💠زیارت حضرت حجت (عجل الله)
در هر صبحگاه
اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلاىَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها وَسَهْلِها وَجَبَلِها، حَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ، وَعَنْ والِدِيَّ وَوَُلَْدي وَعَنّي مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِيّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَمُنْتَهى رِضاهُ وَعَدَدَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وأحاط بِهِ عِلْمُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في هذَا الْيَوْمِ وَفي كُلِّ يَوْم عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً في رَقَبَتي اَللّـهُمَّ كَما شَرَّفْتَني بِهذَا التَّشْريفِ وَفَضَّلْتَنى بِهذِهِ الْفَضيلَةِ وَخَصَصْتَنى بِهذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلى مَوْلايَ وَسَيِّدي صاحِبِ الزَّمانِ، وَاجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأشياعه وَالذّابّينَ عَنْهُ، وَاجْعَلْني مِنَ الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طائِعاً غَيْرَ مُكْرَه فِي الصَّفِّ الَّذي نَعَتَّ اَهْلَهُ في كِتابِكَ فَقُلْتَ: (صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصوُصٌ) عَلى طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَآلِهِ عليهم السلام، اَللّـهُمَّ هذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ في عُنُقي اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ.
@nokteha14
🌹 دوصفتی که جوان می شود🌹
⬅️نقل می کنند روزی هارون الرشید به اطرافیان خود گفت : بگردید شخصی را که خود مستقیما و بی واسطه از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله حدیثی شنیده است را نزد من بیاورید.می خواهم حدیثی از او بشنوم.
به هارون گفتند: دیگر در این زمان بعد از حدود یک قرن و اندی بعید است کسی باشد که مستقیما از خود پیامبر کلامی شنیده باشد.
هارون گفت : بگردید پیدا کنید. پس از مدت ها جست و جو پیرمرد فرتوتی را پیدا کردند و او را در سبد و زنبیلی گذاشتند و نزد هارون آوردند.
هارون پرسید: پیرمرد تو خود از رسول خدا حدیث شنیده ای؟ پیرمرد گفت: بله، من هفت ساله بودم که به اتفاق پدرم خدمت رسول خدا رسیدیم و من یک حدیث از حضرت شنیدم و دیگر هم او را ندیدم.
هارون خوشحال شد و گفت : کلام پیامبر چه بود؟
پیرمرد گفت: پیامبر(ص) فرمودند: " انسان به مرور پیر می شود و دو صفت در او جوان می گردد،
✨حرص و آرزوهای طولانی"✨
هارون کیسه ای طلا به او هدیه داد و ماموران او را در سبد گذاشتند و از تالار خارج کردند. پیرمرد به ماموران گفت: مرا برگردانید با خلیفه کاری دارم.
گفتند: دیگر نمی شود. گفت : هنوز که از قصر خارج نشدیم ،از شما خواهش می کنم من را برگردانید کاری دارم.
وقتی او را برگرداندند پیرمرد به هارون گفت: جناب خلیفه می خواستم بدانم این سکه های طلا فقط برای همین یک بار بود یا جیره هر ماه من است؟
هارون شروع کرد به خندیدن و گفت: راست گفت رسول خدا!
پیرمرد ،من گمان نمی کردم تو تا همین در قصر زنده بمانی و فرصت استفاده از همین یک کیسه را پیدا بکنی. حال تو حرص ماه های آینده را میزنی و آرزوی آن را داری؟
📚معادشناسی:علامه طهرانی
@nokteha14
قهر كردن با حضرت معصومه سلام الله عليها
جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاي دكتر محمد هادي اميني، فرزند برومند مرحوم آيت الله علامهي اميني صاحب كتاب شريف و نفيس « الغدير» كه هم اكنون ساكن تهران و موفق به انجام فعاليتهاي مذهبي ميباشند نقل كردند: در سال 1390 ه ق مطابق با 1349 ه ش پس از وفات مرحوم پدرم علامهي اميني، به خاطر تاليف و نشر كتابي به نام « قهرمان فخر» كه در آن مطالبي بر ضد حزب بعث درج شده بود دولت عراق تصميم به جلب و محاكمهي من گرفت.
لذا مجبور به ترك نجف اشرف و عازم ايران شدم و در تهران اقامت گزيدم و در آنجا به حمدلله مشغول به فعاليتهاي مذهبي در چند هيأت و بيان مطالب كتاب گرانقدر « الغدير» گرديدم و در بعضي از ايام مرتبا هفتهاي يك يا دو مرتبه به آستان بوسي حضرت فاطمه معصومه عليها الاسلام در قم شرفياب ميشدم.
