه بلندشدند
.معلم باعصبانیت😡 گفت:ازدست این دستگاه تکثیر!کلی وقت ماروتلف کردتااین برگه هاآماده باشه!بعدیکی ازبچهاراصدازدوگفت:پاشوبرگه هاروپخش کن.هنوزحرف معلم تمام نشده بودکه درب🚪 کلاس به صدادرآمد,دربازشدواحمددرچهارچوب درنمایان شد.معلم مااخلاقی داشت که کسی رابعدازخودش به کلاس راه نمی داد✅من هم باناراحتی منتظرعکس العمل معلم بودم.آقامعلم درحالی که حواسش به کلاس بودگفت:نیری بروبشین سرجات😑احمدسرجاش نشست ومشغول پاسخ به سوالات امتحان شد.من هم باتعجب 😳به اونگاه می کردم.احمدمثل مامشغول پاسخ شد.فرق من بااودراین بودکه احمدنمازاول وقت راخوانده بودومن...خیلی روی این کاراوفکرکردم.این اتفاق چیزی نبودجزنتیجه همان عمل خالصانه ی احمد💯
#تحول
رفتاروعملکرداحمدبابقیه فرق چندانی نداشت.یک زندگی ساده وعادی مثل همه داشت.درداخل جمع همیشه مثل بقیه افرادبود.باآنها می خندید☺️,حرف می زدو..احمدهیچ گاه خودش رابرترازبقیه نمی دانست.درحالی که همه می دانستیم که اوازبقیه به مراتب بالاتراست.ازهمان دوران راهنمایی که درگیرمسائل انقلاب شدیم احساس کردم که ازاحمدخیلی فاصله گرفته ام!احساس می کردم که احمدخداوندمتعال رابه گونه دیگرمی شناسدوبه گونه ای دیگربندگی می کند.مانمازمی خواندیم تارفع تکلیف کرده باشیم😶,امادقیقاًمی دیدم که احمدازنمازخواندن ومناجات باخدای متعال لذت می برد😍شایدلذت بردن ازنمازبرای یک انسان عالم وعارف,طبیعی باشد.امابرای یک پسربچه ی👦 دوازده ساله عجیب بود.من سعی می کردم که بیشتربااوباشم تاببینم چه می کند.امااورفتارش خیلی عادی بود.مثل بقیه بافرادمی گفت ومی خندید.
══ ೋ☘🌟☘ೋ═══
👈 ادامه دارد...
✨📿✨📿✨📿✨📿✨