#مناجات
روزي يكي از شاگردان آخوند كاشي ايشان را براي افطار دعوت مي كنند و با اصرار زياد از او خواهش مي كنند كه سحر هم تشريف داشته باشند.
آخوند فرموده بودند: به شرطي مي مانم كه با من كاري نداشته باشيد و دنبال كار خود برويد. طلبه مي گويد: من دانم براي پذيرايي نزد آقا مي رفتم تا ببينم ايشان چه كار مي كنند.
متوجه شدم كه ايشان از افطار تا سحر مشغول عبادت بودند و در قنوت نماز وترشان تمام دعاي ابوحمزه ثمالي را با صوت حزين و گريه مي خواندند.
@nokteha14
#زیارت_امام_زمان_در_روز_جمعه
جمعه همان روزى است كه ایشان در آن روز ظهور خواهد فرمود...بگو:
السَّلامُ عَلَیْكَ یَا حُجَّةَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ السَّلامُ عَلَیْكَ یَا عَیْنَ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ السَّلامُ عَلَیْكَ یَا نُورَ اللَّهِ الَّذِی یَهْتَدِی بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ یُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الْوَلِیُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَیْكَ یَا سَفِینَةَ النَّجَاةِ السَّلامُ عَلَیْكَ یَا عَیْنَ الْحَیَاةِ السَّلامُ عَلَیْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْكَ وَ عَلَى آلِ بَیْتِكَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ السَّلامُ عَلَیْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلامُ عَلَیْكَ یَا مَوْلایَ أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَیْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى یَدَیْكَ،
وَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ یَجْعَلَنِی مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ لَكَ وَ التَّابِعِینَ وَ النَّاصِرِینَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْكَ فِی جُمْلَةِ أَوْلِیَائِكَ یَا مَوْلایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْكَ وَ عَلَى آلِ بَیْتِكَ هَذَا یَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ یَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِیهِ ظُهُورُكَ وَ الْفَرَجُ فِیهِ لِلْمُؤْمِنِینَ عَلَى یَدَیْكَ وَ قَتْلُ الْكَافِرِینَ بِسَیْفِكَ وَ أَنَا یَا مَوْلایَ فِیهِ ضَیْفُكَ وَ جَارُكَ وَ أَنْتَ یَا مَوْلایَ كَرِیمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ وَ مَأْمُورٌ بِالضِّیَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ فَأَضِفْنِی وَ أَجِرْنِی صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِكَ الطَّاهِرِینَ.
@nokteha14
نتیجه خوشحال کردن سگ
روزی امام حسن مجتبی علیه السلام در یکی از باغستان های شهر مدینه قدم می زد، که ناگاه چشمش به یک غلام سیاه چهره افتاد که نانی در دست دارد و یک لقمه خودش می خورد و یک لقمه هم به سگی که کنارش بود می داد تا آن که نان تمام شد.
حضرت با دیدن چنین صحنه ای، به غلام خطاب کرد و فرمود: چرا نان را به سگ دادی و مقداری از آن را برای خود ذخیره نکردی؟
غلام به حضرت پاسخ داد: زیرا چشم های من از چشم های ملتمسانه سگ خجالت کشید و من حیا کردم او این که من نان بخورم و آن سگ گرسنه بماند.
امام حسن علیه السلام فرمود: ارباب تو کیست؟
پاسخ گفت: مولای من ابان بن عثمان است.
حضرت فرمود: این باغ مال چه کسی است؟
غلام جواب داد: این باغ مال ارباب و مولایم می باشد.
پس از آن حضرت اظهار داشت: تو را به خدا سوگند می دهم که از جایت برنخیزی تا من باز گردم.
سپس حضرت حرکت نمود و به سمت ارباب غلام رفت؛ و ضمن گفتگوهایی با أبان بن عثمان، غلام و همچنین باغ را از او خریداری نمود؛ و سپس به جانب غلام بازگشت و به او فرمود: ای غلام! من تو را از مولایت خریدم.