تا اينكه ضمن تشرفاتم مطالبي را كه مقداري از آنها دنيوي و مقداري اُخروي بود از بي بي تقاضا نموده و به ايشان عرض كردم كه تا حوائج مرا ندهيد ديگر به آستانهي شما نخواهم آمد.
مهمترين حاجتي كه از ايشان داشتم اين بود كه مرا به عنوان نوكر خودشان بپذيرند، به اين جهت متجاوز از چهارسال مرتبا به قم سفر ميكرده ولي به زيارت بيبي نميرفتم و با ايشان قهر كرده بودم.
بعد از گذشت اين مدت، شبي در منزل آقاي سيد محمد فاضل طباطبائي حائري از نوادههاي صاحب رياض كه ايشان هم از كربلا به ايران عزيمت كرده و در حضرت شاه عبدالعظيم عليه السلام اقامت گزيده بودند دعوت داشتم.
هنگامي كه به منزل ايشان وارد شدم سلام كرده و در گوشهاي نشستم در آنجا چند نفر از سادات از جمله شخصي به نام سيد حسين دُرافشان فرزند خطيب زاهد آيت الله سيد حسن دُرافشان خراساني حضور داشتند.
ايشان از من پرسيدند: شما آقاي اميني هستيد؟
عرض كردم: بله
فرمودند: آقاي حاج ميرزا جعفر مجتهدي شما را احضار كردهاند.
گفتم ايشان را نميشناسم.
فرمودند: از بزرگان اهل سلوك و عرفان و از زهاد زمان و صاحب كرامات ميباشند.
باز گفتم: بنده ايشان را نميشناسم و آدرس محل سكونتشان را هم نميدانم. آقاي دُرافشان مجددا فرمودند:
ايشان ميخواهند شما را ملاقات كنند و به من دستور دادهاند اين پيام را به شما ابلاغ كنم و محل سكونت ايشان در قم ميباشد.
بالاخره مجلس تمام شد و به تهران بازگشتم و پيوسته در اين فكر بودم كه چگونه آقاي مجتهدي را پيدا كنم و در خلال اين مدت به قم ميرفتم ولي به آستانه بوسي حضرت معصومه عليها السلام مشرف نميشدم و در درونم راجع به اين موضوع كشمكشاي زيادي بود تا اينكه بيست و هفتم ماه رجب در حاليكه هوا بسيار گرم بود، راهي قم شده و آدرس آقاي مجتهدي را پرسيدم و به سراغشان رفتم.
هنگامي كه ميخواستم زنگ منزلشان را بزنم در اين فكر بودم كه اول ايشان را آزمايش كنم، چون از اين افراد زياد ديدهام و تا آنها را امتحان نكنم با آنها رابطه برقرار نميكنم.
بالاخره زنگ را به صدا درآوردم چند لحظه بعد شخصي با قيافهاي ملكوتي و بسيار جذاب و عجيب در حاليكه عصايي در دست داشتند كمي از درب را باز نموده گفتند: چه ميخواهيد؟
بنده سلام كرده و گفتم: آقا! آمدهام شما را زيارت كنم.
فرمود: نه، با من چه كار داريد؟ من مريض ميباشم بگذاريد به حال خود باشم.
عرض كردم: آقا! شما مرا احضار كردهايد.
فرمودند: من با كسي ميانه و رفاقت ندارم و هيچكس را هم احضار ننمودهام.
مجدداً عرض كردم: من از راه دور آمدهام، اجازه دهيد كمي استراحت كنم، باز فرمودند: اذيتم نكنيد، برگرديد.
گفتم: آقا! من از راه دور آمدهام و تشنهام، اجازه دهيد چند دقيقهاي در دهليز منزل شما بنشينم.
فرمودند: اگر اينطور است بفرمائيد و درب را كاملا باز نمودند.
در طي اين مدت ايشان با دقت خاصي به من نگاه ميكردند هنگاميكه وارد خانه شدم فرمودند: بيائيد داخل اتاق بنشينيد.
هنگاميكه نشستم گفتند: شما چرا از حضرت فاطمه معصومه عليها السلام قهر كردهايد؟
گفتم: آقا! اين چه فرمايشي است؟ من چه كسي هستم كه بخواهم با حضرت قهر كنم.
فرمودند: چه نسبتي با علامهي اميني داريد؟ عرض كردم: هيچ نسبتي ندارم. ( نظر به اينكه مرحوم پدرم فوت كرده بود و در ظاهر هيچ اتصالي با ايشان نداشتم)
فرمودند: ممكن نيست، شما با ايشان نسبتي داريد.
گفتم: از كجا استنباط كرديد؟
فرمودند: سالها بود كه مرحوم اميني را نديده بودم، همين كه درب را باز كردم مشاهده نمودم كه ايشان پشت سر شما ايستادهاند و آنقدر ايستادند تا اينكه شما وارد خانه شديد.
عرض كردم: معذرت ميخواهم ايشان پدر بنده ميباشند. آقاي مجتهدي فورا به كمك عصا برخاستند و مرا در آغوش گرفته و شروع به گريه نمودند و بنده هم شروع به گريه نمودم تا اينكه نشستيم، ايشان مجددا فرمودند: چرا از بيبي قهر كردهايد؟!
بطور انكار آميزي گفتم: آقا! قهر! اين چه فرمايشي است؟
👇👇👇
گفتند:نه،بی بی فرموده اند:به امینی بگوییدبه حرم مابیا ما دوستش داريم، از ما دوري نكند» مطالبي كه از ما خواسته مقداري از آن به دست ماست كه انجام ميدهيم ولي مقداري از آنها به دست خداوند ميباشد بايد از او بخواهد»
بعد از آنكه مقداري با ايشان صحبت كردم به دستور ايشان از همانجا به طرف حرم بيبي حضرت معصومه عليها السلام رفتم و به بيبي سلام نموده و عرض كردم: خانم! من همان محمد هادي اميني هستم كه متجاوز از چهارسال است قهر كردهام و هم اكنون به دستور ميرزا جعفر آقاي مجتهدي به اينجا آمدهام.
اگر قول ميدهيد مطالبي كه خواستهام تحقق پيدا كند به حرم ميآيم والا ديگر نخواهم آمد.
چند روز بعد از اين واقعه خدمت مرحوم آية الله مرعشي نجفي رسيدم بعد از سلام و احوالپرسي يكمرتبه ايشان گفتند: آقاي اميني چرا با حضرت معصومه عليها السلام قهر كردهايد؟
گفتم: چطور شده آقا جان؟! مگر من چه كسي هستم كه قهر كنم!
ايشان گفتند: حضرت بيبي عليها السلام فرمودند: «به اميني بگوئيد: ما تو را دوست داريم به حرم ما بيا»
به آقاي مرعشي گفتم: چند روز قبل ميرزا جعفر آقاي مجتهدي هم همين مطلب را فرمودند.
آقاي مرعشي گفتند: آقاي مجتهدي گوي سبقت را ربودهاند، اگر مطالبي به شما گفتند، حتما مرا هم مطلع فرمائيد، زيرا ايشان با اهل بيت عليهم السلام ارتباط مستقيم دارند و اهل بيت عليهم السلام ايشان را پذيرفتهاند.
به هر ترتيب به تهران برگشتم و حدود سه هفته بعد مجددا آقاي مجتهدي پيامي فرستادند كه نزد ما بيائيد.
به حسب فرمايش ايشان راهي قم شده و مستقيماً به منزلشان رفتم هنگاميكه به منزلشان رسيدم درب خانه كمي باز بود وقتي زنگ را به صدا درآوردم، ايشان از داخل اتاق بدون اينكه مرا ببينند فرمودند: آقاي اميني! داخل شويد.
بنده هم وارد خانه شده و بعد از اينكه از اتاق اول وارد اتاق دوم شدم ديدم آقا روي تخت نشستهاند، سلام كردم و دستشان را بوسيدم آنگاه كمي صحبت كرديم در اين بين فرمودند:
مثل اينكه روابط بين شما و بيبي عليها السلام حسنه شده است ولي ايشان با شما امري دارند. عرض كردم: چه امري است؟ اطاعت ميكنم.
گفتند: بي بي عليها السلام ميفرمايند: « به آقاي اميني بگوئيد كتابي دربارهي من بنويسد».
گفتم: آقا جان من سواد و علمي ندارم، فرهنگ و ادبي ندارم، چه بنويسم؟
آقاي مجتهدي فرمودند: من فرمان رسان هستم و چيزي نميدانم، فرمودهاند: بگوئيد، من هم به شما گفتم ديگر خودتان ميدانيد ميخواهيد بنويسيد، ميخواهيد ننويسيد.
آقاي مجتهدي عجيب خصلتي داشتند همين كه مينشستيم فقط دربارهي حضرت مولا صحبت ميكردند و ميفرمودند: دربارهي فضائل و مناقب حضرت مولا علي عليه السلام صحبت كنيد.
بنده هم از فضائل حضرت مولا نقل ميكردم و ايشان مرتبا گريه ميكردند. آن روز ناهار را همراه آقا صرف كردم و سپس به تهران برگشتم و پيوسته در اين فكر بودم كه چه كتابي راجع به حضرت معصومه «عليها السلام» بنويسم.
به كتب موجود در كتابخانهها مراجعه كردم، نتيجهاي نگرفتم، تمام كتب حاوي مطالب بسيار مختصري راجع به حضرت معصومه «عليها السلام» بود تا اينكه شبي حدود ساعت يازده كه در كتابخانهي شخصيام مشغول مطالعه بودم و هوا بسيار گرم بود از كتابخانه خارج شده و به حياط منزل رفتم و مقداري قدم زدم در آن هنگام رو به قبله ايستادم و به وجود مقدس حجة بن الحسن المهدي « عجل الله تعالي فرجه الشريف » متوسل شده و عرض كردم: آقا جان! عمه جان شما از من كتاب خواستهاند و من آنقدر استطاعت علمي ندارم كه راجع به ايشان كتابي بنويسم. اگر واقعا شما راغب هستيد و خواهش ايشان را تاييد ميكنيد كمك كنيد تا كتابي در اين زمينه بنويسم اما اگر راغب نميباشيد و مرا كمك نميكنيد لااقل مرا از اين فكر منصرف نمائيد.
سپس به كتابخانه برگشته و شروع به نوشتن نمودم، تقريبا بعد از مدت يك هفته كتابي به نام « فاطمه بنت الامام موسي بن جعفر عليهم السلام» كه داري صد و شصت صفحه بود نوشتم، آنگاه آن را مرتب نموده و با عكسهايي از حرم بيبي تزئين دادم و بعد از مدتي خدمت آقاي مجتهدي رسيدم.
اين بار نيز وقتي زنگ منزلشان را به صدا درآوردم بدون اينكه مرا ببينند از داخل فرمودند: آقاي اميني! بفرمائيد داخل.
بعد از سلام و احوالپرسي فرمودند: چه كرديد؟
بنده هم جريان توسل و نوشتن كتاب را برايشان شرح دادم و گفتم چون اين كتاب به دستور خانم و به كمك آقا امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف بوده آن را به حجة بن الحسن امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف تقديم نمودم و ميخواهم آن را در قم به چاپ برسانم.
ايشان متكا را كنار زده و يك پاكت به من دادند و فرمودند:
اين پاكت را بيبي حضرت معصومه عليها السلام مرحمت كرده و فرمودهاند: « آن را براي چاپ كتاب به شما بدهم»
به ايشان گفتم: آقا من احتیاجی به پول ندارم👇👇👇
فرمودند:این کار بمن مربوط نمیشود چون من پیغام رسان هستم.بی بی فرموده اند کتاب تمام شده واین پول را به آقای امینی بدهید تاکتاب را چاپ كند
بالاخره پاكت را گرفتم در آن مبلغ بيست هزار تومان بود كه در سال 1363 ه ش اين مقدار پول براي چاپ يك كتاب كافي بود و بالاخره با همان مبلغ كتاب را در قم به چاپ رساندم.
سپس به حرم بيبي مشرف شده و يك نسخه از آن را داخل ضريح مقدس انداختم و صد نسخه از آن را به آقاي مجتهدي تقديم كردم.
بعد از چاپ اين كتاب موفقيتهايي نصيب من گشت كه يقين داشتم در اثر توجهات حضرت معصومه عليها السلام ميباشد و به اين ترتيب دوستي من با بيبي مجددا برقرار شد و از آن به بعد تاكنون مرتبا روزهاي دوشنبه به مسجد جمكران مشرف ميشوم و به پابوسي حضرت معصومه عليها السلام موفق ميباشم و خدا را شاكرم كه بنده را براي نوكري و غلامي خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام تاييد نمود در ضمن خود را موظف ميدانستم كه هرگاه به قم مشرف ميشوم خدمت آقاي مجتهدي رسيده و از فيوضات ايشان بهره ببرم و يك مرتبه كه خدمتشان رسيدم دوربيني به همراه برده بودم و از ايشان خواهش كردم كه اجازه دهيد از شما عكس بگيرم.
فرمودند: من به هيچ كس اجازه نميدهم عكس بگيرد ولي نسبت به شما نميتوانم اجازه ندهم بنده هم سه نمونه عكس از ايشان گرفتم و هم اكنون نزد اينجانب موجود است و با كمال دقت از آنها مواظبت مينمايم و به آنها افتخار ميكنم و يكي از آنها را روي ميز كار خود گذارده و هر روز براي ايشان فاتحه ميخوانم و نائب الزياره به زيارت عاشورا بوده و ايشان را در اعمال خود شريك مينمايم و اين عكسها را ذخيرهي آخرت خود قرار دادهام ناگفته نماند كه بعد از فوت آن مرحوم از ايشان سوالاتي داشتهام كه آنها را جواب دادهاند.
