#خاطرات_شهدا•🌸
صلوات📿
یه جا هست شهید ابراهیم هادی
پست نگهبانی رو زودتر ترک میکنه!
فرمانده بهش میگه:
۳۰۰تا صلوات جریمته!😁
چند لحظه فک میکنه و میگه:
برادرا بلند صلوات!
همه صلوات میفرستن😅
به فرمانده میگه:
بفرما از۳۰۰ تا هم بیشتر شد 😎😂
قرائت 10 صلوات هدیه به شهید ابراهیمهادی😉♥
#شهید_ابراهیم_هادی
#هادے_دلہا
#رفیق_گمنام
🍀 بہ جمع ما بپیوندید...
@noktehaynab12
#خاطرات_شهدا 🌷
سال دوم طلبگی بودم. همین که وارد کلاس شد بنا کرد به پرسیدن درس روز های قبل. از قضا آن روز بدون مطالعه در کلاس نشسته بودم. نوبت به من رسید. گفتم بلد نیستم.❗️
با ناراحتی گفت: علی؛ از کلاس برو بیرون. خیلی دلگیر شدم😞. با خودم گفتم مثلا این جا حوزه علمیه است. آدم رو جلوی جمع ضایع می کنند. می خواستم دیگر به او سلام هم نکنم. غرورم جلوی ۳۰ نفر شکست. مجبور بودم که روزهای بعد هم در کلاس شرکت کنم.
فردا دوباره سر کلاس رفتم.
دیدیم که برای همه ی کلاس شیرینی و آبمیوه خریده❗️. بین بچه ها توزیع کرد. نشست روی صندلی اش و با تواضع تمام گفت: از بچه هایی که دیروز از کلاس بیرونشان کردم، معذرت می خواهم. من را حلال کنند.❤️
برایم جالب بود که یک استاد حوزه به راحتی جلوی ۳۰ نفر به اشتباهش اعتراف می کند و از همه حلالیت می طلبد. شاید حتی حق هم با او بود. نمی دانم.
خبر نداشتم که با شکستن نفسش قرار است از خدا یک جایزه ی ویژه بگیرد💔. نمی دانستم. خیلی چیزها را نمی دانستم و خیلی چیزها را نمی دانم.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمدحسن_دهقانی
#شهید_روز_اربعین
@noktehaynab12
مرام شهدا
🔸نزدیک عملیات مسلم بن عقیل (علیه السلام) بود. چند شب قبل از عملیات حاجی به خانه آمد، مثل همیشه خاکی و خسته. زمستان بود.
🔸حاجی به خاطر سینوزیت شدیدی که داشت، سرش به شدت درد می کرد.
🔸خودش را آماده نماز خواندن کرد. به او گفتم: حالا یه دوش بگیر، یه لقمه غذا بخور، خسته ای، بعد نماز بخون.
🔸نگاه معناداری به من کرد و گفت: من این همه خودمو به زحمت انداختم و اومدم خونه که نماز اول وقت بخونم، حالا تو می گی اول غذا بخورم.
🔸یادم می آید آن قدر حالش بد بود و در شرایط جسمی بدی به سر می برد که وقتی نمازش را شروع کرد، کنارش ایستادم تا اگر وسط نماز حالش بد شد و خواست زمین بخورد، بتوانم او را بگیرم. برایم جالب بود، با آن حال بد و وضع خراب و سردردی که داشت، حاضر نشد نماز اول وقت را رها کند و به باقی امور برسد.
#خاطرات_شهدا
#شهید_همت
@noktehaynab12
💐 💐 💐 💐 💐 💐
مرام شهدا
زمستان بود و دم غروب
کنار جاده یک زن و یک مرد
با یک بچه ایستاده بودن وسط راه،
من و علی هم از منطقہ بر میگشتیم.
تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون...
پرسید: کجا میرین؟
مرد گفت: کرمانشاه.
علی گفت: رانندگی بلدی؟
گفت بله بلدم.
علی رو کرد به من گفت:
سعید بریم عقب ....
مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و
ما هم عقب تویوتا ...
عقب خیلی سرد بود.
گفتم: آخہ این آدم رو میشناسی
که این جوری بهش اعتماد کردی؟
اون هم مثل من میلرزید، لبخندی زد و ...
گفت: آره! اینا همون کوخ نشینایی هستن کہ امام فرمود به تمام کاخ نشینها شرف دارن. تمام سختیهای ما توی جبهه به خاطر ایناس...
#خاطرات_شهدا
#شهید_چیت_سازیان
🔸به جمع ما بپیوندید 🔸
@noktehaynab12
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻 صدای گرمی داشت با یه عده طلبه از تهران آمده بودند همه شان شهید شدند الا محسن !
این اواخر حال عجیبی داشت شبها تا صبح گریه میکرد و روزها شاد و خندان بود میگفت همه کارهایم رو کردم آماده و هیچ نگرانی ندارم .
به یکی از بچهها گفته بود وقتی شهید شدم این سربند رو ببند رو سینه ام !!
جنازه اش که آمد سر نداشت سربند رو بستند به سینه اش روی سربند نوشته بود، انا زائر الحسین......
#شهید_محسن_درودے
📕 خط عاشقی ، ج۱
@noktehaynab12
🔰 #خاطرات_شـہدا | #سنگر_خاطره
🔻 داشتم میرفتم زیارت امام رضا علیه السلام ، هرچی اصرار کردم بیا با هم بریم قبول نکرد و گفت دوست دارم برم زیارت #امام_حسین علیه السلام.
وقتی شهید شد دلم سوخت براش !
وصیتنامه اش رو که خوندم نوشته بود؛ قسمت نشد قبر شش گوشه رو زیارت کنم ، ولی توفیق پیدا کردم تا خود آقا امام حسین (علیہالسلام) را زیارت کنم...
#شہید_سید_زین_العابدین_نبوی
#یادشـہیدباصلوات🍃🌸🍃
📕 خط عاشقی،جـلـ1ـد
@noktehaynab12
1.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #خاطرات_شہدا
📌برشی از مستند «سلام مہربون» خاطرات شہید محمود شفیعی
🔻بعضیا حاجمحمود رو مسخره میکردند، بہش میگفتند: خسته نشدی اینقدر اَدای شہدا رو درآوردی؟!
آخرش که چی؟
چیو میخوای برسونی؟
حاج محمود گفت: ...
[اے #شہدا برای ما حمدی بخوانید ڪه شما زنده و ما مرده] ♥🍃
@noktehaynab12
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻صدای گرمی داشت با یه عده #طلبه از تهران آمده بودند همه شان #شهید شدند الا #محسن !
این اواخر حال عجیبی داشت شبها تا صبح #گریه میکرد و روزها شاد و خندان بود میگفت
همه کارهایم رو کردم آماده و هیچ نگرانی ندارم .
به یکی از بچهها گفته بود وقتی #شهید شدم این #سربند رو ببند رو #سینه ام !!
جنازه اش که آمد سر نداشت سربند رو بستند به
سینه اش روی سربند نوشته بود
#انا_زائرالحسین...♥
#شہیدمحسن_درودی
📕خط عاشقی، ج۱
#یادشہیدباصلوات🍃🌸🍃
@noktehaynab12