پس ناگاه غلام از جای خود برخواست و محترمانه ایستاد.
سپس حضرت در ادامه سخنان خود اظهار نمود: این باغ را هم خریداری کردم؛ و هم اکنون تو را در راه خداوند متعال آزاد نموده؛ و این باغ را نیز به تو بخشیدم.
📚ترجمة الإمام الحسن علیه السلام : ص 148،
📚احقاق الحقّ: ج 11
@nokteha14
#ششویژگیشیعهامامصادقعلیهالسلام
🔸 قالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام [ إِنَّمَا شِيعَةُ جَعْفَرٍ مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ وَ فَرْجُهُ وَ اشْتَدَّ جِهَادُهُ وَ عَمِلَ لِخَالِقِهِ وَ رَجَا ثَوَابَهُ وَ خَافَ عِقَابَهُ فَإِذَا رَأَيْتَ أُولَئِكَ فَأُولَئِكَ شِيعَةُ جَعْفَر ]
🔹 امام صادق علیهالسلام فرمود : شیعه جعفری کسی است که :
۱- حلال خور
۲- پاکدامن
۳- جهادگر باشد
۴- برای رضای خدای خود کار کند
۵- به پاداش الهی امیدوار
۶- از مجازات او بترسد
📌 این چنین افرادی شیعیان جعفری هستند.
📚 خصال شیخ صدوق : جلد۱ صفحه۲۹۶
@nokteha14
توسل به امام زمان (عج) برای درمان بیماری
مرحوم حاج مرشد میگفت:
در ایام ماه مبارك رمضان كه آقای مجتهدی در كوه خضر نزدیك مسجد مقدس جمكران بیتوته داشتند خدمتشان رسیدم، ایشان برایم نقل كردند:
چند شب پیش كه پاسی از شب گذشته بود داخل اتاق كوه نشسته بودم كه متوجه شدم صدای پایی میآید و بعد از چند لحظه شخصی داخل اتاق شد و آنجا نشست، چون در تاریكی چیزی پیدا نبود جلو رفته ودیدم مردی همراه با یك بچه میباشد.
بعد از آنكه نشست، گفت این بچه را كه میبینید حدود ده سال است مبتلا به نوعی بیماری شده است كه خوابش نمیبرد و با اینكه وضع مالیم خوب نیست او را نزد تمام متخصصین بردهام حتی جهت مداوا به خارج از كشور هم رفتهام ولی نتیجهای نگرفتهام.
هنگامی كه از پزشكان مأیوس گشتم، متوسل به حضرات معصومین (علیهمالسلام) شدم و او را به مشهد مقدس خدمت آقا علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) برده و شفایش را از حضرت طلبیدم، سپس او را نزد بیبی معصومه (علیهالسلام) آورده و بهبودی او را طلب نمودم، در آنجا سؤال كردم آیا محل مقدسی غیر از حرم بیبی (علیهاالسلام) در اینجا هست؟ گفتند: آری مسجد جمكران، او را به مسجد جمكران برده و بعد از توسل باز سؤال نمودم آیا مكان مقدس دیگری غیر از اینجا هست؟ گفتند: بلی، كوه خضر.
اكنون او را به اینجا آوردهام و شفایش را میخواهم.
آقای مجتهدی میفرمودند:
همینطور كه این پدر ماجرای غمانگیز بیماری فرزندش را تعریف میكرد از شدت ناراحتی منقلب شدم و از اتاق بیرون آمدم و با صدای بلند شروع به مناجات نمودم، (ناگفته نماند كه ایشان دارای نغمهای داوودی و صدایی بسیار زیبا و گرم بودند) در اثر صدای مناجات كم كم خواب چشمان پسرك را فرا گرفت و پلكهایش بر روی هم رفت.
در این هنگام پدر بچه كه میدید فرزندش بعد از ده سال به خواب رفته است از اتاق بیرون دوید و دامن مرا گرفت و گفت: تو امام زمان هستی و بچه مرا شفا دادی.
