📖 #حکیم_دانا
حکیمی به دهکده ای سفر کرد و در آنجا مشغول سخن شد. زنی که مجذوب سخنان او شده بود از حکیم خواست تا مهمان وی باشد. حکیم پذیرفت و مهیای رفتن به خانه او شد. کدخدای دهکده هراسان خود را به او رسانید و گفت این زن، هرزه است به خانه ی او نروید. حکیم به کدخدا گفت: یکی از دستانت را به من بده. کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان او گذاشت. آنگاه حکیم گفت: حالا کف بزن. کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت هیچکس نمی تواند با یک دست کف بزند. حکیم لبخندی زد و پاسخ داد هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد ، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز است
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50