نفوس مطمئنه
#صوتی #زندگینامه 🌷 زندگینامه شهید علی اصغر وطنخواه •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoos
#زندگينامه
🥀 زندگینامه طلبه شهید علی اصغر وطن خواه
🍁 علی اصغر شهید، فرزند احمدقلی وطن خواه، غنچه جانش در گلستان مذهب و معنای خانواده ای روحانی و متدین در تاریخ بیست و پنجم خرداد ماه ۱۳۴۶ در شهرستان قوچان شکفت.
🍁 آب زلال حیاتش قرآن بود و خدا در جاده زندگی، نور قران هادی اش شد، با تیک تاک ساعت، با گذر زمان و در دستان تقدیر به سوی آینده ره سپرد.
🍁 به دوران تحصیل پای گذارد و ظرف ذهن از کنکای زلال علم سیراب کرد. چند سال در دبستان و مدتی در دوران راهنمایی؛ دوران راهنمایی اما شبانه تجربه شد.
🍁 همسایه شدن با معرفت در جوار امام رضا (ع) لیاقت می خواهد که او و خانواده اش توفیقش را یافتند.
🍁 غرق در بحر موّاج علوم دین لیاقتی مضاعف می خواهد اگر برای خدایی شدن باشد که آن را هم ضمیمه پرونده اش کرد.
🍁 تحصیل در مدرسه علمیه امام محمد باقر (ع) مشهد، برگ زرین تاریخ زندگی اش شد.
🍁 شهید علی اصغر، مرد عمل بود و مردان عمل با بینش و بصیرت با تفکر و از دقت بر سر کالای عمر معامله می کنند.
🍁 میدان معامله ای که علی اصغر جوان برگزید، غرب کشور، میمک بود، بیست نهم مهرماه ۱۳۶۳ بر اثر اصابت ترکش به گردن و سینه در جمع شهیدانی که گلگون رخ زیبایشان، رخ زیبای هر دلبری را به تمسخر می گیرد، وارد شد، و سپس پیکر مطهرش در گلزار شهدای قوچان در جوار دیگر همرزمانش به خاک سپرده شد.
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
#معرفی_کتاب
#دفاع_مقدس
📚 معرفی کتاب مربعهای قرمز
📙 کتاب مربعهای قرمز، نوشتهی زینب عرفانیان، شامل خاطرات شفاهی حاجحسین یکتا از دوران کودکی تا پایان دفاع مقدس است.
👈 دربارهی کتاب مربعهای قرمز
📙 کتاب مربعهای قرمز، یا خاطرات شفاهی حاجحسین یکتا از دوران کودکی تا پایان دفاع مقدس، کتابی دربارهی زندگی، کارها و فعالیتهای حسین یکتا است.
📙 حسین یکتا در سال ۱۳۴۶ در قم متولد شد، او در جنگ ایران و عراق حضور داشت و یک چشمش را در جریان جنگ از دست داد.
📙 یکتا در حال حاضر عضو شورای مرکزی قرارگاه عمار است و سابقه فرماندهی قرارگاه خاتم الاوصیا را هم در کارنامهی خود دارد. اما شهرت حسین یکتا به دلیل برگزاری اردوهای راهیان نور است که برای بازدید دانشجویان و دانشآموزان از مناطق جنگی ترتیب داده میشود.
📙 در کتاب مربعهای قرمز دربارهی فعالیتهای او، خانواده و اعتقادات خانوادگی که او را به این مسیر کشاند، نگاه حسین یکتا به مسالهی روحانیت و توجه به شهدا و الگو گرفتن از آنان می خوانیم.
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
#پیام_شهید
🌷 بہ فڪر مثل شهدا مُردن نباش!
🌷 بہ فڪر مثل شهدا زندگے ڪردن باش!
🥀 شهید #ابراهیم_هادی: تا آخرین نفس از اسلام و انقلاب دفاع ڪنید اگر نمرهات پیش خدا ۲۰ شد آن وقت شهید خواهی شد.
