eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
300 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
952 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
سبک زندگی شاد 21.mp3
9.08M
۲۱ 🕊 رها کن خودتو؛ از رقابت، چشم و هم چشمی، مقایســه و ... حتماً زندگی شادتری رو تجربه خواهی کرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میگن پیرا برکت زندگی هستن یعنی این داغون شده ولی پر از میوه اس👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 خدا دائماً مشغول بندۀ خود است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله 🌸 خداوند سریع الرضاست... زود می بخشد و زود آشتی می‌کند...
🌷🌷🌷🌷🌷 شبی ڪه فردایش قرار بود برود جبهه بُردمان حرم خدمت علیه‌السلام خودش یڪی یڪی بچه ها را برد دور ضریح طواف داد از حرم ڪه آمدیم بیرون گفت: امشب سفارشتون رو به امام رضا(علیه‌السلام) ڪردم اگه یک وقتی ڪاری داشتید برید و ڪارتون رو به امام رضا(علیه‌السلام) بگید من شما رو سپردم دستِ امام رضا(علیه‌السلام) _نقل _از_همسر _شهید ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*═✧❁﷽❁✧═* با همون نگاه عبوس همیشه بهم زل زد و نشست سر میز... صداش رو بلند کرد🗣 ... ـ سعید بابا ... بیا سر میز ... می خوایم غذا رو بکشیم پسرم ... و سعید با ژست خاصی از اتاق اومد بیرون ... خیلی دلم💔 سوخت ... سوزوندن دل من ... برنامه هر روز بود ... چیزی که بهش عادت نمی کردم ... نفس عمیقی کشیدم ... - خدایا ... به امید تو ... هنوز غذا رو نکشیده بودیم که تلفن☎️ زنگ زد ... الهام یه بسم الله بلند گفت و دوید سمت تلفن ... وسط اون حال جگر سوزم ... ناخودآگاه خنده ام😁 گرفت ... و باز نگاه تلخ پدرم ... ـ بابا ... یه آقایی زنگ زده با شما کار داره ... گفت اسمش صمدیه ... با شنیدن فامیلیه آقا محمد مهدی ... اخم های پدر دوباره رفت توی هم😖 ... اومدم پاشم که با همون غیض بهم نگاه کرد... ـ لازم نکرده تو پاشی ... بتمرگ سر جات ... و رفت پای تلفن ... دیگه دل توی دلم❤️‍🔥 نبود ... نه فقط اینکه با همه وجود دلم می خواست باهاشون برم ... از این بهم ریخته بودم که حالا با این شر جدید چی کار کنم؟... یه شر تازه به همه مشکلاتم اضافه شده بود ... و حالا... - خدایا ... به دادم برس🙏 ... دلم می لرزید ... و با چشم های ملتهب ... منتظر عواقب بعد از تلفن بودم ... هر ثانیه به چشمم ... هزار سال می اومد ... به حدی حالم منقلب 😰شده بود که مادرم هم از دیدن من نگران شد ... گوشی رو که قطع کرد ... دلم ریخت ... ـ یا حسین ... دیگه نفسم در نمی اومد .. اومد نشست سر میز ... قیافه اش تو هم بود ... اما نه بیشتر از همیشه ... و آرام تر از زمانی که از سر میز بلند شد ... نمی تونستم چشم ازش بردارم ... - غذات رو بخور ... سریع سرم رو انداختم پایین ... ـ چشم ... اما دل توی دلم نبود ... هر چی بود فعلا همه چیز آروم بود ... یا آرامش قبل از طوفان ... یا ... هر چند اون حس بهم می گفت ... - نگران نباش ... اتفاقی نمی افته ... یهو سرش رو آورد بالا ... - اجازه میدم با آقای صمدی بری ... فردا هم واست بلیط قطار 🚞می گیرم ... از اون طرفم خودش میاد راه آهن دنبالت ... نمی تونستم کلماتی رو که می شنوم باور کنم ... خشکم زده بود🙄 ... به خودم که اومدم ... چشم هام، خیس از اشک شادی بود ... ـ خدایا ... شکرت ... شکرت ... بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... و سریع گوشه چشمم رو پاک کردم ... - ممنون که اجازه دادی ... خیلی خیلی متشکرم ... نمی دونستم🤔 آقا مهدی به پدرم چی گفته بود ... یا چطور باهاش حرف زده بود ... که با اون اخلاق بابا ... تونسته بود رضایتش رو بگیره ... اونم بدون اینکه عصبانی بشه و تاوانش رو من پس بدم ... شب از شدت خوشحالی خوابم نمی برد ... هنوز باورم نمی شد که قرار بود باهاشون برم جنوب ... و کابوس اون چند روز و اون لحظات ... هنوز توی وجودم بود ... بی خیال دنیا ... چشم هام پر از اشک شادی ... ـ خدایا شکرت 🙏... همه اش به خاطر توئه ... همه اش لطف توئه ... همه اش ... بغض راه گلوم رو بست ... بلند شدم و رفتم سجده ... ـ الحمدلله ... الحمدلله رب العالمین ... ♻️ادامه دارد.... ══ ೋ💠🌀💠ೋ══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم♥️ سَر شد به شوق  تو فصل جوانیَم هرگز نشود که از این در برانیَم یابن الحسن برای تو بیدار می شوم روزت بخیر ای همه ی زندگانیم السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا نُورَاللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ
بسم الله الرحمن الرحیم همه مردم دچار اختلاف علمی و عملی هستند. مگر کسی را که پروردگار رحم کند و خداوند برای همین آنها را آفرید تا با ارسال پیامبران و ادیان آسمانی , رحمتش را شامل حال ایشان فرماید اگر به فرمان خدا پشت کنند پس آنگاه فرمان خدای تو صادر شده است که حتما وقطعا جهنم را از سرکشان و طاغیان جن وانس پر می کنم.
🌹 ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و هشتاد و هفتم ┄═❁✦••••🌿🌹🌿••••✦❁═┄ 📜 : (در‌سال‌۳۷ هجری در جنگ صفین، برای تشویق یاران به جهاد فرمود:) 1⃣ آموزش نظامی (تاكتيكهای رزم انفرادی) ♦️زِرِه پوشيده ها را در پيشاپيش لشکر قرار دهيد و آنها که کلاه خُود ندارند در پشت سر قرار گيرند؛ دندان ها را در نبرد روی هم بفشاريد، که تأثير ضربت شمشير را بر سر کمتر می کند؛ در برابر نيزه های دشمن پيچ و خم به خود دهيد که نيزه ها را می لغزاند و کمتر به هدف اصابت می کند؛ چشم ها را فرو خوابانيد که بر دليری شما می افزايد ودل را آرام می کند، صداها را آهسته و خاموش سازيد که سُستی را می زدايد. پرچم لشکر را بالا داريد و پيرامون آن را خالی مگذاريد و جز به دست دلاوران و مدافعان سرسخت خود نسپاريد، زيرا آنان که در حوادث سخت ايستادگی می کنند، از پرچم های خود بهتر پاسداری می نمايند و آن را در دل لشکر نگاه می دارند و از هر سو از پيش و پس و اطراف مراقب آن می باشند نه از آن عقب می مانند که تسليم دشمنش کنند و نه از آن پيشی می گيرند که تنها رهايش سازند. هر کس بايد در برابر حريف خود بايستد و کار او را بسازد و به ياری برادر خود نيز بشتابد و مبارزه با حريف خود را به برادر مسلمان خود وامگذارد که او در برابر دو حريف قرار گيرد؛ حريف خود و حريف برادرش. 2⃣ آموزش معنوی سربازان ♦️ به خدا سوگند، اگر از شمشير دنيا فرار کنيد از شمشير آخرت سالم نمی مانيد، شما بزرگانِ عرب و شرافت مندان برجسته ايد، در فرار از جنگ خشم و غضب الهی و ذّلت هميشگی و ننگ جاويدان قرار دارد، فرارکننده بر عمر خود نمی افزايد و بين خود و روز مرگش مانعی ايجاد نخواهد کرد. کيست که شتابان و با نشاط با جهاد خويش به سوی خدا حرکت کند؟ چونان تشنه کامی که به سوی آب می دود؟ بهشت در سايه نيزه های دلاوران است. امروز در هنگامه نبرد، آنچه در دل ها و سر زبان هاست آشکار می شود. به خدا سوگند که من به ديدار شاميان در ميدان نبرد شيفته ترم تا آنان بر بازگشت به خانه هاشان، که انتظار آن را می کشند. بار خدايا! اگر شاميان از حق روی گرداندند، جمعشان را پراکنده و در ميانشان اختلاف و تفرقه بيفکن و آنان را برای خطاکاريشان به هلاکت رسان. 3⃣ ضرورت جنگ بی امان برای شكست شاميان ♦️ "همانا شاميان بدون ضربت نيزه های پياپی هرگز از جای خود خارج نشوند. ضرباتی که بدن هايشان را سوراخ نمايد، چنانکه وزش باد از اين سو فرو شده بدان سو در آيد، ضربتی که کاسه سر را بپراکند و استخوان های بدن را خُرد و بازوها و پاها را قطع و به اطراف پخش کند. آنان دست برنمی دارند تا آنگاه که دسته های لشکر پياپی بر آنان حمله کنند و آنها را تيرباران نمايند و سواران ما هجوم آورند و صف هايشان را در هم شکنند و لشکرهای عظيم پُشت سر لشکرهای انبوه، آنها را تا شهرهايشان عقب برانند و تا اسب ها سرزمينشان را که روی در روی يکديگر قرار دارد و اطراف چراگاهايشان و راه های آنان را زير سُم بکوبند. (می گويم: «الدعق» به معنی کوبيدن زمين ها با سُم اسب ها است و «نواحر» به معنی متقابل است. می گويند: منزل های فلان طايفه «تتناحر» يعنی مقابل هم هستند.") ┄═❁✦••••🌿🌹🌿••••✦❁═┄ 📜 : هنگام نبرد در جنگ صفين به سربازان خویش‌فرمود: 1⃣ آموزش روانی در جنگ ♦️ هر کدام از شما در صحنه نبرد با دشمن در خود شجاعت و دلاوری احساس کرد و برادرش را سُست و ترسُو يافت به شکرانه اين برتری بايد از او دفاع کند آنگونه که از خود دفاع می کند، زيرا اگر خدا بخواهد او را چون شما دلاور و شجاع گرداند. همانا مرگ به سرعت در جستجوی شماست، آنها که در نبرد مقاومت دارند و آنها که فرار می کنند، هيچ کدام را از چنگال مرگ رهايی نيست و همانا گرامی ترين مرگ ها کشته شدن در راه خداست. سوگند به آن کس که جانِ پسرِ ابوطالب در دست اوست، هزار ضربت شمشير بر من، آسان تر از مرگ در بستر استراحت در مخالفت با خداست. 2⃣ هشدار از كوتاهی در نبرد ♦️ گويی شما را در برخی از حمله ها در حال فرار، ناله کنان چون گلّه ای از سوسمار می نگرم که نه حقّی را باز پس می گيريد و نه ستمی را باز می داريد. اينک اين شما و اين راه گشوده، نجات برای کسی است که خود را به ميدان افکنده به مبارزه ادامه دهد و هلاکت از آن کسی است که سُستی ورزد. ┄═❁❀••••❈🌿🌹🌿❈••••❀❁═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻امروز یکشنبه ماه ذی القعده هستش چگونگی خواندن نماز در تصویر هست... 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👤 (ره): 🔅 چنان کار کنید که عالم مهیا بشود برای آمدنِ حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
