#داستان_کوتاه در سالهای دهه چهل در شهری کوچک در جنوب کشور که همه خانه ها یک طبقه بود با دیوارهای کوتاه و در اواخر زمستان و اوایل بهار که میشد دختران و زنان روستاهای اطراف این شهر کوچک شیر را برای فروش در صبح بسیار زود عرضه میکردند و از حدود 4 بامداد صدای شیر ، شیر، دختران و زنان شیر فروش می آمد و سحر خیزان متقاضی شیر در جلو درب خانه منتظر می ماندند تا شیر بخرند . در همان سالها سیدی عالی مقام چند روزی مهمان ما بود و در سحرگاهان پس از نماز شب و صبح در بین الطلوعین به قرائت قرآن می پرداخت و صدای صوت این سید بسیار سحر انگیز و مسحور کننده بود و چنان جذاب بود که انسان را در جای خود میخکوب میکرد و من بعنوان میزبان تصمیم گرفتم برای ایشان شیری از همان دختران شیر فروش تهیه کنم و از سحر که بیدار شدم و منتطر صدای شیر فروشان شدم و سید عالی مقام به قرائت قرآن کریم پرداخت و من هرچه منتظر شدم و گوش تیز کردم که صدای عرضه کنندگان شیر را بشنوم صدایی به گوش نمی رسید و من در این اضطراب بودم که چه شده که صدای هر روزه شیر فروشان را نمی شنوم و از طرفی به دلیل صوت زیبای سید نمی توانستم از شنیدن دل بکنم و بناچار چون نیت کرده بودم برای سید شیر تهیه کنم برخواستم و به سمت درب رفتم و برایم بسیار شگفت انگیز بود که صدای شیر فروشان نمی آید و با خود گفتم به کوچه دیگر میروم شاید شیری برای خوردن این سید پیدا کردم و با باز کردن در با صحنهء شگفت آور دیگر در کوچه مواجه شدم که مرا در جای خود میخکوب کرد. و آن از این قرار بود که در کنار دیوار خانه زنان شیر فروش پشت سر هم با در دست داشتن شیشه های شیر به ردیف نشسته بود و آنچه مرا بیشتر به تعجب واداشت که اینها این موقع صبح کنار دیوار خانه ما چه میکنند. پرسیدم و کاشف به عمل آمد که نفر اول محسور صوت ملکوتی قاری خانه ما آن سید شده بودند . و بقیه به تأسی از آن جذب و برای شنیدن کنار دیوار نشسته و چون سحر شدگان مقهور آن صوت ملکوتی شده بودند و من هم از آنان شیر خریدم برای سید. آب در خانه و ما تشنه لبان می گردیم یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم والسلام ↙️نقل خاطره ای بود از مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج #سیدفخرالدین_موسوی (پدربزرگ حقیر) به قلم #حسین_پایداری دیزگانی 💡کانال جامع نفوذشناسی_تبیین: 🆔@nofoz_shenasi👈عضو شوید