ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎم ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ی ﭘﺪﺭﺍﻥ
ﭘﺪﺭش ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ نمی توﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ رﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ میرﯾﺨﺖ ، ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ داخل ﺭﺳﺘﻮرﺍﻥ ﺑﺎديدهی #ﺣﻘﺎﺭﺕ به سوﯼ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ می نگرﯾﺴﺘﻨﺪ ، ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ ، در عوض غذا را به دهان پدر می گذاشت..
بعد ﺍﺯ ﺍین که پدر ﻏﺬﺍی خود را ﺗﻤﺎﻡ کرد ، ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ ، ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩ، عینکش ﺭﺍ هم تميز و ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭاو را ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ. همه مشتریان ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ نگاهشان به ﺁن دو ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ به آن ها نگاه می کردند. ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ #ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻫﯽ ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩی ﺍﺯ میان ﺟﻤﻊ پسررا ﺻﺪا زد و گفت پسرجان ﻓﮑﺮ نمی کنی ﭼﯿﺰﯼ را جا ﮔﺬﺍشتی ﭘﺴﺮ جواب داﺩ نه پدر جان فكر نميكنم ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﻗﯽ گذاﺷﺘﻪ باشم . ﭘﯿﺮمرد ﮔﻔﺖ چرا ﭘﺴﺮم ، ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪﺍﯼ، ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ی ﭘﺪﺭﺍﻥ
ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ و احساس شرمندگی ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ. زندهباد همهی پدران در قید حیات و شاد باد روح تمامی پدران عزیز سفر کرده. به افتخار پدرم پخش کردم، شما هم به #افتخار پدرت پخش کنید
به جمع ما بپیوندید در نکته های ناب
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50