eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
11.3هزار دنبال‌کننده
346 عکس
11 ویدیو
1.3هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا «ع») ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
"درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانی‌ست دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمری‌ست زندانی‌ست نه خورشیدی نه ماهی... روز و شب در چشم من یکسان جهان زندان، اتاق کوچکم همواره ظلمانی‌ست نمی‌دانم چرا جامانده‌ام از آسمان، شاید، به دست و پای من زنجیرهایی هست و پیدا نیست.. ولی امشب خدا را شکر حال دیگری دارم چه فرقی می‌کند شعرم عراقی یا خراسانی‌ست؟ خراسان، آستانه، قم... دلم پر می‌کشد امشب که پای سفرۀ موسی بن جعفر وقت مهمانی‌ست دمادم ذکر یا باب الحوائج روی لب‌هایم که حال امشب من حال دنیا نیست، عرفانی‌ست دو چشم بردبارش معنی «وَ الکاظِمینَ الغَیظ» نگاه مهربان او از آیات مسلمانی‌ست که حتی آن زن آوازه‌خوان را هم هدایت کرد که حتی از غمش چشم نگهبان نیز بارانی‌ست به حالش اشک می‌ریزد مسلمان، نامسلمان هم برایش روضه می‌خواند در و دیوار زندان هم" @nohe_sonnati
چار گلدسته با دو تا گنبد شش جهت نور کبریا دارد هرکه در آن حرم رسد گوید جلوه ی مشهد الرضا دارد چار گلدسته چار رکن بهشت دو ضریح از دو حجت داور یک ضریح از جواد اهل البیت یک ضریحی ز موسیِ جعفر ای مزارت مدار جود و کرم دست حاجات خلق سوی شماست مهری و چند تا ستاره ی فضل معتکف در کنار کوی شماست مثل فرهاد میرزا شده اند خاکبوس تو بس امیر و وزیر "کلبُهم باسطٌ ذِراعیهِ" حک شده روی قبر خواجه نصیر دلم از درد و غم به تنگ آمد سر و پا رنج و غصه و دردم سمت باب الحوائج آمده ام رو به باب المراد آوردم من جوانی گناه آلوده رو به دیوار می کنم از شرم دست بر روی شانه ام بگذار دعوتم کن به یک نصیحت گرم گرمی دست تو برات خداست با شما توبه ام پذیرفته است سفره ی تو دوای هر دردی است مادر این راز را به من گفته است ای ید الله دست تو باز است گره از کار بسته ام وا کن گوشه ی خانه بستری پهن است درد بیمار من مداوا کن آه ای یوسفی که زندان را بوی پیراهن تو گلشن کرد نور حقی و سجده های شبت ظلمت آن محیط روشن کرد دست زنجیر پایبندت شد گریه ی زخم ها به حال تو بود این شب و روز های آخر هم گوئیا موعد وصال تو بود بدنی در احاطه ی زنجیر روی یک تخته ی در آوردند پدری را چنین غریبانه پیش چشمان دختر آوردند آه، از این وصال درد آمیز آه، از این وداع رنج آور ماجرا را خدا بخیر کند باز هم دختری و جسم پدر @nohe_sonnati
شده شرمنده شمس از روی حضرت کاظم قمر شد مات از چهر نکوی حضرت کاظم بغیر از ذات حق آگه نباشد اندر این عالم کسی از سر اسرار مگوی حضرت کاظم بود او ششمین رهبر ز بعد ساقی کوثر که باشد قبله حاجات کوی حضرت کاظم نه بتوان توصیفش کردکه آسان نیست اوصافش که ینکو هست وصف تار موی حضرت کاظم ببیند یوسف از رویش بگوبد مرحبا بر حق که ینکو خلق کرده حسن روی حضرت کاظم بعالم رنگ و بوی گل بود از نور رخسارش بود خوی محمد خلق و خوی حضرت کاظم ولی از جور هارون دعا لبریز شد آخر ز زهر خانمان سوزی سبوی حضرت کاظم بدی در گوشه زندان چاارده سال آن مولا بدی با حق تعالی گفتگوی حضرت کاظم طلب میکرد او مرگ از خدا با دیده گریان که وصل یار بودی آرزوی حضرت کاظم خدایا دست گیری تو از ژولیده محزون بحق قرب و قدر و آبروی حضرت کاظم @nohe_sonnati
