#شهید_اسماعیل_سریشی
🌷🌷🌷🌷🌷
💠 شهیدی که هزینه کتابش را پرداخت!
سال ۱۳۹۰ کتاب خاطرات شهید امنیت اسماعیل سریشی که به دست عبدالمالک ریگی به شهادت رسید، آماده چاپ شده بود.
سه میلیون به حساب کاغذ فروش واریز شد تا کاغذ را به چاپخانه بفرستد.
صبح فردا کاغذفروش زنگ زد و گفت: کاغذ گران شده. یک میلیون باقیمانده را الان واریز کن تا کاغذ را بفرستم. وگرنه پول را برمیگردانم.
💢مانده بودم چه کنم.
همان موقع دوست شهید تماس گرفت و بی مقدمه گفت: شماره کارت بانکی تان را سریع بفرستید‼️
چند دقیقه بعد یک میلیون به حسابم واریز شد. بعد هم دوست شهید زنگ زد و گفت: صبح امروز اسماعیل به خوابم آمد. یک میلیون پیش من داشت و گفت این مبلغ را بفرستم برای شما برای چاپ کتاب...
📗برگرفته از کتاب شهیدان زنده اند
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#یا_امام_علی_النقی(ع)💚
ز سوے عرش رحمن ، نوید شادے آمد
بشارٺ اے محبان ، #امام_هادے آمد
ڪجایے یا بن زهرا بده #عیدے ما را
ڪہ روح #عشق و ایمان امام هادے آمد
#میلاد_امام_هادی(ع)💫🌺
#بر_شیعیان_جهان_مبارکبارد💫🌺
هدایت شده از امام زمانی ام ³¹³
🔴 #بشدتپیشنهادمیشه 🔴
ڪانالے ڪه حالتـــو دگرگون میڪنه😍
http://eitaa.com/joinchat/910360653C20195a17df
اینجــا پر ازح رفهاے نگفته است👆👆👆
خودمم عضو شدم🏃♂🏃♂🏃♂
http://eitaa.com/joinchat/910360653C20195a17df
#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۶۷
*═✧❁﷽❁✧═
گول ظاهرش رو نخور خیلی عمیقه ... آب 💦هر چی زلال تر و شفاف تر باشه ... کمتر میشه عمقش رو حدس زد ... به نظر میاد اوجش یک، یک و نیم باشه ... اما توی این فصل، راحت بالای 3 متره ...
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- مثل آدم هاست ... بعضی ها عمق وجودشون مروارید داره... برای رفتن سراغ شون باید غواص ماهری باشی ... چشم دل می خواد ...
توی حال و هوای خودم اون جمله رو گفتم ... سرم رو که آوردم بالا ... حالت نگاهش عوض شده بود ...
ـ آدم های زلال رو فکر می کنی عادین ... و ساده از کنارشون رد میشی ... اما آّب گل آلود ... نمی فهمی پات رو کجا میزاری ... هر چقدر هم که حرفه ای باشی ... ممکنه اون جایی که داری پات 👣رو میزاری ... زیر پات خالی باشه ... یا یهو زیر پات خالی بشه ...
خندید ...
ـ مثل فرهاد که موقع رد شدن از رود ... با مغز رفت توی آب...
هر چند یادآوری صحنه خنده داری بود ... و همه بهش خندیدن😅 ... اما مسخره کردن آدم ها ... هرگز به نظرم خنده دار نبود ...
حرف رو عوض کردم و از دکتر جدا شدم ... رفتم سمت انشعاب رود، وضو گرفتم ... دکتر و بقیه هم آتیش ♨️روشن کردن ... ده دقیقه بعد ... گروه به ما رسید ... هنوز از راه نرسیده ... دختر و پسر پریدن توی آب ...
چشم هام گر گرفت ...
وقتی داشتم از آب زلال و تشبیهش به آدم ها حرف می زدم ... توی ذهنم شهدا🌷 بودن ... انسان های به ظاهر ساده ای که عمق و عظمت وجودشون تا آسمان می رسید ... و حالا توی اون آب عمیق ...
کوله ام🎒 رو برداشتم و از جمع جدا شدم ... به حدی حالم خراب شده بود که به کل سعید رو فراموش کردم ...
چند متر پایین تر ... زمین با شیب تندی، همراه با رود پایین می رفت ... منم باهاش رفتم ... اونقدر دور شده بودم که صدای آب ... صدای اونها رو توی خودش محو کرد ...
کوله رو گذاشتم زمین ... دیگه پاهام حس نداشت ... همون جا کنار آب🌊 نشستم ... به حدی اون روز سوخته بودم ... که دیگه قدرت کنترل روانم رو نداشتم ... صورتم از اشک، خیس شده بود ...
به ساعتم⏱ که نگاه کردم ... قطعا اذان رو داده بودن ... با اون حال خراب ... زیر سایه درخت، ایستادم به نماز ... آیات سوره عصر ... از مقابل چشمانم👀 عبور می کرد ..
دو رکعت نماز شکسته عصر هم تموم شد . از جا که بلند شدم ... سینا ... سرپرست دوم گروه ... پشت سرم ایستاده بود ... هاج و واج ... مثل برق گرفته ها ...
بدجور کپ کرده بود ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... صدام بریده بریده در می اومد ...
- کاری داشتی آقا سینا؟ ...
با شنیدن جمله من، کمی به خودش اومد ... زبونش بند اومده بود ... و هنوز مغرش توی هنگ بود ...
حس می کردم گلوش بدجور خشک شده ... و صداش از ته چاه در میاد ... با دست به پشت سرش اشاره کرد ...
ـ بالا ... چایی گذاشتیم ... می خواستم بگم ... بیاید ... خوشحال میشیم ..
از حالت بهم ریخته و لفظ قلم حرف زدنش ... می شد تا عمق چیزهایی رو که داشت توی ذهنش می گذشت رو دید... به زحمت لبخند زدم ... عضلات صورتم حرکت نمی کرد...
- قربانت داداش ... شرمنده به زحمت افتادی اومدی ... نوش جان تون ... من نمی خورم ...
برگشت ... اما چه برگشتنی ... ده دقیقه بعد دکتر اومد پایین ...
- سر درد 🤕شدم از دست شون ... آدم میاد کوه، آرامش داشته باشه و از طبیعت لذت ببره ... جیغ زدن ها و ...
پریدم توی حرفش ... ضایع تر از این نمی تونست سر صحبت رو باز کنه ... و بهانه ای برای اومدن بتراشه ...
ـ بفرما بشین ... اینجا هم منظره خوبی داره ...
نشست کنارم ... معلوم بود واسه چی اومده ...
- جوانن دیگه ... جوانی به همین جوانی کردن هاشه که بهترین سال های عمره ..
یهو حواسش جمع شد ...
- هر چند شما هم ... هم سن و سال شونی ... نمیگم این کارشون درسته ... ولی خوب ...
سرم رو انداختم پایین ... بقیه حرفش رو خورد ... و سکوت 🤐عمیقی بین ما حکم فرما شد ...
- زمان پیامبر ... برای حضرت خبر میارن که فلان محل ... یه نفر مجلس عیش راه انداخته و ...
پیامبر از بین جمع ... حضرت علی رو می فرسته ... علی جان برو ببین چه خبره؟ ...
حضرت میره و برمی گرده ... و خطاب به پیامبر عرض می کنه ... یا رسول الله ... من هیچی ندیدم ...
شخصی که خبر آورده بوده عصبانی میشه و میگه ... من خودم دیدم ... و صدای ساز و دهل شون تا فاصله زیادی می اومد ... چطور علی میگه چیزی ندیدم؟ ..
پیامبر می فرمایند ... چون زمانی که به اون کوچه رسید ... چشم هاش رو بست و از اونجا عبور کرد ... من بهش گفته بودم، ببین ... و اون چیزی ندید ...
مات و مبهوت بهم نگاه🙄 می کرد ... به زحمت، بغض و اشکم رو کنترل کردم ... قلب و روحم از درون درد می کرد ..
ـ به اونهایی که شما رو فرستادن بگید ... مهران گفت ... منم چیزی ندیدم ...
♻️ادامه دارد...