به او گفتم: من امام زمان نیستم، حضرت پسرت را شفا دادند. باز میگفت: خیر، شما امام زمان هستید. گفتم: این حرف را نزن، خودت توسل و توجه نمودی و حضرت فرزندت را شفا دادند.
بالاخره آن شب را آنجا خوابیده و صبح روز بعد همراه فرزندش آنجا را ترك كردند.
@nokteha14
حساسترین سخن در آخرین لحظه زندگی
ابوبصیر می گوید:
پس از وفات امام صادق علیه السلام من به خانه آن حضرت رفتم تا به همسرش (حمیده) تسلیت بگویم، وقتی آن بانو مرا دید گریست من هم گریه کردم.
سپس گفت:
ای ابو بصیر! اگر در لحظات آخر عمر امام در کنارش بودی قضیه عجیبی را مشاهده می کردی.
گفتم:
چه قضیه ای؟
گفت:
دقایق آخر عمر امام بود که ناگهان چشمان مبارکش را باز کرد و فرمود:
همین الان تمام خویشان و نزدیکان مرا حاضر کنید! ما همه را جمع کردیم، به طور که کسی از خویشان و نزدیکان امام باقی نماند.
حضرت نگاهی به آنان کرد و فرمود:
کسانی که نماز را سبک می شمارند هرگز شفاعت ما به آنان نخواهد رسید
(ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة)
📚داستانهای بحارالانوار ج۳
@nokteha14
#نماز_شب
آیت الله قاضی
دنیا میخواهید نماز شب بخوانید
آخرت میخواهید نمازشب بخوانید
نماز شب شما را به یک مقام عالی میرساند، ولو اهل دنیایی دنیا میخوای نماز شب بخوان.
آیت الله بهجت:
درتعبديّات،كوه كندن ازما نخواسته اند
سخت ترينش نمازشب خواندن است كه درحقيقت،تغييروقت خواب است.
نيم ساعت زودتربخواب،تانيم ساعت زودتربيدارشوی
@nokteha14
✅ فایده قرآن عربی ، چیه ؟!
⬅️در بیمارستان شوروی سابق درشهر رشت (میرزا کوچک خان فعلی)، مریضی روی تخت بیمارستان مشغول خواندن قرآن کریم بود . دکتر که مسلمان نبود ، آمد و به او گفت : "اینها که عربیست ، تو هم عربی نمی فهمی ، پس برای تو فایده ای ندارد"؟
⬅️مریض گفت : "همانطور که شما نسخه به زبان انگلیسی می نویسی و ما نمی فهمیم ، ولی چون به آن عمل می کنیم برای ما فایده دارد ، قرآن کریم هم همینطور است" ، و آن دکتر هم جواب خود را گرفت و ساکت شد .
بعضی ها مریض هستند ، مثلا می گویند : چرا نماز را باید به زبان عربی خواند ؟ تو چرا به دکتر نمی گویی : چرا نسخه را به زبان انگلیسی می نویسی ؟
@nokteha14
#محدث_قمی_و_فریاد_برزخی_میت
افراد مورد وثوق از محدث خبیر مرحوم حاج شیخ عباس قمی نقل کردند که گفت:
روزی در وادی السلام نجف اشرف برای زیارت اهل قبور انجا رفته بودم در این میان ناگهان صدای شتری را شنیدم مانند صدایی که شتر هنگام داغ کردن میکند صیحه میکشید و ناله میکرد به طوری که گوئی همه زمین وادی السلام از صدای نعره او می لرزید
من با سرعت برای خلاص نمودن ان شتر به ان سمت رفتم وقتی که نزدیک شدم دیدم شتر نیست بلکه جنازه ای را برای دفن اورده اند و این نعره از ان جنازه بود من ان صدا را میشنیدم
ولی افرادی که متصدی دفن بودن اصلا اطلاعی از ان نداشتند و با کمال ارامش و خونسردی به کار خود اشتغال داشتند.
@nokteha14
جناب آقای رضا بیگدلی تعریف كردند:
روزی آقای مجتهدی مبلغ سی تومان به من داده و فرمودند:
امروز نوعی چای كه معروف به چای گلابی میباشد بخرید،
عرض كردم به روی چشم، اما از گرفتن پول امتناع كرده و گفتم پول موجود است، شما زحمت نكشید، فرمودند:
این پول نزدتان باشد لازم میشود،
بالاخره پول را از ایشان گرفته و در جیب خود گذاردم ولی چند روز گذشت و من فراموش میكردم چای بخرم.
یك روز ظهر كه برای آقای ناهار آورده بودم فرمودند:
آقای رضا چای را خریدید؟
گفتم: آقا جان برای امروز چای داریم، انشاءالله فردا حتماً چای را میخرم.
ایشان فرمودند:
خیر آقا جان شما دیگر چای نخرید،
گفتم چرا آقا جان؟ میگیرم.
فرمودند: قبل از ظهر كه تشریف نداشتید و من تنها بودم، دلم گرفته بود، در آن هنگام توسلی خدمت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پیدا كرده و عرض كردم:
آقا جان دلم گرفته است، یكی از دوستانتان را بفرستید كه به دیدنم آید و چای هم برایم بیاورد، آخر آقا رضا كه به فكر ما نیست.
آقا رضا میگفتند: از غفلت خود شدیداً ناراحت شده و حرفی نزدم و آنروز از ظهر تا شب در خدمتشان بودم تا اینكه شام را با ایشان صرف كرده و برای ایشان چای آوردم
هنگامی كه مشغول خوردن چای بودند، زنگ خانه به صدا درآمد
وقتی درب را باز كردم دیدم حضرت آیت الله مرعشی نجفی میباشند، به ایشان تعارف كرده و گفتم بفرمایید داخل.
فرمودند:
بروید از آقای مجتهدی اجازه بگیرید، اگر اجازه دادند مزاحم خواهم شد
عرض كردم برای شما كه این حرفها نیست بفرمایید داخل، و به هر ترتیب ایشان را به اتاق اولی كه در بین راه بود آوردم
اما ایشان به اتاق آقا وارد نشدند و مجدداً فرمودند:
كاری كه گفتم انجام دهید، از لطف شما خیلی ممنونم، اول باید اجازه بگیرم بعد داخل شوم،
من هم كه میخواستم دستور ایشان را اطاعت كرده باشم خدمت آقای مجتهدی رفته و عرض كردم :
آقا جان ، آیت الله مرعشی نجفی هستند، هرچه اصرار كردم داخل نشدند.
آقا فرمودند:
ایشان را به داخل اتاق راهنمایی كنید
بنده هم فوراً پیام را به آقای مرعشی رسانده و ایشان وارد اتاق شدند بعد از اینكه آقای مجتهدی معانقه كردند؛ كمی نشستند و سپس گفتند :
دیشب در خواب مشاهده كردم كه من و شما هر دو در مسجد الحرام هستیم، گاهی شما روضه میخوانید و من گریه میكنم و گاهی من روضه میخوانم و شما گریه میكنید
سپس دستی زیر عبا كردند و یك بسته چای گلابی بیرون آورده و به آقای مجتهدی تقدیم كردند و گفتند این هم چای گلابی كه از حضرت خواسته بودید، آقا هم چای را به من داده و فرمودند:
آقا رضا جان از این چای دم كنید كه خوردن دارد.
فوراً مقداری از آن چای دم كردم و با حضرات آقایان میل كردیم، بعد از آنكه آیت الله مرعشی نجفی چای را میل نمودند و میخواستند آنجا را ترك كنند
بنده زودتر دویدم و نعلینهای ایشان را مقابل پاهایشان جفت كردم
در این هنگام دستی به سرم كشیده و فرمودند:
فرزندم قدر این مرد را بدان كه خیلی ارزش دارد.
@nokteha14
روئیدن رطب بر نخل خشکیده
امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:
حضرت امام حسن مجتبی صلوات اللّه علیه در یکی از سفرهای خود برای حجّ عمره، بعضی از افرادی که معتقد به امامت زبیر بودند؛ حضرت را همراهی می کردند.