کنج زندان هم که باشی باز شاه عالمی با همین دستان بسته تکیه گاه عالمی این غل و زنجیرها حتما گواهی می دهند گرچه در بندی ولی فکر رفاه عالمی معجزه یعنی همین که در سیه چال بلا هم امام عالمی و هم پناه عالمی کاش می فهمید هارون الرشیدِ بی حیا اینکه یا باب الحوائج ، خیرخواهِ عالمی خود بلا دیدی و ما را دور کردی از بلا ای بلا دیده، گرفتار از گناه عالمی با وجودِ این کبودی ها پر از نوری هنوز در دلِ تاریکِ زندان، مهر و ماه عالمی خرد گشته استخوانت، باز میگیری قنوت مثل مادر بهترین عبد الاه عالمی سال ها در گوشه ی زندان دعا کردی تو هم.. چشم بر راه ظهور دادخواهِ عالمی @nohe_sonnati
سهمِ زندان گشت با تو بهترین تقدیرها ظلمتش را نور گرداندی تو با تکبیرها خوش سعادت بود بندی که درآغوشت گرفت چون نباشد هر قفس لایق برای شیرها سِجنِ هارون گشت با عطر نفسهایت بهشت ذکرِ یارب یاربت دارد عجب تاثیرها گرچه زندان غرقِ تاریکی است اما ساختی با مناجاتت در آن روشن ترین تصویرها شد زنِ بد کاره با اعجازِ تو اهلِ نماز با تو هرکس رو به رو گردد کند تغییرها برد زندان تا که تحقیرت کند هارون ولی شاهِ عالم کِی شود کوچک به این تحقیرها؟ چون شنیدم سال ها بودند با تو همنشین غبطه ها خوردم به حالِ آن غل و زنجیرها گرچه مثلِ عمه ات زینب اسارت دیده ای مثل او هرگز ندیدی نیزه و شمشیرها در سیه چال بلا چشمت اگرچه تار شد شکرِ حق دیگر نشد پر خون زِ موج تیرها سال ها چون مهدی موعود اگر غایب شدی شیعه دارد در قبالِ این بلا تقصیرها @nohe_sonnati
هرکه افتد در حصارش نام او آزاده است گر حرم دور است از دل تا حریمش جاده است بر اسیران گنه برگو که این آزادمرد بندِ بگشودن ز هر دل با نگاهش ساده است ای دل امشب از حرم رو کنج زندان، یوسفی خون فشان از بهر آزادی دگر آماده است زخمِ گردن دردِ پهلو دست های بی رمق گویی امشب روبرویش مادرش اِستاده است می زند با دست و پای بسته هر دم دست و پا ای غل و زنجیر، رحمی کز نفس افتاده است پوستی بر استخوانی مانده از این روزه دار چارده سال است این جا بر سر سجاده است نیست بالینش نه معصومه نه دلبندش رضا دیده تر، خشکیده لب بر خاک رخ بنهاده است آی، صیاد از گلویش باز کن زنجیر را خاطرت آسوده باشد صید تو جان داده است پیکر شَه روی تخته پاره ای تشییع شد درب زندان باز شد بر سر زنان شهزاده است درگه باب الحوائج عالمی بهر شفاء چون «رئوفی» دست ها را بر دعا بگشاده است @nohe_sonnati
دوبیتی مسموم در زندان شده موسی جعفر با زهر کینه از سوی خصم بد گوهر مأمور شد بر این جفا سندی ملعون تا زهر در کامش بریخت آن ستم گستر ◾️ موسیِّ جعفر که بود از بهر عالم رهنما گوشه ی زندان شهید با زهر کین شد از جفا در غل و زنجیر بود و گشت مسموم از ستم تسلیت گوییم این غم را به مولانا الرِّضا @nohe_sonnati
همان‌گونه که شب را روشنایِ ماه می‌بخشد خدا در ظلمت دنیا چراغ راه می‌بخشد به حکم"اَلْبَلاءُ لِلْوِلا" است اینکه در تاریخ خدا به دوستان خود غمی جانکاه می‌بخشد تو از نسل همان مردی که هنگام رکوع خود عقیقش را به سائل قُربةً لله می‌بخشد نگاه مهربانت آیه‌ی "وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظ" تو "عَافِينَ عَنِ النَّاسِی" که بی اکراه می‌بخشد به کم قانع نشو امشب، بخواه از او خودِ او را به کم قانع نشو ای دل، که دارد شاه می‌بخشد @nohe_sonnati
تجلی داده‌ای با هر دعایت، روح عرفان را فضیلت داده القابت، تجلی‌گاه انسان را تورا باب الحوائج! کاظم آل عبا خواندم عبا بر سر کشیدی جان ببخشی جسم بی جان را؟ رسول الله را وقتی در آن لحظه پدر خواندی کشیدی بر فضیلت‌های هارون، خط بطلان را پر و بال قنوتت را شکنجه داد با زنجیر ولی نفرین نکردی در دعای خود نگهبان را تو با این بردباری‌ها به اصحابت نشان دادی، برای کظم غیظ خود مصادیقی فراوان را "شترها هم نباید خدمت ظالم کنند"، آری تو روشن‌کرده‌ای با این سخن، تکلیف صفوان را "أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّار" و "کظم غیظ" را با هم نشان دادی چنین توصیه‌های ناب قرآن را اگر چه ماه محبوسی و "فِی قَعْرِ السُّجُون" بودی ولی روشن کند نامت در و دیوار زندان را @nohe_sonnati