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
#معرفی_شهید
🌷 طلبه شهيد مهدي #محمدي
☀️ متولد: ۱۳۴۶/۱/۲
🥀 شهادت: ۲۹ مهر ۱۳۶۳
🔸 سمت: امدادگر
🌺 محل شهادت: ميمك
💐 گلزار مطهر: بيرجند كوچ القار
#نفوس_مطمئنه ۲۳۹
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
نفوس مطمئنه
#معرفی_شهید 🌷 طلبه شهيد مهدي #محمدي ☀️ متولد: ۱۳۴۶/۱/۲ 🥀 شهادت: ۲۹ مهر ۱۳۶۳ 🔸 سمت: امدادگر 🌺 مح
#زندگینامه
🥀 طلبه شهید مهدی محمدی
☀️ طلبه شهید مهدی محمدی فرزند علیجان در سال ۱۳۴۶ در خانواده ای مذهبی و متعهد در روستای «کوچ القار» پا به عرصه حیات نهاد.
☀️ دوران کودکی را در روستا گذراند و تحصیلات خود را تا کلاس دوم راهنمایی در بیرجند ادامه داد از آنجا که به لباس روحانیت علاقه مند بود در حوزه علمیه بیرجند به تحصیل مشغول شد و در ایام فراغت با پدرش در کارهای کشاورزی کمک می کرد.
☀️ با توجه به علاقه شدیدی که به مبارزه داشت پس از گذراندن دوره آموزش نظامی از سوی پایگاه بسیج عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد.
☀️ در نامه هایی که از جبهه ارسال می کرد پدر و مادر و اعضای خانواده را به صبر و بردباری دعوت می کرد و سفارش می نمود که سنگرش را خالی نگذارند و دنباله روی راهش باشند.
☀️ شهید والامقام به مدت سه ماه در جبهه میمک مشغول به مبارزه با دشمنان اسلام بود تا اینکه در حین انجام وظیفه در تاریخ ۲۹ مهر ۶۳ بر اثر اصابت گلوله به آرزوی دیرینه اش که همانا شهادت در راه خدا بود رسید، پیکر مطهر این شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.
#وصیتنامه
☀️ به ملت ایران توصیه می کنم که فرمایشات امام عزیزمان را آویزه گوش قرار دهند و تا آخرین قطره خون بجنگند و نگذارند این متجاوزان یک وجب از خاک میهن عزیزمان را اشغال نمایند.
☀️ به برادرانم توصیه می کنم که اگر خداوند شهادت را نصیبم کرد سنگر را خالی نگذارند و بشتابند به جنگ علیه دشمنان خدا
☀️ صبر را پیشه خود کنید و هیچ هراسی نداشته باشید مثل شیر با دشمنان خدا بجنگید و بدانید که شما پیروزید زیرا خدا همواره با صابران است.
♻️ ویژگیهای اخلاقی شهید از زبان اعضای خانواده
☀️ پیوسته به یاد خدا و ائمه اطهار بود.
☀️ نمازش را سروقت می خواند.
☀️ بسیار سخت کوش و مقاومت بود.
☀️ خنده از لبانش دور نمی شد.
☀️ به مراسم مذهبی اهمیت بسیاری می داد.
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
#معرفی_شهید
🌷 روحاني شهيد محمد علي #لطفي
☀️ متولد: ۱۳۳۵/۱۲/۱۰
🥀 شهادت: ۲۹ مهر ۱۳۵۹
🔸 سمت: رزمي، تبليغي
🌺 محل شهادت: دزفول
💐 گلزار مطهر: اسفراين قارضي
#نفوس_مطمئنه ۲۴۰
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
نفوس مطمئنه
#معرفی_شهید 🌷 روحاني شهيد محمد علي #لطفي ☀️ متولد: ۱۳۳۵/۱۲/۱۰ 🥀 شهادت: ۲۹ مهر ۱۳۵۹ 🔸 سمت: رزمي،
#زندگينامه
🥀 طلبه شهید محمد علی لطفی
🌕 شهید حجه الاسلام محمدعلی لطفی، سال ۱۳۳۵ درقارضی از توابع شهرستان اسفراین چشم به جهان گشود؛ درحالی که برادر و خواهر او در کودکی وفات یافته بودند و او بازمانده این خانواده بود.
🌕 پدرش مکتب داشت و بچه های روستا را درس می داد و قرآن می آموخت و محمدعلی نیز نزد پدر خواندن و نوشتن را آموخت.
🌕 او پس از پایان دروس ابتدایی، مسیر تحصیل خود را به تشویق پدر و طبق تربیت خانوادگی اش تغییر داد و به دروس حوزوی اقبال نمود و به فاروج رفت و در مدرسه علمیه آن جا به فراگیری معارف دین مشغول شد.
