دوبیتی
در چهره ی خود هیبت زهرا دارد
بر دوش اباالفضل علی جا دارد
با این که سه ساله است مانند عمو
در دادن حاجت ید طولا دارد
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
مرا که دانه اشک است، دانه لازم نیست
به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست
ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشتم
به طفل خانه بدوش آشیانه لازم نیست
نشان آبله و سنگ و کعب نی کافیست
دگر به لالة رویم نشانه لازم نیست
به سنگ قبر من بیگناه بنویسید
اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست
عدو بهانه گرفت و زد به او گفتم:
بزن مرا که یتیمم، بهانه لازم نیست
مرا ز ملک جهان گوشه خرابه بس است
به بلبلی که اسیر است لانه لازم نیست
محبتت خجلم کرده، عمه دست بدار
برای زلف بخون شسته، شنه لازم نیست
به کودکی که چراغ شبش سر پدر است
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست
وجود سوزد از این شعله تا ابد «میثم»
سرودن غم آن نازدانه لازم نیست
#استاد_غلامرضا_سازگار
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
ویرانسرایم امشب شد میهمانسرایم
اینجا که خیزران نیست قرآن بخوان برایم
هر شب صدات کردم امشب دعات کردم
یا در برم بمانی یا همرهت بیایم
زهرا عذار نیلی نگشود بهر حیدر
من هم به محضر تو صورت نمیگشایم
گر افکنی جدایی در بین جسم و جانم
دیگر به جان زهرا از خود مکن جدایم
من دختر حسینم همسنگر حسینم
ماه صفر محرم، شام است کربلایم
خواهم در این خرابه دور سرت بگردم
دیوار گشته حائل، زانو شده عصایم
دیشب به شوق وصلت تا صبح گریه کردم
امشب بگو اسیران گریند در عزایم
کی گفته در خرابه شبها گرسنه خفتم؟
بعد از تو بوده هر شب خون جگر غذایم
دانی چرا عدویم تا حد مرگ میزد؟
فهمیده بود از اول من دخت مرتضایم
تا دور او بگردم تا دست او ببوسم
ای کاش همرهت بود عموی با وفایم
هر چند روسیاهم آلودهی گناهم
مولا بگیر دستم من "میثم" شمایم
#استاد_غلامرضا_سازگار
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
دوبیتی
بال آزادی از قفس بدهید
تا نفس هست هم نفس بدهید
ای جماعت که کعب نی دارید
پدرم را به عمه پس بدهید
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
ای چراغ شب شهادت من
ای تماشای تو عبادت من
جان من! باز بر لب آمده ای
آفتابا! چرا شب آمده ای
داغ تو ذره ذره آبم کرد
لب خشکیده ات کبابم کرد
حیف از این لب و دهن باشد
که بر او چوب، بوسه زن باشد
اشک و خون، جاری از دو عین من است
بوسهء من شهادتین من است
گلوی پاره پاره آوردی
عوض گوشواره آوردی
از گلوی تو پاره تر، جگرم
از سر تو شکسته تر، کمرم
طفل قامت خمیده دیده کسی؟!
مثل من داغدیده، دیده کسی؟!
قامت خم گواه صبر من است
گوشهء این خرابه قبر من است
نیزه بر صورتِ تو چنگ زده
که به پیشانی تو سنگ زده؟
در رگ حنجر تو دیده شده
که سرت از قفا بریده شده
تازیانه گریست بر بدنم
بدنم شد به رنگ پیرهنم
تنم از تازیانه آزردند
چادر خاکی مرا بردند
آفتاب رخم عیان گردید
در دو پوشش رویم نهان گردید
ابر سیلی به رخ حجابم شد
خون فرق سرم نقابم شد
سیلی از قاتلت اگر خوردم
ارث مادر به کودکی بردم
شامیان بی مروّت و پستند
دختران را به ریسمان بستند
همه را با شتاب می بردند
سوی بزم شراب می بردند
من که کوچکتر از همه بودم
راه با دست بسته پیمودم
نفسم در شماره می افتاد
در وجودم شراره می افتاد
بارها بین ره زمین خوردم
عمّه ام گر نبود می مردم
تا به من خصم حمله ور می شد
عمّه می آمد و سپر می شد
بس که عمّه مدافع همه شد
پای تا سر شبیه فاطمه شد
#استاد_غلامرضا_سازگار
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
ای عزیز جان من امشب نمی خوابی چرا؟
از شرار محنت و غم در تب و تابی چرا؟
شب گذشت از نیمه ها ای نور چشمانم بخواب!
این همه گرم فغان از دوری بابی چرا؟
سوخت قلب داغدارم از غم جانسوز تو
آخر از داغ پدر این قدر بی تابی چرا؟
بر لب بام است اینک آفتاب عمر تو
رنگ از رویت پریده همچو مهتابی چرا؟
از غمت ای ماه من، چون شب شده روزم سیاه!
در غروب افتاده چون مهرِ جهانتابی چرا؟
در گلستان هر گلی شور تو را دارد به سر
عندلیبا! غافل از گل های شادابی چرا؟
ای (زرافشان) صبح صادق سر برآورد از افق
وقت بیداری است، شب تا صبح، در خوابی چرا؟
#استاد_محمد_علی_صفری_زرافشان
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
آن دختر ستم زده ای که پدر نداشت
غم دیده بود سایه ی شادی به سر نداشت
مرغ دل شکسته ی آن کودک یتیم
از ظلم و جور سنگدلان بال و پر نداشت
بود آشکار از گل رویش که در جهان
تاب ستم کشیدن از این بیشتر نداشت
تا شوید از نگاه غریبش غبار غم
جز آبشار دیده گلابی به بر نداشت
وقتی که داشت، دشتِ پر از خار پیشِ رو
یک دادخواه آن گل نیکو سیّر نداشت
باد ستم به گلشن ایمان وزیده بود
گویا هنوز آن گل پژمان خبر نداشت
دانی که بود آن گل افسرده در کجا؟
آن جا که از گذشت زمان بام و در نداشت
در انتظار وصل پدر بود روز و شب
اما چه سود نخل امیدش ثمر نداشت
آن شب که آمدش به خرابه سر پدر
غیر از هوای کوچ نمودن به سر نداشت
وقتی نهاد لب به لبِ تشنه ی پدر
جز یک دو بوسه از گل صد برگ بر نداشت
یاد آن شبی که اشک (زرافشان) خسته دل
کس را به جز رقیه به مدِّ نظر نداشت
#استاد_محمد_علی_صفری_زرافشان
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
دوبیتی
نبودی من جفا بسیار دیدم
ز کوفه تا به شام آزار دیدم
چنان زد قاتلت سیلی به رویم
که بر نیزه سرت را تار دیدم
#عبدالزهرا
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
دوبیتی
سفیرِ نهضت خونین کربلاست رقیه
سِفارَتش به دمشق است و پا به جاست رقیه
زیارتش بنما در حرم وَ یا زِ ره دور
بخواه حاجت از ایشان که با سخاست رقیه
▪️
سه ساله بود رقیه اسیر فرقه ی اعدا
جمال روی پدر در خرابه دید به رؤیا
شد او ز خواب چو بیدار دید یک سرِ پر خون
فدای رأس پدر گشت و رفت همره بابا
#حسین_مقدم
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
آمدی جانم به قربان شما بابای من
مهربان ساکن بر نیزه ها بابای من
چه عجب که نیزه ها دست از سرت برداشتند
نازنینم تو کجا اینجا کجا؟ بابای من
جای تو آغوش من باشد نه در طشت طلا
من بدم می آید از طشت طلا بابای من
من که دلتنگ نوازش های دستان تو ام
دست هایت را نیاوردی چرا؟ بابای من
حرف هایم را اگر آرام می گویم ببخش
از گلویم در نمی آید صدا بابای من
باورش سخت است اما راه رفتن های من
سخت گردیده برایم بی عصا بابای من
ماجرای کوچه های شام پیرم کرده است
چشم های بی حیا کشته مرا بابای من
تو به روی نیزه ای و من به روی ناقه ای
می شنیدم می شنیدی ناسزا بابای من
خسته ام من از طناب و از عذاب بی کسی
خسته ام از زجر پست بی حیا بابای من
از لباس پاره ی عمه خجالت می کشم
بعد من گاهی به دیدارش بیا بابای من
#حسن_کردی
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
خوش آمدی، گله ای نیست، بهترم مثلا
شبیه قبل نشستی برابرم، مثلا
خیال میکنم اصلا مدینه ایم هنوز
بهشت چادر زهراست بسترم مثلا
دوباره مثل گذشته کشیده ای بابا
خودت به دست خودت شانه بر سرم مثلا
نسوخته ست، نه...امشب به پات می ریزم
خیال کن که همان نازدخترم مثلا
بگو: فدای سرت، گوشواره گم شده است
بگو دوباره برای تو می خرم...مثلا
خیال میکنم انگشتر تو پیش عموست
تو هم خیال کن آنجاست زیورم مثلا
اگر شکسته ام و زخم خورده، چیزی نیست
خمیده قدّم و هم سنّ مادرم مثلا
خیال کن که رقیه زمین نخورده پدر
خیال کن که سر دوش اکبرم مثلا...
کبود نیست کمی خاکی است صورت من
نرفته دست کسی سوی معجرم مثلا
تو فکر کن مثلا عمه را کتک نزدند
مراقب است عموی دلاورم مثلا
شبی که گم شدم و بین دشت جا ماندم
نخورد ضربه ی محکم به پیکرم مثلا
به قصد کشت کسی خواست تا مرا بزند
ولی رسید به دادم برادرم مثلا...
به روی نیزه کنار تو دید یک سر را
رباب گفت که خوابیده اصغرم مثلا...
#مجید_تال
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
پایش ز دست آبله آزار میکشد
از احتیاط دست به دیوار میکشد
درگوشه ی خرابه کنار فرشتهها
"با ناخنی شکسته ز پا خار میکشد"
دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح
بر روی خاک عکس علمدار میکشد
او هرچه میکشد به خدای یتیمها
از چشمهای مردم بازار میکشد
گیرم برای خانهی تان هم کنیز شد
آیا ز پرشکسته کسی کار میکشد؟
چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟
نقشی که میکشد همه را تار میکشد
لبهای بی تحرک او با چه زحمتی
خود را به سمت کنج لب یار میکشد
#علی_اکبر_لطیفیان
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati