#امام_خمینی_قدس_سره
پسرم ! سوره مبارکه حشر را مطالعه کن،
که گنجینه هائی از معارف و تربیت در آن است، و ارزش دارد که انسان یک عمر در آنها تفکر کند، و از آنها به مدد الهی توشه ها بر دارد،
خصوصاً آیات اواخر آن از آنجا که می فرماید:
یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون
تا آخر سوره.
@nokteha14
على بن حمزه مى گويد: دوست جوانى داشتم كه شغل نويسندگى در دستگاه بنى اميه را داشت .
روزى آن دوست به من گفت : از امام صادق عليه السلام براى من وقت بگير تا به خدمتش برسم.
من از امام اجازه گرفتم تا او شرفياب شود، امام اجازه دادند و در وقت مقرر من با او خدمتش رفتيم .
دوستم سلام كرد و نشست و عرض كرد: فدايت شوم ، من در وزارت دارائى رژيم بنى اميه مسئوليتى داشتم و از اين راه ثروت بسيارى اندوخته ام و بعضى خلافها هم انجام داده ام !
امام فرمود:
اگر بنى اميه افرادى مثل شما را نداشتند تا ماليات برايشان جمع كند و در جنگها و جماعات آنها را همراهى كند، حق ما را غصب نمى كردند. جوان گفت : آيا راه نجاتى براى من هست ؟
فرمود: اگر بگويم عمل مى كنى ؟ گفت : آرى ، فرمود: آنچه از مال مردم نزد تو هست و صاحبانش را مى شناسى به آن ها برگردان و آنچه كه صاحبانش را نمى شناسى از طرف آنها صدقه بده ، من در مقابل اين كار بهشت را براى تو ضمانت مى كنم !
جوان سر به زير انداخت و مدتى طولانى فكر كرد و سپس گفت : فدايت شوم دستورت را اجراء مى كنم .
على بن حمزه مى گويد: من با آن جوان برخاستيم و به كوفه رفتيم . او همه چيز خود، حتى لباسهايش را به صاحبانش برگرداند و يا صدقه داد؛ من از دوستانم مقدارى پول براى او جمع كردم و لباس برايش خريدارى نمودم ؛ و خرجى همه براى او مى فرستاديم
چند ماهى از اين جريان گذشت و او مريض شد. ما مرتب به عيادت او مى رفتيم ، روزى نزدش رفتم ، او را در حال جان دادن يافتم . چشم خود را باز كرد و گفت : اى على آنچه امام به من وعده داد به آن وفا كرد، اين گفت و از دنيا رفت . ما او را غسل داده و كفن كرده و به خاك سپرديم .
مدتى بعد خدمت امام عليه السلام رسيدم ، همين كه امام مرا ديد فرمود: اى على ما به وعده خود در مورد دوست تو وفا كرديم . من عرض كردم : همينطور است فدايت شوم ، او هم هنگام مردن اين مطلب (ضمانت بهشت ) را به من گفت.
@nokteha14
آيت الله حائرى شيرازى فرموده است :
حضرت امام خمينى در همين مدرسه دارالشفاء در غرور جوانى و قبل از ازدواج ديد يك خانم روستائى به اينجا آمده و وضع حمل كرده است تنها چيزى كه به ذهنش رسيد اين بود كه از حجره قندآب آورد و به دهان اين خانم اجنبيه كرد
تهذيب نفس اين است نبات داغ به دهان زن اجنبيه كرد اين خود سازى است نه اينكه بگذرد و برود تا اينكه بگويند به اجنبى نگاه نكر...
زى طلبگى اين است كه اگر لازم شد انسان به خاطر اسلام آبرويش را بدهد نه اينكه بگويد: خوب او بميرد تا من مورد تهمت قرار نگيرم چون گفته اند:
اتقوا من موارد التهم
@nokteha14
🔻آن چه كه جنس آدمي را زود ارتقاء مي دهد و در مدت اندك نا خالصي ها را مي سوزاند و پاك مي كند و به حد اعلا و بالاترين وشفاف ترين معدن قرارش مي دهد، ارتباط و توسل به حضرت سيد الشهداء صلوات اللّه عليه است.
اين کار فراتر از اعمال صالح دیگر تاثیر گزار است. نشستن در جلسات حضرت و عزاداري و توسل به ایشان بهتر از دیگر اعمال صالح تاثیر بخش است. اين كار و اين ارتباط از هر عملي سريعتر انسان را به كمال مي رساند؛ سريعتر جنس آدمي را زلال و پاك مي كند و فلز انسان را هر فلزي كه باشد، ارتقاء به نوع بالا و بالاتر مي دهد؛ منتهي نگهداري و مراقبت مي خواهد؛
اگر توسل به حضرت سيد الشهداء علیه السلام داشتي اول اخلاص مي خواهد كه از زبده و خلاصه این توسل يك چيزي در بیاید؛ ثانياً بايد بعد انسان با عملي ناجور آن را از بين نبرد.
