زندانی شدن برایت جز رنج کشیدن چه فایده ای داشته؟
حاکمی در حال پوست کندن سیب با یک چاقوی تیز انگشت دست خود را قطع کرد . وقتی که با ناله طبیبان را میطلبید وزیرش به او گفت که هیچ کار خداوند بی حکمت نیست.
حاکم با شنیدن این سخن عصبانی تر شد و با #فریاد گفت: در بریده شدن انگشت منچه حکمتی هست؟ سپس دستور داد وزیر را زندانی کنند.
مدتی از این ماجرا گذشت تا این که حاکم برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله ای وحشی تنها یافت.
آنها حاکم را دستگیر کرده و به قصد قتل او را به درختی بستند. اما رسم عجیبی داشتند ، که بدن قربانیانشان باید کاملاً #سالم باشد و چون حاکم یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت
در این مدت به سخن وزیر خود فکر میکرد دستور آزادیاش را داد. وقتی وزیر خدمت حاکم رسید، حاکم گفت درست گفتی، و #قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت . ولی زندانی شدن تو برایت جز رنج کشیدن چه فایده ای داشته؟
وزیر لبخندی زد و گفت: برای من هم پر فایده بود ، چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم. در حکمت های خدا شک نکنیم
به جمع ما بپیوندید
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50