به امید این که روزی بشر از خرافات رهائی پیدا کند
يك نفر در #زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی میگشت ولی غريب بود ومردم ده هم غريبه داخل خانه هاشان راه نمیدادند ، همينطور كه داخل كوچه های روستا می گشت ديد مردم به خانهای زياد رفت و آمد می كنند از کسی پرسيد ، اين جا چه خبره؟
گفتند زنی درد زايمان دارد و سه روز است پيچ و تاب می خورد و تقلا می كنه ولی نمیزاد. ما دنبال #دعانويس میگرديم و از بخت بد دعانويس هم گير نمیآید. مرد تا اين حرف را شنيد گفت : دعانويس را خداوند برای شما رسونده، من بلد هستم هزار جور دعا ميدانم
فورا مرد مسافر را با عزت زیاد وارد کردند، خرش راطويله بردند، خودش را هم زير كرسی نشاندند ، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد. مرد روی کاغذ چیزهایی نوشت و به آنها گفت اين #كاغذ را در آب بشوريد و آب آن را بدهید زائو بیاشامد . از قضا تا آب دعا را به زائو دادند، زائو زائيد وبچه صحيح و سالم به دنيا آمد
مردم کلی پول و غذا به مرد دادند و بعد ازچند روزی که هوا خوب شد او را راهیش کردند. بعد از رفتنش یکی از اهالی کاغذ دعا را برداشت تا ببیند چه #نوشته ! دید نوشته خودم بجا، خرم بجا ، ميخوای بزا ، ميخوای نزا. عبید زاکانی
به جمع ما بپیوندید در نکته های ناب
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50