@nokteha14
💢استاد فاطمی نيا :
سحرها را از دست ندهيد ؛ ولو دو ركعت هم اگر ميتوانيد نماز (نافله شب) بخوانيد. در اين زمانه هم كه به بركت موبايل و تلويزيون و... اكثر مردم تا نيمه شب مشغول و سرگرم هستند ! سحرها را ضايع نكنيم ، اگر نماز مستحبی هم نخوانديم ، حداقل ده مرتبه " يا ارحم الرّاحمين" بگوييم! اگر آن را هم انجام ندادي اقلاً رو به قبله بنشين و بگو: " سبحان الله والحمدلله و لا اله الّا الله و الله اكبر" اگر در چند سحر با جانت اين جمله رو بگويي ، عالَمَت عوض می شود .
@nokteha14
آیت الله فاطمی نیا:
عده اي گمان ميكنند صاحبان كرامت فقط با نمازهاي طولاني و روزه هاي زياد به اين مقامات ميرسند!
بله! صاحبان كرامت و اولياء خدا همه ي اين عبادات را نيز انجام ميدهند، اما مطلب مهم اين است كه ريشه ي كرامت آنها تسليم بودن در برابر خداست
كسي كه تسليم خداست ، خوابش هم عبادت است
آيت الله العظمي بهجت در اوايل جواني كه در نجف بودند، به امر پدرشان تمام مستحبات را ترك كرده بودند و فقط اشتغال به واجبات داشتند،
روزي يكي از دوستانشان ميگويد اينجا (نجف) كه پدرت نيست و اگر مستحبات انجام دهي متوجه نميشود؛ پس چرا انجام نميدهي؟! جواب داده بودند انجام دادن مستحبات خلاف رضايت پدرم است! (چه متوجه بشوند چه نشوند)
ولي همين آيت الله بهجت در سن شانزده سالگي صاحب كرامت بود و ريشه ي آن هم حالت تسليم ايشان بود. آیت الله بهاءالدینی را نماز شب بیدار می کردند. به انسان در حالت تسلیم همه چیز می دهند، کرامت خاصه و عامه هردو را می دهند.
@nokteha14
💠زیارت حضرت حجت (عجل الله)
در هر صبحگاه
اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلاىَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها وَسَهْلِها وَجَبَلِها، حَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ، وَعَنْ والِدِيَّ وَوَُلَْدي وَعَنّي مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِيّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَمُنْتَهى رِضاهُ وَعَدَدَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وأحاط بِهِ عِلْمُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في هذَا الْيَوْمِ وَفي كُلِّ يَوْم عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً في رَقَبَتي اَللّـهُمَّ كَما شَرَّفْتَني بِهذَا التَّشْريفِ وَفَضَّلْتَنى بِهذِهِ الْفَضيلَةِ وَخَصَصْتَنى بِهذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلى مَوْلايَ وَسَيِّدي صاحِبِ الزَّمانِ، وَاجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأشياعه وَالذّابّينَ عَنْهُ، وَاجْعَلْني مِنَ الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طائِعاً غَيْرَ مُكْرَه فِي الصَّفِّ الَّذي نَعَتَّ اَهْلَهُ في كِتابِكَ فَقُلْتَ: (صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصوُصٌ) عَلى طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَآلِهِ عليهم السلام، اَللّـهُمَّ هذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ في عُنُقي اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ.
@nokteha14
روزی جوانی نزد حضرت موسی (ع) آمد و گفت: ای موسی (ع) خدا را از عبادت من چه سودی می رسد؟ که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟
حضرت موسی (ع) گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می کردم. روزی بزی از گله جداشد و ترسیدم اتفاقی برای او بیفتد.
با هزار مصیبت و سختی خود را به او رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می رود.
می دانی موسی از سکه ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی نیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر خطر گرگی است که تو نمی بینی و نمی شناسی و او هر لحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.
ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی رسد، بلکه با عبادت می خواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم
@nokteha14
#حدیث_قدسی_درباره_روزه
در روایات آثاری برای روزهداری مطرحشده که شاید بتوان تقوا مقدمه ای برای رسیدن به آنهاست. پیامبر گرامی اسلام ( صلیالله علیه و اله) در شب معراج، از خداوند درباره ثمره روزه میپرسد و خداوند در جواب حبیب خویش میفرماید:«الصَّوْمُ یُورِثُ الحِکْمَةَ وَ الحِکْمَةُ تُورِثُ الْمَعْرِفَةَ وَ الْمَعْرِفَةُ تُورِثُ الْیَقِینَ؛ اثر و نتیجه روزه حکمت، و حکمت سبب معرفت، و معرفت سبب یقین است»
در این حدیث قدسی سه فایده برای روزه بیانشده که هرکدام علت برای دیگری است؛ حکمت، معرفت و یقین.