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_کهف_آیه_۲۴
#پرهیز_از_قطعی_دانستن_انجام_کاری
مگر اینکه بگویی اگر خدا بخواهد و هنگامی که یاد خدا رو فراموش کردی که ان شاءالله نگفتی فوراً جبران کن و بگو ان شاءالله
وپروردگارت را به خاطر بیاور که این کار گذشته راجبران خواهد کرد و بگو
امیدوارم که پروردگارم مرا به راهی که روشنتر از این است هدایت کند
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز دویست و هفدهم
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه89 (اين خطبه طبق نقل برخی از شارحان در شهر كوفه ايراد شد)
1⃣ وصف روزگاران بعثت پيامبر (صل الله علیه و آله وسلم)
♦️خدا پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) را هنگامی مبعوث فرمود که از زمان بعثت پيامبران پيشين مدّت ها گذشته و ملّت ها در خواب عميقی فرو خفته بودند. فتنه و فساد جهان را فرا گرفته و اعمال زشت رواج يافته بود. آتش جنگ همه جا زبانه می کشيد و دنيا بی نور و پر از مکر و فريب گشته بود. برگهای درخت زندگی به زردی گراييده و از ميوه آن خبری نبود. آب حيات فروخشکيده و نشانه های هدايت کهنه و ويران شده بود. پرچم های هلاکت و گمراهی آشکار و دنيا با قيافه زشتی به مردم می نگريست و با چهره ای عبوس و غم آلود با اهل دنيا روبرو می گشت. ميوه درخت دنيا در جاهليّت فتنه و خوراکش مردار بود، در درونش وحشت و اضطراب و بر بيرون شمشيرهای ستم حکومت داشت.
2⃣ عبرت آموزی از روزگار جاهليّت
♦️ای بندگان خدا! عبرت گيريد و همواره به ياد زندگانی پدران و برادران خود در جاهليّت باشيد که از اين جهان رفتند و در گرو اعمال خود بوده، برابر آن محاسبه می گردند. به جان خودم سوگند! پيمانی برای زندگی و مرگ و نجات از مجازات الهی بين شما و آنها بسته نشده است و هنوز روزگار زيادی نگذشته و از آن روزگارانی که در پشت پدران خود بوديد زياد دور نيست. به خدا سوگند، پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)چيزی به آنها گوشزد نکرد، جز آنکه من همان را به شما می گويم، شنوايی امروز شما از شنوايی آنها کمتر نيست، همان چشم ها و قلب هايی که به پدرانتان دادند به شما نيز بخشيدند. به خدا سوگند، شما پس از آنها مطلبی را نديده ايد که آنها نمی شناختند و شما به چيزی اختصاص داده نشديد که آنها محروم باشند. راستی حوادثی به شما روی آورده مانند شتری که مهار کردنش مشکل است و ميانبندش سُست و سواری بر آن دشوار است. مبادا آنچه که مردم دنيا را فريفت شما را بفريبد، که دنيا [دامی است مانند] سايه ای گسترده و کوتاه [که] تا سرانجامی روشن و معيّن [يعنی مرگ] آدميان را رها نمی کند.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه88 : (به نقل برخی از شارحان، اين خطبه در سال ۳۶ هجری پس از قتل عثمان در مدينه ايراد شد)
🔹عوامل هلاكت انسانها
♦️پس از ستايش پروردگار؛ خدا هرگز جبّاران دنيا را در هم نشکسته مگر پس از آنکه مهلت های لازم و نعمت های فراوان بخشيد و هرگز استخوانِ شکسته ملّتی را بازسازی نفرمود مگر پس از آزمايش ها و تحمّل مشکلات. مردم! در سختی هايی که با آن روبرو هستيد و مشکلاتی که پشت سر گذارديد، درس های عبرت فراوان وجود دارد. نه هر صاحب قلبی خردمند است و نه هر دارنده گوشی شنواست و نه هر دارنده چشمی بيناست. در شگفتم، چرا در شگفت نباشم؟! از خطای گروه های پراکنده با دلايل مختلف که هر يک در مذهب خود دارند، نه گام بر جای گام پيامبر(صلی الله علیه و آله)می نهند و نه از رفتار جانشين او پيروی می کنند. نه به غيب ايمان می آورند و نه خود را از عيب بر کنار می دارند. به شُبُهات عمل می کنند و در گرداب شهوات غوطه ورند، نيکی در نظرشان همان است که می پندارند و زشتی ها همان است که آنها منکرند. در حلِّ مشکلات به خود پناه می برند و در مبهمات تنها به رأی خود تکيه می کنند، گويا هر کدام امام و راهبر خويش می باشند که به دستگيره های مطمئن و اسباب محکمی که خود باور دارند چنگ می زنند.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
`
نحن کهف لمن اِلتجاَ الینا..
ما پناهگاهیم برای هرکس که به ما پناه آورد..
کهفالوری...پناه بیقراریهای مردم، سـلام🌱
#امام_هادی علیهالسلام💚
#سلام_امام_زمانم♥
سلامی از ژرفای قلب مضطربم
از اعماق روح بیقرارم
از جان دردمند و تنهایم ...
سلامی از من به شما که دوستتان دارم
شما که تمام امید و پناهم هستید
شما که همهی بود و نبودم شدهاید …
🌤أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌤