#عبادت_یا_عادت؟
اخلاق معنایش این است که انسان اراده خودش رابر عادات و بر طبایع خود غلبه بدهد؛ یعنی اراده راتقویت کند به طوری که اراده بر آنها #حاکم باشد. حتی اراده باید برعادات خوب هم غالب باشد چون کار خوب اگر کسی به آن عادت پیدا کرد خوب نیست.
مثـلا ما بایـد نماز بخـوانیم اما نباید نماز خواندن ما شکل عادت به خـود بگیرد. از کجا بدانیم که نماز خواندنهای ما عادت است یانه؟ باید ببینیم آیا همه دستورات خدا را مثل نماز خواندن انجام میدهیم؟ اگر اینطور است، معلوم میشود که کار ما به خاطر #امر خداست
اما اگـر ربا را می خوریم و در عین حال، نماز را هم با نافله هایش میخوانیم ، یا اگر خیانت در امانت مردم می کنیم ولی #زیارت_عاشورا یمان هم ترک نمیشود، میفهمیم اینها عبادت نیست، عادت است
📚 انتشار مطالب نکته های ناب با آیدی کانال جایـز است
@noktehayenabekotah
خدایا قدرتت را به بعضی مسئولین بی درد ما نشان بده ...
ماهی گیر گرسنه ای برای صید ماهی به دریا رفت و نزدیکی غروب تورش را جمع کرد ، یک ماهی بزرگ در تور بود خوشحال شد و تمام رنج های آن روز را از یاد برد . در راه بازگشت به خانه ، #حاکم که همان اطراف بود ماهی را به زور از او گرفت و حتی از او تشکر هم نکرد . مرد خسته و گرسنه به خانه برگشت، چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. حاکم با غرور به کاخ بازگشت و جلو همسر خود می بالید که چنین صیدی نموده است
همانطور که ماهی را به همسر خود نشان میداد ، خاری به انگشتش فرو رفت ، دردی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمی توانست بخوابد. #طبیبان جمع شدند و قطع انگشت را پیشنهاد نمودند ، حاکم موافقت نکرد تا درد تمام دست ، مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال گذشت. طبیبها این بار قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند. حاکم هم موافقت کرد و دستش را بریدند
او به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر پیدایش کنند . بعد از جستجوی فراوان ماهیگیر فقیر را پید کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی #شکسته پیش حاکم آمد. حاکم گفت بدون هیچ وحشتی بگو وقتی ماهی را گرفتم ، چه گفتی؟ ماهیگیر گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم پروردگارا او قدرتش را به من نشان داد ، تو هم قدرتت را به او نشان بده
جا دارد نگاهی به آسمان بی اندازیم و عرض کنیم #خدایا قدرتت را به بعضی از مسئولین بی درد ما نشان بده ، کسانی که حقوق های نجومی میگیرند واصلا به فکر مردم نیستند
به جمع ما بپیوندید
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
خدایا به حق این بارانِ رحمتت مرا حاکم نیشابور کن ..
حاکم نیشابور برای گردش بیرون از شهر رفته بود ، در این حین مردی در زمین کشاورزی خود مشغول کار بود #حاکم تا او را دید به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. کشاورز بینوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد
به دستور حاکم لباس گران بهایی به او پوشاندند. و گفت بهترین قاطر را به همراه افسار و #پالان خوب به او بدهند سپس حاکم ازتخت پایین آمد و گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که کشاورز بینوا خواست حرکت کند که حاکم کشیده محکمی پس گردن او نواخت
همه ی اطرافیان حیران از آن عطا و بی اطلاع از #حکمت این جفا ، مات بودند . حاکم پرسید: مرا میشناسی؟ کشاورز گفت آری شما حاکم نیشابور و تاج سر رعایا و مردم هستید
حاکم به کشاورز گفت قبل از این هم مرا میشناختی؟ کشاورز با درماندگی سرش را پایین انداخت . حاکم گفت: بهخاطر داری بیست سال قبل در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود دوستت گفت خدایا به حق این بارانِ رحمتت مرا حاکم نیشابور کن ..
تو محکم بر گردنش زدی که ای ساده دل! من سال هاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم میخواهم هنوز اجابت نشده آنوقت تو حکومت #نیشابور را از خدا می خواهی؟ یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد
حاکم گفت این هم قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی. فقط می خواستم بدانی که برای خداوند دادن #حکومت نیشابور ، یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان واعتقاد من و تو به خداست که فرق دارد
به جمع ما بپیوندید در نکته های ناب
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50