پس کاروانیان در مسیر راه خود، در محلّی جهت استراحت فرود آمدند؛ و در آن مکان درخت خرمای خشکیده ای وجود داشت که در أثر بی آبی و تشنگی خشک شده بود.
حضرت کنار آن درخت خرما رفت و نشست، در این اثنا یکی از افراد کاروان به آن حضرت نزدیک حضرت شد؛ و کنارش نشست.
بعد از آن که مقداری استراحت کردند، آن شخص که معتقد به امامت زبیر بود سر خود را بالا کرد و پس از نگاهی به شاخه های خشکیده نخل، گفت: ای کاش این نخل رطب می داشت؛ و مقداری از آن را میل می کردیم.
امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود: آیا اشتها و علاقه به آن داری؟
آن شخص زبیری گفت: آری، پس حضرت دست های مبارک خود را به سوی آسمان بلند کرد و دعائی را زمزمه نمود.
ناگهان در یک چشم به هم زدن، نخل خشکیده؛ سبز و شاداب گردید و در همان حال رطب های بسیاری بر آن روئید.
در همین موقع ساربانی که همراه قافله بود و کاروانیان از او شتر کرایه کرده بودند، هنگامی که این کرامت و معجزه را دید، در کمال حیرت و تعجّب گفت: این سحر و جادوی عجیبی است
امام علیه السلام فرمود: خیر، چنین نیست؛ بلکه دعای فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله است که مستجاب گردید.
و سپس افراد کاروانی که همراه حضرت بودند، همگی از آن خرماهای تازه خوردند.
و آن درخت تا مدّت ها سبز و خرّم بود و مردمان رهگذر از خرماهای آن استفاده می کردند.
📚اصول کافی: ج 1، ص 462
@nokteha14
👈فرازی از فرمایشات شیخ رجبعلی خیاط
بطری وقتی پر است و میخواهی خالیاش کنی، خمش میکنی.
هر چه خم شود، خالیتر میشود، اگر کاملا رو به زمین گرفته شود، سریعتر خالی میشود.
#دل آدم هم همین طور است، گاهی وقتها پر میشود از غم، از غصه، ...
#قرآن میگوید:
هر گاه #دلت پر شد از غم و غصهها؛ خم شو و به خاک بیفت؛
وَكُن مِّنَ السَّاجِدِین.
سجده کن؛ ذکر #خدا بگو، این موجب میشود تو خالی شوی، تخلیه شوی، سبک شوی
📚کیمیای محبت
@nokteha14
مشکل گشایی🌸
یکی از ارادتمندان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط ره از ایشان نقل می کند که فرمود:
اسم پسرم برای سربازی درآمده بود.می خواستم دنبال کار او بروم که زن و مردی برای حل اختلاف،نزد من آمدند.ماندم تا قضیه آن دو را فیصله دهم.بعداظهر،پسرم آمد و گفت:نزدیک پادگان،به چنان سردردی مبتلا شدم که سرم متورم شد.دکتر آنجا معاینه ام کرد و مرا از خدمت معاف دانست.همین که از پادگان بیرون آمدم،دیگر هیچ اثری از ورمم و سردرد نبود!
شیخ ره در پایان افزودند:
ما رفتیم کار مردم را درست کنیم،خدا هم کار ما را درست کرد....
✍🏻منبع:کیمیای محبت ص 181 و 182
@nokteha14👈👈👈
جناب آقای حاج سیّد جلال رئیس السادات تعریف کردند: روزی آقای امیری، استاد قرآن نزد من آمده و جریانی را برایم نقل کردند. ایشان گفتند: مدّتی قبل همراه آقای مرویان از مشهد عازم تهران بودم، در بین راه اتوبوس ما خراب شد هنگامی که پیاده شدیم و منتظر ماشین دیگری بودیم متوجه شدم که در بیابان نزدیک کوه یک نفر سفیدپوش همچون خواجهی خضر ایستاده است. به طرف او به راه افتادم وقتی نزدیک او رسیدم دیدم اصلاً متوّجه من نیست و در عالم دیگری به سر میبرد.
هنگامی که به ایشان سلام کردم. جوابم را دادند و پرسیدند: شما از مشهد میآیید؟
عرض کردم : بله.
مجدّداً پرسیدند: از آیة الله قمی چه خبر؟
عرض کردم: حالشان خوب بود.
فرمودند: خیر آقاجان! مثل اینکه شما خبر ندارید: من دیدم که آیة الله قمی را دستگیر کرده و با خود بردند.
جاج آقای امیری میگفتند: آنچه که بیش از هر چیز برایم شگفتآور بود این بود که با زبان قرآن با من تکلّم میکردند! و با اینکه تا آن موقع ایشان را ندیده بودم و نگفته بودم که من استاد قرآن هستم.
بالاخره با ایشان خداحافظی کرده و با آقای مرویان به تهران رفتیم. امّا از موقعی که با ایشان خداحافظی کردم و به تهران رفتم تا وقتی که به مشهد بازگشتم در فکر ایشان بودم و با خود میگفتم: این شخص چه کسی بود؟ و از اینکه نام ایشان را نپرسیده بودم بسیار ناراحت بودم.
بعد از مدّتی در حالی که سخت در همین فکر بودم به یکی از دوستانم برخورد کردم، او از من پرسید: چرا اینقدر ناراحت هستید؟ و اصرار کرد تا علّت ناراحتیم را فهمید.
بنده هم جریانی را که در بین جاده برایم اتفاق افتاده بود برایش بازگو کردم. او تبسمی نموده و گفت: شخصی که به دنبالش میگردی زمانی در خانهی حاج سید جلال رئیس السادات به سر میبردند، به آنجا برو شاید ایشان را ببینی.
آقای حاج سید جلال میگفتند: بعد از اینکه آقای امیری، ماجرای خود را تعریف کردند: به ایشان گفتم: اسم آن شخصی که با او برخورد کردهاید، آقای مجتهدی میباشد که هم اکنون در منزل ما به سر میبرند.
آقای امیری تقاضا کردند که ایشان را نزد آقا ببرم، گفتم: مانعی ندارد.
چند روز بعد آقای امیری به منزل ما آمده و مشاهده کردند ایشان همان آقایی هستند که در بیابان دیده بودند.
آقای امیری میگفتند: هنگامی که خدمت آقای مجتهدی رسیدم به ایشان عرض کردم: مدّتی است عیالم مریض میباشد و خود نیز دچار گرفتاریهای متعددی شدهام و به طور کلی زندگی نابسامانی پیدا کردهام، اگر ممکن است دعایی بفرمائید تا گرفتاریهایم برطرف شود.
آقا تأملی کرده و فرمودند: بله، کسی که رَحِمَش را از خانه دور کند، این چیزها را هم دارد، پیرمردی از بستگانتان از شما دلگیر و ناراحت شده است، شما دل او را شکستهاید، او در آن حال آهی کشیده که به سبب آن، گرفتاری به شما روی آورده است و تا هنگامی که دل او را بدست نیاورید این گرفتاریها بر طرف نخواهد شد و عیالتان روز به روز بدتر میشود.
آقای امیری میگفتند: هر چه در آن موقع فکر کردم چه کسی از من دل آزرده شده به نتیجهای نرسیدم. وقتی به خانه رفتم مسأله را با عیالم در میان گذاشتم و او هم متوجه نشد. بالاخره آنقدر فکر کردیم تا اینکه پی بردیم جریان چیست.
قضیه از این قرار بود که مدّتی قبل پیرمردی درب منزل ما آمده و اظهار داشت: من از اقوام پدرتان هستم امّا شما مرا نمیشناسید، اگر امکان دارد به من کمکی کنید.