🌕 شهید لطفی در طول تحصیلات حوزوی آرام آرام سفرهای تبلیغی خود را آغاز کرد.
🌕 جوّ حاکم بر آن روزگار که همانا سلطه و ظلم خوانین و فئودالها بر مردم ایران بود، روحیه و فکر این روحانی عدالت خواه را تحت تأثیر فراوان قرار داده و ایشان را وامی داشت تا با سخنان شجاعانه اش به تبلیغ علیه اینان برخیزد، هرچند که بارها از سوی خوانین محلی که حاشیه نشینان دربار پهلوی بودند، به مرگ تهدید شده و عاقبت به سفارش آن زورگویان به خدمت اجباری سربازی فرستاده شد.
🌕 در دوران سربازی، به افشاگری علیه رژیم سفاک پهلوی و سرمایه داران وابسته می پرداخت.
حجه الاسلام لطفی قبل و بعد از انقلاب، تلاش گسترده ای را برای نشر فرهنگ دینی در جامعه انجام داد که سرانجام همین روحیه فداکاری و احساس مسئولیت، قدم های این طلبه مجاهد را به جبهه های حق علیه باطل کشانید.
🌕 در لحظه ای که به نبرد می رفت مادرش به او گفت: تو تنها بازمانده از ۷ کودک در خاک خفته من هستی، برای رفتن به جبهه ها جوانان فراوان اند و تو می توانی نروی؟ و او جواب داد: امروز اسلام در خطر است، برای تقویت اسلام احتیاج به خون امثال من است.
🌕 بار دیگر به جبهه جنوب رفت و مدت ها در آن سرزمین به نبرد پرداخت و بعد از زمانی برای مرخصی به زادگاهش مراجعت کرد که مصادف با تولد اولین فرزندش بود، نام «علی اکبر» را بر او نهاد ولی با صلابت ایمانی اش مجدداً به کمک رزمندگان اسلام شتافت.
🌕 سرانجام در دوم دی ماه ۱۳۵۹ در جبهه های جنوب به شهادت رسید.
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
#پیام_امام
🌷 #امام_خامنه_ای(حفظه الله): روز به روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکتهیابی و نکتهسنجی زندگی شهدا در جامعهی ما رواج پیدا کند.
🌷و اگر این شد، آنوقت مسئلهی #شهادت که به معنای مجاهدت تمام عیار در راه خدا است، در جامعه ماندگار خواهد شد
🌷 و اگر این شد، برای این جامعه دیگر شکست وجود نخواهد داشت و شکست معنا نخواهد داشت؛ پیش خواهد رفت.
📆 ۹۳/۱۱/۲۷
🌷 هدیه به ارواح مطهر شهدا و امام شهدا صلوات
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
#پیام_امام
♻️ شهدا مایه رونق حیات معنوی کشور هستند.
🔸 #امام_خامنه_ای(حفظه الله): شهدا مایهی رونق حیات معنویاند در کشور.
🔸 حیات معنوی یعنی روحیه، یعنی احساس هویّت، یعنی هدفداری، یعنی به سمت آرمانها حرکت کردن، عدم توقّف؛ این کار شهدا است؛ این را هم قرآن به ما یاد میدهد. #شهدا تا هستند، جانشان و تنشان و حرکت مادّیشان در خدمت اسلام و در خدمت جامعهی اسلامی است، وقتی میروند، معنویّتشان، صدایشان تازه بعد از رفتن بلند میشود.
📆 ۹۷/۸/۱۴
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
#خاطرات_شهید
🥀 طلبه جاویدالاثر شهید مجید #عامری
♻️ حق الناس
🌷 برای نماز شب که بلند میشد، خیلی مواظب بود سروصدا نکند. درها را خیلی آرام باز و بسته میکرد. کفشهایش را در دستش میگرفت و پاورچین پاورچین راه میرفت که نکند یک وقت مزاحم خواب دیگران شود؛ چون حق الناس است؛ همیشه میگفت ممکن است خدا حق خودش را ببخشد، اما از حقالناس نمیگذرد، دائم از ما حلالیت میطلبید و میگفت: اگر باعث اذیت و آزار شما شدهام، مرا حلال کنید.
🎤 راوی: مادر شهید
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
#خاطرات_شهید
🥀 شهید مهدی باکری
💦 باران تازه قطع شده بود، مهدی از پنجره اتاقش به خیابان نگاه می کرد، جویها لبریز شده و آب در خیابانها و کوچه ها سرازیر شده بود
💦 مهدی پشت میز نشست، پرونده ای را که مطالعه می کرد بست، در اتاق زده شد و نور الله وارد اتاق شد. هول کرده بود، مهدی بلند شد و گفت: چه شده نور الله؟
💦 نور الله پیشانی اش را پانسمان کرده بود، با هول و ولا گفت: سیل آمده آقا مهدی...سیل! مهدی سریع گوشی تلفن را برداشت، چند دقیقه بعد گروههای امداد به سرپرستی مهدی به سوی محله مستضعف نشینی که گرفتار سیل شده بود راهی شدند.
💦 تمامی محله را آب پوشانده بود، حجم آب لحظه به لحظه بیشتر می شد، مردم هراسان و با شتاب به کمک مردمی که خانه هایشان گرفتار سیل شده بود می آمدند.
💦 آب در بیشتر نقاط تا کمر مردم بالا آمده بود. سقف بعضی خانه ها هوار شده بود روی سرشان و تیرکهای چوبی شان بیرون زده بود. گل و لای و فشار شدید آب گروههای امدادی را اذیت می کرد.
💦 مهدی پرجنب و جوش به این طرف و آنطرف حرکت می کرد وبه امدادگرها دستور می داد، چند رشته طناب از اینطرف خیابان به آنطرف کشیده شد.
💦 مهدی و چند نفر دیگر در حالی که فشار آب می خواست آنها را ببرد طناب را گرفتند و خود را به سختی به آنطرف خیابان رساندند، چند زن و کودک روی بامی رفته بودند و هوار می کشیدند.
💦 نیروهای امدادی با سعی و تقلا به کمک سیل زدگانی که وسایل ناچیزشان را از زیر گل و لای بیرون می کشیدند شتافتند.
💦 مهدی به خانه ای رسید که پیرزنی در حیاطش فریاد می کشید، مهدی در را هل داد، آب تا بالای زانوانش رسیده بود.، پیرزن به سر و صورت می زد. مهدی گفت: چه شده مادر جان؟ کسی زیر آوار مانده؟ پیرزن که انگار جانی تازه گرفته بود با گریه و زاری گفت: قربانت بروم پسرم ...خانه و زندگی ام زیر آب مانده کمکم کن! چند نفر به کمک مهدی آمدند.
💦 آنها وسایل خانه را با زحمت بیرون می کشیدند و روی بام و گوشه حیاط می گذاشتند، پیرزن گفت: جهیزیه دخترم توی زیرزمین مانده، با بدبختی جمعش کرده ام، مهدی رو به احمد و هاشم کرد و گفت : یا الله زود جلوی در سد درست کنید! احمد و هاشم سدی از خاک جلوی در خانه درست کردند. راه آب بسته شد مهدی به کوچه دوید، وانت آتش نشانی را پیدا کرد و به طرف خانه پیرزن آورد.
💦 چند لحظه بعد شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب توسط پمپ مکیده شد، و آب زیرزمین لحظه به لحظه کم می شد، مهدی غرق گل و لای شده بود پیرزن گفت: خیر ببینی پسرم! یکی مثل تو کمکم می کند آن وقت شهردار ذلیل شده از صبح تا حالا پیدایش نیست. مگر دستم بهش نرسد.
💦 مهدی فرش خیس و سنگین شده را با زحمت به حیاط آورد، چند ساعت بعد جلوی سیل بطور کامل گرفته شد، مهدی پمپ را خاموش کرد و پیرزن هنوز دعایش می کرد.
💦 گروههای امدادی پتو و پوشاک و غذا بین سیل زده ها تقسیم می کردند، مهدی رو به پیرزن گفت: خب مادر جان با من امری ندارید؟ پیرزن گریه کنان دست رو به آسمان بلند کرد و گفت: پسرم ان شاء الله خیر از جوانی ات ببینی، برو پسرم دست علی به همراهت، خدا از تو راضی باشد، خدا بگویم این شهردار را چه کند، کاش یک جو از غیرت و مردانگی تو را داشت، مهدی از خانه بیرون رفت، پیرزن همچنان او را دعا می کرد و شهردار را نفرین!
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene