📛😳📃😢📛
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیودوم
منزل آمدیم و هرچه نظر كردیم، آن نمایشی كه اوّل داشتند دیگر نداشتند و آن دلبستگی به آنها از هم گسیخته گردید.😟
گفتم: خوب است فردا حركت كنیم.
گفت: ممكن است تا ده روز در اینجا استراحت كنیم.
گفتم: ده دقیقه هم مشكل است.
من هیچ راحتی ندارم مگر اینكه به او برسم و یا نزدیک به او باشم.
🤨گفت: چه پُرطمعی تو!
مگر ممكن است در این عالم تعدّی و تجاوز از حدود خود؟
! اینجا دار دنیای جهالت آمیز نیست كه حیف و میلی رُخ دهد و میزان عدلش سر مویی خطا كند. ❗️
بلی! تفضّلاتی كه دارند، گاهی عطف توجّهی به دوستان كنند. امّا جریان یافتن هوسناكیهای بیملاک، هرگز و به هیچ وجه!
آنها در اوج عزّت و تو در حضیض و پَستی تراب مذلّت. «و ما للتّراب و ربّ الارباب؛ و خاک پست كجا و پروردگار جهانیان كجا!»
😒اگرچه ترس و وحشت دل فرو ننشست، ولی جز سكوت چارهای نداشتم. چو شرح حال من به قیاسات منطقی، قالب نمیخورد و هادی هم به غیر آن منطق، منطقی نداشت. پس لب فرو بستم، تا خدا چه خواهد.
هادی گفت: بیا قدری در میان این باغات تفرّج كنیم.
رفتیم. همّی برای من حاصل نمیشد. ا
ز هرچه میرود سخن دوست خوشتر است. گفتم: او چرا در تلاوت خود، اختیار سوره «هَلْ اَتی» را نموده بود؟🤔
هادی گفت: ما چه میدانیم در این چه حكمت بوده و لازم هم نیست كه بدانیم. آنچه لازم است بدانیم این است که آنچه میكنند و میگویند مطابق حكمت و درستی و صلاح است؛
امّا گفتن اینكه حكمت آن این است نه آن، علاوه بر اینكه یك نوع فضولی و تصرّف درمعقولات است، كار باخطری هم هست، چه احتمال كذب و تكذیب میرود.
👌بلی! ما به اندازه فهم خودمان میتوانیم بگوییم. چون این سوره مباركه در فضائل علی(علیهالسلام) و اهل بیت (ع) است و اینها هم علی(ع) را دوست دارند و در این سوره هم نشر فضائل علی(ع) است، پس آن را هم دوست دارند. چنانكه تو هم گفتی كه من هم دوست دارم و یا آنكه در آیهی🌟 «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّه مِسْكیناً وَ يَتیماً وَ اَسیراً؛ و غذای خود را با اینكه به آن نیاز دارند، به مسكین و یتیم و اسیر میدهند. / سوره انسان، 8»
اشاره ای داشته به مصیبت خودش و پدرش، هنگامی كه برای او آب مطالبه كرد و ندادند، با آنكه آب، بیبهاتر از طعام بود و این یتیم و مسكین و اسیر، از آن سه نفر به درجاتی فاضلتر بود. با این حال اگر دَم نزنیم از حكمت كار آنها، بهتر و در ایمنی بیشتریم.
گفتم: اگر این وجه آخری غرض او باشد، معلوم میشود خون اینها هنوز در جوشش است.
گفت: البتّه در جوشش است و بقای آن خطّ قرمز در زیر گلویش نیز مؤيّد، بلكه قویترین دلیل است و اینها بیش از مؤمنین، انتظار فرج دارند.
تا انتقام نكشند، خونشان از جوشش نایستد. چنانكه خون یحیی از جوشش نایستاد تا هفتاد هزار یا هفتصد هزار از بنیاسرائیل كشته نشد.
گفتم: هادی! او گفت این خلعت در خور این عالم است و تمام خوبیهای این عالم، سایه آن عالم است.
گفت: چنین است. چنانكه دنیا نیز سایه این عالم است. «صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی.» تمام محاسن و كمالات مال وجود است و به هر درجه تنزّل میکند، ضعیف میشود و وجود كمالات و آثار او نیز ضعیف میشود.»☺️
🆔 @barzakhe
💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیوسوم
هادی دید که من از فکر و ذکر او به چیز دیگری نمیپردازم و این گردش در باغات فایده ای ندارد🤭
برگشتیم به منزل. پس از آن گفت ما ده روز در اینجا مهلت داریم برای تهیه قوه و استعداد بیش از پیش که دزدان راه خیلی قوی و وحشت بعد از این زیاد است و قوه تو کم است😒
باید در این جمعه نیز به منزل دنیوی بروی بلکه شاید به مقتضای اذکروا امواتکم بالخیر از تو یادی بنمایند که اسباب قوه تو فراهم آید.
گفتم مگر تو نگفتی در اراضی وادی السلام هستیم و مأمون از همه چیزیم اما وادی السلام دزد دارد، این هم حرف شد؟ 🤔
فقط غرض تو معطلی من است، رفیق باوفا بیوفا شده ای!😞
گریه مرا گرفت...وادی السلام یعنی اول بدبختی من.😭
گفت عزیز من باوفای من مقتضی دوراندیشی توست و تو نمیدانی که راه تو چگونه است. راه باریکی است از کنار اراضی وادی السلام که وصل به اراضی برهوت پر از آتش و عذاب است و سیاه تو در این چند منزل مجدانه درصدد لغزش تست و به اندک لغزشی در اراضی برهوت خواهی افتاد و من هم به آن اراضی داخل نمیشوم و میترسم که عوض اینکه ده روز نمیخواهی معطل باشی، در آن اراضی پر عذاب ده ماه محبوس بمانی.😕
گفتم میخواهی بگویی که پل صراط روز قیامت به استقبال ما آمده و چنین چیزی هرگز نمیشود.
گفت بلی قبلاً هم گفتم ولی حواست پرت است.
🤔مگر نگفتم، صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی، بلی بلی راه این چند منزل، رفیقه و سایه همان صراط است و جز اینکه میگویم چاره ای نیست، علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد.
خواهی نخواهی در شب جمعه رفتم به سر منزل اهل بیت خود، دیدم عیالم شوهری اختیار نموده و مشغول شئونات اوست، اولادم نیز متفرق شده اند.
مدتی به شاخه درختی نشستم، مأیوس شده بر خاستم،😢
روی دیوار کوچه نشستم و نظر به حال مترددین مینمودم آنها هم قصه شئونات و معاملات خود را میگفتند، دلم به درد آمد و با خود میگفتم که چه خوب بود آدم در حال حیات به فکر عاقبت و چنین روزی که در پیش دارد میبود و همه اوقات خود را صرف هوسها و خواهشهای زن و بچه نمیکرد، عجب دنیادار غفلت و جهالت است، چقدر ننگ آور است احتیاج مردم به زن و بچه خود که همیشه چشم طمع به سوی مرد باز داشته و چقدر بیوفایی است که مثل چنین روزی که دستم از زمین و آسمان کنده شده به یاد من نمیافتند،😔
پیغمبر خوب آدم را بیدار و هوشیار ساخت که فرمود هلام الرجل فی آخر الزمان بید زوجته و ان لم تکن له زوجة فبید اقربائه و اولاده، ولی چه فایده، بیدار و هوشیار نشدیم و به فکر عاقبت خود نیفتادیم.😞
ناگهان دیدم ......
🆔 @barzakhe
💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیچهارم
ناگهان دیدم ....😳
در بالاخانهی روبرو، پسر و دختری تازه داماد از نبیرههای من نشسته و میوه میخورند و صحبت میکنند،
تا آنکه یکی گفت: همین میوه ها را حاج آقا کاشت و الآن او در زیر خاکها متلاشی شده است و ما آن را میخوریم.😒
دیگری گفت: بدبخت، او الآن در بهشت بهتر از این انگورها میخورد. خدا رحمتش کند، در بچگی چقدر با ما شوخی میکرد.