بنده که تا آن موقع او را ندیده بودم، گفتم: دروغ نگو، من تا بحال یک مرتبه هم تو را ندیدهام آنگاه درب را بر روی او بستم و او هم با ناراحتی بسیار آنجا را ترک کرد. وقتی متوجه شدم عیب کار از کجاست شروع به جستجو کردم و بعد از شناسائی آن پیرمرد فهمیدم راست میگفته و از اقوام دور ما محسوب میشود. بالاخره به او کمک نموده و دل او را به دست آوردم و پس از آن زندگیم به حالت عادی بازگشت و گرفتاریهایم یکی پس از دیگری برطرف گردیدو عیالم نیز سلامتیش را بدست آورد.
📚لاله ای از ملکوت
@nokteha14
💎 امام جعفر صادق علیهالسلام
🔸اذا رأیتم العبد یتفقّد الذنوب من الناس ناسیاً لذنبه فاعلموا انه قد مکر به
🔸هرگاه بندهای را دیدید که در جستجوی گناهان مردم است
و گناه خویش را از یاد برده، بدانید که او فریب خورده است.
📚 تحفالعقول/364
@nokteha14
#استدلال_شیطانی
در نجف طلبهای بود که میگفت من در حال نماز، به مطالب درسهایم فکر میکنم و آن را در ذهنم مطالعه میکنم.
استدلالش هم این بود که تحصیل علم واجب است ولی حضور قلب مستحب!
حاج آقا بزرگ این جریان را با حالت طنز نقل میکردند
و مخاطب میفهمید که این استدلال شیطانی است و این جور درس خواندن طلبه را به جایی نمیرساند.
مقصود ایشان این بود که شیطان هر کسی را مطابق شرایط خودش فریب میدهد تا آن جا که این بنده خدا نسبت به نماز با آن اهمیت فوق العاده این گونه کوتاهی میکرده است.
«روزنهای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی
@nokteha14
ترور توسّط جیره خواران مزدور
معاویه برای ولایت عهدی فرزندش یزید؛ و گرفتن بیعت از مردم، امام حسن مجتبی علیه السلام را در برابر سیاست شوم خود، همچون سدّی محکم می دانست.
به همین جهت دسیسه ای را برای ترور آن حضرت تنظیم کرد، تا توسّط مزدورانی چون عمرو بن حریث، اشعث بن قیس، حجر بن حارث، شبث بن ربعی و... امام مجتبی علیه السلام غافل گیر و ترور گردد.
و به آنان گفت: هر یک از شما او را ترور نماید که کشته شود دویست هزار درهم و فرماندهی یکی از لشکرها را به او واگذار می نمایم؛ و همچنین یکی از دخترانم را نیز در اختیارش قرار می دهم.
و چون گزارش چنین توطئه ای به حضرت رسید، بعد از آن برای آمدن به مسجد و اقامه نماز، زره و کلاه خُود می پوشید و مسائل احتیاطی و أمنیّتی را رعایت می نمود.
ولیکن آن دشمنان و مخالفان دین، از مکر خویش دست برنداشته و در أثناء نماز سر مبارک حضرت را مخفیانه هدف تیر قرار دادند، ولی تیرشان به خطا رفت و أثری نکرد.
و روزی دیگر با خنجری مسموم بر آن حضرت حمله بردند؛ در این حمله بدن عزیز امام مجتبی علیه السلام مجروح گردید.
و پس از آن که حضرت را به منزل آوردند، حضرت در جمع اصحاب که آن منافقین مزدور نیز حضور داشتند، چنین فرمود:
همانا معاویه به آنچه وعده داده است وفا نمی کند؛ و جوائزی را که برای کشتن و ترور من تعیین کرده است، پرداخت نخواهد کرد.
سپس حضرت افزود: من مطمئن هستم که اگر تسلیم معاویه شوم، باز هم او بهانه ای دیگر خواهد گرفت و مانع از عمل کردن به دین جدّم خواهد شد.
و من می بینم که در آینده ای نزدیک فرزندان شما مزدوران، در خانه بنی امیّه از گرسنگی و تشنگی گدائی نمایند و آن ها دست ردّ بر سینه آن ها گزارند؛ و ناامیدشان کنند.
و در پایان فرمایش خود فرمود: زود باشد که ستمگران جزای اعمال و کردار خود را دریابند.
📚بحارالأنوار: ج 44
@nokteha14