هر كه یک دفعه سر این سفره مهمان می‌شود مور هم باشد اگر، روزی سلیمان می‌شود سر به زیر انداختن، ذاتش توسل كردن است دردها در این حرم ناگفته درمان می‌شود این كریمان لطفشان هر چند آماده‌ست، لیک نام مادر كه وسط باشد دو چندان می‌شود ما پدر را خواستیم و از پسر خیرش رسید در رجب‌ها كاظمین ما خراسان می‌شود نیستی پیغمبر اما ظاهراً پیغمبری هر كه می‌بیند تو را، از نو مسلمان می‌شود نسل موسایی تو طبع مسیحا داشتند یک نفر از آن همه پیر جماران می‌شود این دلِ ما، سینه‌ی ما، عرش ما، حتی بهشت هر كجا موسی بن جعفر نیست، زندان می‌شود @nohe_sonnati
دوباره چنگ زدم دامن خراسان را به کاظمین رساندم صدای لرزان را برای حاجت کوچک نمی‌روم آن‌جا دریغ اگر که بگویم به او غم نان را منی که هیچ ندارم برای عرض ادب چه تحفه‌ای ببرم پیشکش کنم؟ جان را دو پادشاه به یک سرزمین نمی‌گنجند کنار هم به خدا دیده‌ام دو سلطان را که دیده در وسط آسمان دو تا خورشید؟ که دیده پا قدم آفتاب، باران را؟ ببین چه بخت بلندی! به دست کوتاهم گرفته‌ام منِ بی‌دست‌وپا دو دامان را ببین کسی که خودش میهمان زندان بود چه بی مضایقه دارد هوای مهمان را به چشم دیده اسیری‌ست در دل زندان به چشم دل به اسیری گرفته زندان را بر او که لحظه به لحظه مسافر عرش است گماشته‌ست چه دیوانه‌ای نگهبان را؟ براو چگونه اثر کرده زهر؟ در عجبم! که خلق در نفسش دیده‌اند درمان را "کریم" ترجمه‌ی دیگر "ابوالحسن" است که جمع دیده‌ام اطراف او فقیران را وداع با حرمش ساده نیست،‌ حق دارم عقب عقب بروم تا ته خیابان را @nohe_sonnati
ای بنای حرم عدل و امان را بانی ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی ای تو در مکرمت و جود، نبی را مانند ای تو در منزلت و قدر، علی را ثانی تو اَمینُ‌اللَّهی و بر درِ بیتُ‌الشَّرَفت هست جبریل امین را شرف دربانی آن جمال ملکوتی که تو داری، به مَلَک، از تماشای رُخت دست دهد حیرانی تویی آن جلوه که تابید به موسی در طور تو مسیحایی و داری نفسی رحمانی تویی آن نوح، که خود روح نجاتی، هر گاه، گیتی از سیل حوادث بشود توفانی گردش چشم تو و گردش افلاک یکی‌ست نکند چرخ ز فرمان تو نافرمانی.. جان فدایت که به يک عطف نظر زنده کنی در دل و جان جهان عاطفۀ عرفانی از لب لعل تو، انوار هدایت جاری‌ست ای سحاب کرمت، در همه‌جا بارانی ای کلامُ اللَّه ناطق که تو را می‌خوانند شجر طیبه در معرفت قرآنی حبس و تبعید به فتوای تو محبوب‌تر است، از قبول ستم و سلطۀ بی‌ایمانی بر در قاضی حاجات مناجات‌کنان عرض حاجت بری ای سجدۀ تو طولانی آفتابی و سفر می‌کنی از شرق به غرب عجب از صبر تو در سایۀ سرگردانی به پریشانی تو دجلۀ بغداد گریست ای نصیب تو همه بی‌سر و بی‌سامانی اهرمن گرچه بسی بهر فنایت کوشید نشود جلوۀ انوار الهی، فانی شاهد مکتب توحیدی و در راه هدف بِاَبی اَنت و اُمّی که شدی قربانی تا مرا رخصت پابوس تو قسمت نشود منم و دست و گریبانِ غمی پنهانی.. «گر چه دوريم به یاد تو سخن می‌گوییم بُعد منزل نبود در سفر روحانی» با تولّای تو، تا گلبن طبعم گل کرد عوض گریه کند دیده گلاب‌افشانی به بَرَت آمده‌ام، تا ببرم فیضی از آن جذبۀ معنوی و جاذبۀ روحانی چه بخواهم؟ که تو خود حال مرا می‌بینی چه بگویم؟ که تو خود درد مرا می‌دانی که گمان داشت که با آن همه تشريف و جلال یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟ آب شد شمع وجود تو و خون شد جگرت آه از ظلمت زندان و شب ظلمانی از هجوم غم و اندوه به تنگ آمده بود روح قدسیِ تو در کالبد انسانی نظری کن که «شفق» مُحرم کوی تو شود ای بنای حرم عدل و امان را بانی! @nohe_sonnati