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
@nokteha14
علی علیه السلام فرمود:
«من احبنا کان معنا یوم القیامة و لو ان رجلا احب حجرا لحشره الله معه;
هر که ما را دوست بدارد، در روز قیامت با ما خواهد بود و اگر کسی سنگی را دوست داشته باشد، خداوند او را با آن محشور خواهد کرد
@nokteha14
پیرمردی نقل کرد که: در سابق به اتفاق دو نفر از همدستان خود دزدی می کردیم محل سکونت ما در محمد آباد بود. هر روز بین الطلوعین، بر سر راه به کمین می نشستیم و اشخاص را لخت می کردیم. اما همه روز می دیدم شخصی عبا بر سر کشیده از جاده می گذرد و به نقطه نامعلومی می رود. پیش خود اندیشیدم که او مردی معامله گر است و صبح زود می رود تا پیش از دیگران به قافله برسد و جنس خریداری کند و لذا تصمیم گرفتیم که راه را بر او ببندیم. روز دیگر، سحرگاه که شیخ پیدا شد، به دنبال او راه افتادیم، از جاده بیرون رفت به این سبب خوشحالتر شدیم که دیگر در بیابان کسی مزاحم ما نخواهد شد. پس از آنکه مقداری راه پیموده شد،
ناگهان دیدیم که بیابان از مارهای فراوان پر شد مارها بما حمله ور گردیدند؛فریاد برداشتیم: ای شیخ به داد ما برس، هم اکنون مارها ما را هلاک خواهند کرد. شیخ به عقب برگشتند و فرمودند: با من چکار داشتید؟ گفتیم پرسشی می خواستیم بکنیم، گفتند: چرا تا در جاده بودم، نپرسیدید، پس شما قصد دزدی در سر داشتید، حال اگر از کار بد خود توبه کنید، از شر این مارها خلاصی خواهید یافت وگرنه هلاکتان خواهند کرد.
با اشاره شیخ مارها، بی حرکت شدند و ما هم از کار خود توبه و اظهار ندامت کردیم. به این ترتیب از شر مارها نجات یافتیم. اکنون از ما سه نفر فقط من زنده هستم و دو نفر دیگر از دنیا رفته اند.
📚نشان ازبی نشانها
@nokteha14
مرحوم محدث قمی رضی الله عنه نقل میکند که حضرت موسی علیهالسلام به خداوند عرض کرد:
خدایا! میخواهم عابدترین و محبوبترین خلق را ببینم.
خداوند سبحان فرمود: برو کنار دریاچه، آنجا قریهای است در آن قریه با این نشانی، مردی هست او را ببین.
حضرت موسی علیهالسلام رفت و در آن قریه با نشانههایی که داشت مرد بیچارهای را دید که بیماری جذام و برص او را از پا در آورده و زمینگیرش کرده است ا این حال او همچنان تسبیح خدا میگفت!
حضرت موسی علیهالسلام به خدای متعال عرض کرد:
خدایا! من دنبال أعبد و أحب خلق میگردم؛ پیش خود فکر میکردم مردی را خواهم دید که صَوّام و قَوّام (بسیار روزه گیرنده و بسیار نماز خواننده) است. اینکه بینوای گوشهنشینی است که نه حال صیام دارد و نه حال قیام! نه حال رکوع دارد و نه حال سجود!
جبرئیل نازل شد و گفت خدا میفرماید: آنکه دنبالش میگردی همین است؛ عابدترین و محبوبترین خلق من همین است؛ حال بنگر و بشنو که من چه میکنم و او چه میگوید.
جبرئیل گفت: من از طرف خدا مأمورم چشمهایش را از او بگیرم. با این همه بلاهای فراوان که دارد نابینایش هم بکنم. اشاره به چشمان او کرد و چشمها نابینا شد و او که بیچاره بود بیچارهتر شد ولی دست به دعا برداشت و گفت:
«رب متعتنی بهما حیث شئت و سلبتنی ایاهما حیث شئت لک الحمد و لک الشکر یا بار یا وصول»
ترجمه: خدایا! تا خواسته بودی؛ بینا بودم؛ اکنون خواستی نابینا شدم. نعمت از تو و گرفتن نیز از توست؛ در هر حال شکرت میکنم، ای خداوند مهربان نعمتبخش.
حضرت موسی علیهالسلام به آن مرد فرمود:
ای بندۀ خدا! من مستجابالدعوهام؛ دعایم مستجاب میشود آیا دوست داری دعا کنم و از خدا بخواهم آنچه را که از تو گرفته به تو بر گرداند و از تمام این بیماریها شفایت دهد؟
آن مرد گفت:
«لا أریدُ شیئاً مِن ذلک، إختیارُه لِی أحبُّ إلیّ مِن إختیاری لِنَفسِی»
ترجمه: من هیچ کدام از اینها را که گفتی نمیخواهم! آنچه او برای من خواسته است در نظر من محبوبتر است از آنچه که من برای خودم میخواهم.
این سخنان، نقلش آسان و شنیدنش نیز آسان است؛ اما مرد میخواهد که از عمق جانش بگوید: «إختیاره لی أحب إلَیَّ مِن إختیاری لِنفسِی»
بعد حضرت موسی علیهالسلام فرمود: ای عبد صالح پروردگار، شنیدم که میگفتی: «یَا بَارُّ یَا وُصُول» یعنی «ای خدای مهربان و ای نعمتبخش» خدا به تو چه نعمتی داده و چه مهربانیای دربارهات کرده است که این چنین او را میستایی؟
آن مرد که رحمت خدا بر او باد گفت:
در این قریه، جز من نه کسی خداشناس است و نه خداپرست. در این آبادی تنها منم که خدا را میشناسم و عبادتش میکنم؛ بنابراین چه نعمتی از این بالاتر و چه عطایی از این والاتر که مرا شایستۀ معرفت و محبت خود دیده و شناخت و محبتش را در عمق جانم نشانده است.
📚سفینه البحار ج۳ص۳۶۶/محدث قمی
@nokteha14