..صورتش سرخ شده بود و اشک توی چشمهایش برق میزد. آلبوم را گرفتم و خواستم آنرا کنار بگذارم. آلبوم را از دستم کشید و گفت:
«گُلم! ولش کن؛ این آلبوم تمام زندگی منه؛ انگیزه ماندن و
جنگیدن منه.»
گفتم: «خودت رو اذیت میکنی.»
اشکهایش دانه دانه می چکید روی گونه هایش.
🔸 گفت: «فرشته؛! اینا همه عاشق آقا ابا عبدالله (ع) بودن. بخاطر آقا خیلی عرق ریختن؛ خیلی زخمی شدن؛ خیلی بیخوابی کشیدن؛ خیلی تشنگی و گرسنگی کشیدن؛ خیلی زیر آفتاب سوختن؛ اما یه بار نگفتن خسته شدیم؛ تشنه ایم؛ خوابمان میآد.
🔸 به این عکسها نگاه میکنم تا اگه خسته شدم، یادم نره شهید قراگوزلو شبها به جای خواب و استراحت، نماز شب و زیارت عاشورا میخواند و های های گریه میکرد.
🔸 به اینا نگاه میکنم تا اگه یه وقت آرزو کردم کاش منم خانه و زندگی داشتم، یادم بیاد مصیّب میگفت: 'زیاد آرزو نکنین؛ چون مرگ به آرزوهای شما میخنده.'
👈 یادم باشه امروز زمان آرزو نیست زمان حرف نیست؛ باید عمل کنیم. هر کسی سَری داره باید هدیه بده؛ دست داره باید بده؛ اگه پیره و نمیتونه بیاد جبهه، باید از جبهه پشتیبانی کنه.»
🔹 میدانستم خسته و غصه دار است. به قول خودش از اول جنگ، یک گردان از دوستانش شهید شده بودند. کنارش نشستم و باهم به عکسهای شهدا نگاه کردیم. او بدون رودربایستی از من، اشک می ریخت و من از گریه او بغض میکردم و میگریستم.
راوی: همسر شهید
📚 برگرفته از کتاب « گلستان یازدهم»
بقلم بهناز ضرابی زاده / نشر سوره مهر
#شهید_علی_چیت_سازیان
#شهیدانه
| يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومة لائم |
💡شبکه نفوذ | سیدفخرالدین موسوی
🆔@nofoz_shenasi👈عضو شوید