📖 #همنشین_حضرت_داوود
روزی حضرت داود علیه السلام در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند. ندا رسید یا داوود فردا صبح از در دروازه بیرون برو ، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی ، او همنشین تو در بهشت است. روز بعد حضرت داود علیه السلام از شهر خارج شد پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد. پیر مرد که "متی" نام داشت ، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد کیست که هیزم های مرا بخرد. یک نفر پیدا شد و هیزم ها را خرید. حضرت داود پیش او رفت و سلام کرد و فرمود آیا ممکن است ، امروز ما را مهمان کنی؟ پیرمرد عرض کرد مهمان حبیب خداست ، بفرمائید. سپس پیرمرد ، با پولی که از فروش هیزم ها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند ، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت. وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای را که به دهان می برد ، ابتدا بسم الله و در انتها الحمداللَّه میگفت. وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید ، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: خداوندا ، هیزمی را که فروختم ، درختش را تو کاشتی . آن را تو خشک کردی ، مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و این گندمی را که خوردیم ، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی ، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟ پیرمرد این حرف ها را می زد و گریه می کرد حضرت داود دانست علت این که او با پیامبران محشور می شود شاکر بودن اوست
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز است
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50