@nokteha14
نشانی پیروان حضرت علی علیه السلام
گروهی به دنبال امیرالمومنین علی علیه السلام حرکت می کردند. حضرت از آنها پرسید: شما کیستید؟ گفتند: یا امیرالمومنین! ما پیروان تو هستیم. حضرت فرمود: پس چرا نشان پیروی را در شما نمی بینم.
گفتند: نشان پیروان شما چیست؟ فرمود:
پیروان من کسانی هستند که:
⬅️چهره شان از بسیاری عبادت و شب زنده داری زرد است
⬅️واندامشان از روزه داری لاغر.
⬅️همیشه ذکر حق بر لب دارند
⬅️و لبانشان از بسیاری ذکر خشکیده است
⬅️و بر آنها گرد ترس خدا نشسته است.
@nokteha14
#او_كيست ؟
جناب آقاي حاج سيّد جواد رضوي نقل كردند: روزي در اين فكر بودم كه آقاي مجتهدي كيست ؟! آيا پيامبر است ؟ يا مرد خداست ! عاشق است ؟ يا عابد ؟! عارف است يا زاهد ؟! ناگهان ملهم شدم كه جواب خود را از قرآن بگيرم.
وقتي قرآن را برداشتم و آن را باز نمودم. آيهاي كه راجع به معرّفي حضرت موسي (ع) است آمد.
مدّتي بعد كه خدمت آقاي مجتهدي رسيدم، هنوز حرفي نزده بودم كه ايشان فرمودند: آقا جان! ما به حضرت موسي (ع) خيلي علاقهمنديم.
@nokteha14
.
راهنمايي در مسجد جمكران
جناب آقاي رضا بيگدلي نقل كردند: روزي روحاني فاضل و جليل القدري كه حدود پنجاه سال داشت جهت ديدن آقاي مجتهدي درب منزل ايشان آمده بود، به آقا عرض كردم شخصي روحاني ميخواهد خدمت شما برسد.
فرمودند: بگوئيد داخل شود.
كمي بعد از اينكه آن شخص داخل گرديد و چائي ميل نمود، از ايشان پرسيدم، علّت آشنائي شما با آقا چه بوده است؟
گفتند: چند سال قبل كه اطراف مسجد جمكران بيابان بود و جادهي كنوني نبود مسير مسجد از كنار كوه خضر و دو برادران ميگذشت.
در آن ايّام پيوسته با دوستان به مسجد جمكران مشرّف ميشدم، يك مرتبه كه همراه چند نفر از دوستان با مقداري اسباب و اثاثيه به طرف مسجد به راه افتاديم به علّت تاريكي شب راه را گم كرده و در بيابان سرگردان شديم و به جاي اينكه به مسجد جمكران برسيم از كوه خضر سر در آورديم!
بسيار خسته شده بوديم همچنين راهي كه آمده بوديم گِل آلود بود به طوري كه تا مچ پا به گل فرو ميرفت، در آن حالتِ خستگي و ناراحتي به حضرت عرض كردم؛ آقا جان اگر نميخواهيد ما به مسجد بيائيم لااقل يك نفر را بفرستيد تا ما را از اينجا نجات داده و به شهر برساند.
طولي نكشيد شبح سفيدي از دور نمايان شده و نزد ما آمد، شخصي بود با لباسي بلند و سفيد با هيبت و عظمتي خاص، بعد از احوال پرسي تمام اسباب و اثاثيهي ما را به دوش گرفت و گفت: آقا جان همراه من بيائيد و براه افتاد !
ما هم همراه او براه افتاديم، چند قدمي بيشتر نرفته بوديم كه به مسجد جمكران رسيديم!
در آن هنگام ايشان اسباب و اثاثيه را بر زمين گذاشتند، فوراً گليمي انداخته و سفره را پهن نمودند و غذا را آماده كردند، گويا از اسباب و اثاثيه كاملاً با خبر بودند!! و حتّي چائي را هم دم كردند، آنگاه تعارف كردند و گفتند: بفرمائيد.
من عرض كردن آقا جان خودتان هم بفرمائيد با هم چند لقمه غذا بخوريم. فرمودند: من بايد بروم، مأموريتم از طرف حضرت تا همين جا بود، سپس خداحافظي كرده و رفتند!!
همهي ما شگفت زده شده بوديم كه ايشان چه كسي بودند ؟! وقتي از بعضي افراد نام و نشان ايشان را سؤال كرديم، گفتند: ايشان آقاي مجتهدي بودهاند.
از آن روز به بعد با ايشان آشنا شده و گاهي از اوقات خدمتشان ميرسم.
@nokteha14
#آثار_وضعی_خوراک_بر_قلب
روزی یکی از اهالی روستای خیر آباد که به نجف آمده بود، گفت من نمازهایی را که در روستا میخواندم با حالتر از نمازهایی است که در بالا سر حضرت امیر علیه السلام میخوانم.
به او گفتم شما گوشتهایی را که از قصابی میخرید میشویید؟
گفت نه.
به او سفارش کردم گه گوشتها را تطهیر کند.
پس از آن حضور قلب و حال و توجه او خوب شد.
📚«روزنهای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی
@nokteha14
💠زیارت حضرت حجت (عجل الله)
در هر صبحگاه
اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلاىَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها وَسَهْلِها وَجَبَلِها، حَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ، وَعَنْ والِدِيَّ وَوَُلَْدي وَعَنّي مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِيّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَمُنْتَهى رِضاهُ وَعَدَدَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وأحاط بِهِ عِلْمُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في هذَا الْيَوْمِ وَفي كُلِّ يَوْم عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً في رَقَبَتي اَللّـهُمَّ كَما شَرَّفْتَني بِهذَا التَّشْريفِ وَفَضَّلْتَنى بِهذِهِ الْفَضيلَةِ وَخَصَصْتَنى بِهذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلى مَوْلايَ وَسَيِّدي صاحِبِ الزَّمانِ، وَاجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأشياعه وَالذّابّينَ عَنْهُ، وَاجْعَلْني مِنَ الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طائِعاً غَيْرَ مُكْرَه فِي الصَّفِّ الَّذي نَعَتَّ اَهْلَهُ في كِتابِكَ فَقُلْتَ: (صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصوُصٌ) عَلى طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَآلِهِ عليهم السلام، اَللّـهُمَّ هذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ في عُنُقي اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ.
@nokteha14
💐امام جواد ارواحنا فداه:
قائم ما، همان مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
او كسی است كه در زمان غیبتش، واجب است انتظار كشیده شود و هنگامیكه ظهور كرد، اطاعتش كنند.
او سومین فرزند از فرزندان من است.
قسم به آن خدایی كه محمد(صل الله علیه و آله) را به نبوت مبعوث گردانید و ما را به امامت انتخاب نمود،
اگر از عمر دنیا فقط یك روز باقی مانده باشد، خداوند آن روز را چنان طولانی گرداند تا اینكه قائم ما در آن روز خارج شده و ظهور نماید.
پس با ظهورش جهان را از عدل و داد پر كند، چنانكه از ظلم و ستم پر شده است.
📚كمال الدين، ج۲، باب ۳۶
@nokteha14
#آرزوی_حضرت_مریم_(س)_بعد_از_مرگ
پس از آن که حضرت مریم (س) از دنیا رفت حضرت مسیح (ع) جنازه مادرش را پس از تطهیر به خاک سپرد.
پس روح مادر را در خواب دید. مسیح پرسید: مادر! آیا هیچ آرزویی داری؟
مریم (س) پاسخ داد: آری، آرزویم این است که برگردم به دنیا تا نماز بخوانم در شبهای سرد زمستان و روزه بگیرم در روزهای گرم تابستان.
@nokteha14
مکاشفه شیخ محمّدحسین اژه ای در تخت فولاداصفهان
✅ مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ فضل الله اژه ای فرزند دوم آیت الله عالم عامل مرحوم میرزا محمّدحسین اژه ای تعریف می کند:
پدرم رسم داشت تمام شب های جمعه برای شب زنده داری برود تخت فولاد. یکی از همراهان وی تعریف می کرد که یک دفعه از این شبها نزدیک قبر آخوند کاشی سر به سجده گذاشته و گریه می کرد.
علی قدسی تعریف می کرده آرام به سمت میرزا محمّدحسین رفتم. دست بر شانه اش گذاشتم.
گفت: «اینجا سرزمین عزیزی است. دست زد بر مکانی که در آن بود. گفت:
من امشب واقعه عجیبی در عالم مکاشفه دیدم. مشغول گفتن ذکر بودم. دیدم آسمان شکاف برداشت و حضرت محمّد (صلی الله علیه واله) از آسمان به زمین هبوط کرد.
مرحوم ملک التجار و آخوند کاشی هم همراه رسول الله بودند. دیدم هر سه مشغول کاشتن گل های لاله در این سرزمین هستند».
👈50 سال بعد از این مکاشفه بود که جنگ ایران و عراق شروع شد و گلستان شهدا اصفهان شکل گرفت .
📚فروغی، خورشید، ص223
@nokteha14
تو فقیر خود ما هستی
آقای حاج فتحعلی می گفتند: هنگامی که آقای مجتهدی به منزل ما در قزوین تشریف آورده بودند من از امراض و کسالتهایی که به ایشان عارض شده بود بسیار رنج می بردم،
یک روز در این فکر فرو رفتم که این مرد، با این همه وقار و سکینه، نه عیالی دارند که از ایشان پرستاری کند! نه فرزندی! نه خانه ای! و اینطور خانه بدوش! از این شهر به آن شهر! آیا عاقبت ایشان به کجا می انجامد؟! و سخت در این افکار غوطه ور بودم.
روز بعد آقای مجتهدی مرا صدا زده و فرمودند: آقا جان، دیروز با خود فکر می کردم و به حضرت مولا عرض کردم: این پیر مرد با این وقار و سکینه و طمأنینه، خانه بدوش و مریض، بی کس و تنها، نه عیالی نه فرزندی، آیا عاقبت او به کجا می کشد؟یکمرتبه حضرت مولا به من فرمودند:شیخ جعفر؛ الحمدالله تو فقیر خودمان هستی، ما خودمان تو را کفایت می کنیم.
آقای حاج فتحعلی می گفتند: آقای مجتهدی عین عبارتهایی که روز قبل به حضرت مولا عرض کرده بودم بیان کردند!!اینجا بود که متوجه شدم آقای مجتهدی امروز، اینگونه در قالب ادب، جواب افکار دیروز مرا می دهند،
همچنین آقای حاج فتحعلی می گفتند: در دوران عمرم در بین بزرگان و عرفا غریب تر از آقای مجتهدی ندیدم و واقعاً ایشان غریب ترین افراد بودند.
📚لاله ای از ملکوت
@nokteha14
نکاتی در باب استجابت دعا
بخش اول
مولوي تمثيل آورده است كه فردي نشسته بود و "ياربّ" ميگفت.
شيطان براو ظاهر ميشود وميگويد: تابه حال اين همه "ياربّ" گفته اي، چه فايده داشته است!؟
مرد دلش شکست و ازدعا کردن منصرف شد و خوابيد.
شب كسي به خواب او آمد و گفت چرا ديگر "ياربّ" نمي گويي!؟
جواب داد : چون جوابي نمي شنوم و ميترسم ازدرگاه خدا مردود باشم ، پس چرا دعا بكنم!؟
گفت خدا مرا فرستاده است تا به تو بگويم اين "ياربّ" گفتن هایت همان لبّيك و جواب ماست!
يعني اگر خداوند نخواهد صداي ما به درگاهش بلندشود ، اصلا نميگذارد " ياربّ" بگوييم!
✨بیانات استاد فاطمی نیا
@nokteha14
رؤیایی که باعث شد جدل را ترک کنم
اوائلی که از مشهد مقدس به نجف اشرف رفته بودم، جوان بودم و بسیار اهل بحث و جدل. چون نزد استاد ادیب نیشابوری دوم و غیر ایشان ادبیات را به خوبی فرا گرفته بودم، در ادبیات وارد بودم. لذا با هر که بحث میکردم غلبه مینمودم.
تا این که شبی در عالم خواب دیدم دو نفر از اهل فضل که میشناختمشان (ظاهرا) با یکدیگر بحث میکنند.
در همان عالم خواب میدانستم حق با آن کسی است که بنیه علمی کمتری دارد، ولی طرف مقابل چون در مسائل علمی چیره دست بود سفسطه میکرد و زیر بار حق نمیرفت.
جدل ادامه یافت. این بنده خدا بار اول که مطلب را بیان کرد، طرف مقابل انکار کرد.
برای بار دوم مطلب را تقریر کرد، طرف باز هم انکار کرد.
در بار سوم که انکار کرد، ناگهان دیدم آن شخص که باسوداتر بود مسخ شد و از صورت انسان خارج گردید و از سینه به بالا به صورت یک حیوان بسیار وحشتناک در آمد.
آن چنان وحشت کردم که از خواب پریدم. در حالی که خیس عرق شده بودم.
پس از این رؤیا برای همیشه جدل را ترک کردم
لذا هرگاه در مجامع علمی بحثی میشد ایشان سکوت میکردند و در آخر نظر خود را میگفتند و دیگر ادامه نمیدادند.
📚«روزنهای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی
@nokteha14