📌 اکسیر حیات ▪️ تو را امام می‌خوانند، اما خودت سرباز مهدی بودی و چه زیبا برایمان سرودی ترانهٔ انتظار را که هنوز پس از سال‌ها، گوش هر انسان آزاده‌ای را نوازش می‌دهد... این همان اکسیر حیات است که همه در جست‌و‌جوی آنند و تو به آن رسیدی: اگر برای امام زمانت زندگی کنی، تا ابد پایدار خواهی ماند. 📝 ؛ ویژه رحلت (ره) ☑️
✨امام خامنه ای✨: ⚡️مصطفی چمران یک نخبه علمی بود⚡️ آنان که به من بدی کردند، مرا هشیار کردند. آنان که از من انتقاد کردند، به من راه و رسم زندگی آموختند. آنان که به من بی اعتنایی کردند، به من صبر و تحمل آموختند. آنان که به من خوبی کردند، به من مهر و وفا و دوستی آموختند. پس خدایا 🤲 به همه ی آنانی که باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند، خیر و نیکی دنیا و آخرت عطا بفرما. «مصطفی چمران» ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
الحمدالله علی کل حال «يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِکَ»🤲
💢آن‌چه رهبرمعظم انقلاب امروزبیان فرمودند شاعری به شعر درآورد: باید که میان ملت ما  ایمان و امید زنده باشد در پویش راه خدمت ما ایمان و امید زنده باشد فرمود عزیز رهبر ما باید که شنید این سخن را با جهد و جهاد و همت ما ایمان و امید زنده باشد برخیز و ز جان و دل بکوشیم از چشمه‌ عاشقی بجوشیم یعنی همه جا ز دعوت ما ایمان و امید زنده باشد باید سخن از امید گفتن یعنی همه جا چو گل شکفتن در هر سخن و عبارت ما ایمان و امید زنده باشد در عرصه‌ سبز استقامت در راه دفاعِ از کرامت در بِیْن تمام امّت ما ایمان و امید زنده باشد باید که برای حفظ ایران در سایه‌ روشنای قرآن هم بهرِ بقای عزّت ما ایمان و امید زنده باشد در حفظ کرامت جهانی ماییم و تلاش جاودانی باید که ز کار دولت ما ایمان و امید زنده باشد جایی که خطر کمین بگیرد از خاتم ما نگین بگیرد در همت و در صلابت ما ایمان و امید زنده باشد آینده‌ کشور دلیران یعنی که تمام خاک ایران در آینه‌ی صداقت ما ایمان و امید زنده باشد هنگام نشست و عافیت نیست اینجا بجز از حضور ما کیست برخیز که با اجابت ما ایمان و امید زنده باشد هر صبحدم امیدواری چون فصل مطهّر بهاری  «یاسر» ز طلوع غیرت ما ایمان و امید زنده باشد محمود تاری «یاسر» - ١۴ / ٣ / ١۴٠٢
انقلاب ما محدود به ایران نیست، بلکه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام، به پرچمداری حضرت حجت ارواحنا فداه است / امام خمینی (ره) 🇮🇷 سهم تأثیرگذاری هر انسان در حرکت زمین بسمت چشم‌انداز نهایی و آینده‌ی الهی‌اش، دقیقاً به قدر وسعت نفس اوست. 🇮🇷 اینکه انقلاب محدود به ایران نیست، و شروعِ ماجرای باشکوهِ تمدن‌سازی الهی است، برای معرفی وسعت روح‌الله کافی‌ست.
*═✧❁﷽❁✧═* تا زمان رفتن ... روز شماری که هیچ ... لحظه شماری می کردم ... و خدا خدا می کردم🤲 ... توی دقیقه نود نظر پدرم عوض نشه ... استاد ضد حال زدن به من ... و عوض کردن نظرش در آخرین دقایق بود ... حتی انجام کارهایی که سعید اجازه رو داشت ... من که بزرگ تر بودم نداشتم❌ ... به جای قطار، بلیط هواپیما ✈️گرفتن ... تا زمانی که پرواز از زمین بلند نشده بود ... هنوز باور نمی کردم ... احساس خوشی و خوشحالی بی حدی وجودم رو گرفته بود ... هواپیما به زمین نشست ... و آقا مهدی توی سالن انتظار، منتظر من بود ... از شدت شادی😍 دلم می خواست بپرم بغلش و دستش رو ببوسم ... اما جلوی خودم رو گرفتم ... ـ خجالت بکش ... مرد شدی مثلا ... توی ماشین🚙 ما ... من بودم ... آقا محمد مهدی که راننده بود... پسرش، صادق ... یکی از دوستان دوره جبهه اش ... و صاحبخونه شون ... که اونم لحظات آخر، با ما همراه شد ... 3 تا ماشین شدیم ... و حرکت به سمت جنوب ... شادی و شعف ... و احساس عزیز همیشگی ... که هر چه پیش می رفتیم قوی تر💪 می شد ... همراه و همدم همیشگی من ... به حدی قوی شده بود که دیگه یه حس درونی نبود ... نه اسم بود ... نه فقط یه حس... حضور بود ... حضور همیشگی و بی پایان ... عاشق💞 لحظاتی می شدم که سکوت همه جا رو فرا می گرفت ... من بودم و اون ... انگار هیچ کسی جز ما توی دنیا 🌏نمی موند ... حس فوق العاده ... و آرامشی که ... زیبایی و سکوت اون شب کویری هم بهش اضافه شد ... سرم رو گذاشته بودم به شیشه ... و غرق زیبای ای شده بودم که بقیه درکش نمی کردن ... صادق زد روی شونه ام ... ـ به چی نگاه می کنی؟ ... بیرون که چیزی معلوم نیست ... سرم رو چرخوندم سمتش ... و با لبخند😊 بهش نگاه کردم ... هر جوابی می دادم ... تا زمانی که حضور و وجودش رو حس نمی کرد ... بی فایده بود ... فردا ... پیش از غروب آفتاب🌞 رسیدیم دوکوهه ... ماشین جلوی نگهبانی ورودی ایستاد ... و من محو اون تصویر ... انگار زمین و آسمان ... یکی شده بودند ... وارد شدیم ... هر چی از در نگهبانی فاصله می گرفتیم ... این حس قوی تر می شد ... تا جایی که ... انگار وسط بهشت ایستاده بودم ... و عجب غروبی داشت ... این همه زیبایی و عظمت ... بی اختیار صلوات می فرستادم... آقا مهدی بهم نزدیک شد و زد روی شونه ام ... ـ بدجور غرق شدی آقا مهران ... ـ اینجا یه حس عجیبی داره ... یه حس خیلی خاص ... انگار زمینش زنده است👌 ... خندید ... خنده تلخ ... ـ این زمین ... خیلی خاصه ... شب بچه ها می اومدن و توی این فضا گم می شدن ... وجب به وجبش عبادگاه بچه ها بود✅ ... بغض گلوش رو گرفت ... - می خوای اتاق حاج همت رو بهت نشون بدم ؟ ... چشم هام از خوشحالی برق زد ... یواشکی راه افتادیم ... آقا مهدی جلو ... من پشت سرش ... وارد ساختمون که شدیم ... رفتم توی همون حال و هوا ... من بین شون نبودم ... بین اونها زندگی نکرده بودم ... از هیچ شهیدی 🌷خاطره ای نداشتم ... اما اون ساختمون ها زنده بود ... اون خاک ... اون اتاق ها... رسیدیم به یکی از اتاق ... ـ 3 تا از دوست هام توی این اتاق بودن ... هر 3 تاشون شهید شدن ... چند قدم👣 جلوتر ... ـ یکی از بچه ها توی این اتاق بود ... اینقدر با صفا بود که وقتی می دیدش ... همه چیز یادت می رفت ... درد داشتی... غصه داشتی ... فکرت مشغول بود ... فقط کافی بود چشمت به چشمش بیوفته ... نفس خیلی حقی داشت ... به اتاق حاج همت که رسیدیم ... ایستاد توی درگاهی ... نتونست بیاد تو ... اشکش رو پاک کرد ... چند لحظه صبر کرد ... چراغ قوه 🔦رو داد دستم و رفت ... حال و هوای هر دومون تنهایی بود ... یه گوشه دنج ... روی همون خاک ... ایستادم به نماز ... ♻️ادامه دارد... ══ ೋ💠🌀💠ೋ══