دیگری میگفت: راستی راستی ما را دوست داشت، گاهی پول میداد و ما را خوشحال میکرد، خدا خوشحالش کند.🙏
دیگری گفت: ما هر وقت کتاب و کاغذ و قلم میخواستیم برای ما میخرید، پدر و مادرتان که اعتنایی نداشتند.
دیگری گفت: ما را در واقع او ملا کرد، چون خودش ملا بود.
از ملایی خوشش میآمد. حالا شب جمعه است خوب است هر کدام یک سوره قرآن برایش بخوانیم من «هل اتی» میخوانم تو هم سوره «دخان» بخوان.
من در همانجا ایستادم تا سوره را تمام نمودند و چقدر مسرور شدم و برایشان دعای برکت نمودم و پرواز کردم آمدم دیم هادی اسب را آورده و خورجینی نیز روی اسب بسته و مهیای حرکت است.☺️
گفتم این خورجین از کجاست؟🤔
گفت ملکی آورد و گفت در یک پلهی او، هدیهای است از حضرت زهرا علیه السلام که در اثر تلاوت سوره دخان - که منسوب به آن حضرت است - فرستاده است و در پله دیگر هدیه ای است از علی بن ابیطالب علیه السلام که در اثر سوره هل اتی که منسوب به اوست فرستاده است و سفارش کرده اند که از راه دورتر از برهوت حرکت کنیم که سموم آن ما را نگیرد.
گفتم: هادی ما نباید سر خورجین را باز کنیم ببینیم هدیهی چیست؟
گفت: اجمالاً از ما یحتاج راه است و هر وقت احتیاج افتاد باز خواهد شد، اگر میخواهی حرکت کنیم.
🙂 گفتم زهی سعادت, و سوار اسب شدم رفتیم. به زمین حرص رسیدیم،
قومی دیدیم به شکل سگهای متعفن🐺 بدشکل که بعضی چاق و بعضی لاغر و گرگین و صحرا پر از لاشه مرده بود که بوی گندش بلند بود و هر دسته از سگها در سر یک لاش مرده در جنگ و جدال بودند و یکدیگر را میدریدند که مجال خوردن برای هیچکدام میسر نبود، تا آنکه همه از خستگی میافتادند و آن لاشه همانطور میماند.
دسته هایی بودند پر زور و سگهای ضعیف را دور میساختند و خود مشغول خوردن میشدند، تا چیزی هنوز نخورده که دیگران باز هجوم میآوردند، و برای آن لاشه مرده یکدیگر را میدریدند و چون هر کدام به فکر خود بودند دو نفر با هم خوب نبودند و آن صحرا پر از سگ بود و جنگ هفت لشگر بر پا، انما الدنیا جیفته و طالبها کلاب (همانا دنیا لاشه مردار است و طالبان دنیا سگ هستند)🐺.
بعضی از آنها که این لاشهها را میخوردند، از دماغشان دود بیرون میشد و از پشتشان آتش؛
و در خوردن تنها بودند زیرا به حالی گرفتار بودند که سگهای دیگر به نزدیک آنها نمیرفتند. 👈هادی گفت: اینها مال یتیم و رشوه خوارانند، 🌟«إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَىٰ ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا؛ آنان که اموال یتیمان را به ستمگری میخورند، در حقیقت آنها در شکم خود آتش جهنّم فرو میبرند. /سوره نساء، ۱۰»
🆔 @barzakhe
💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیوپنجم
آمدیم دیدیم که اسب سَقَط شده (مرده).😳
توبره پشتی را به پشت بستم،
خورجین را هادی برداشت و پیاده به راه افتادیم و آن صحرا با آنکه مانند صحرای کبیر آفریقا بود، از کثرت دود مکینهها، آدمهای آتشین بیرون میریزد، مانند سیگار که از لوله کارخانه سیگارسازی خارج میشود.😟
هادی گفت: حسودانی که حسد خود را به زبان و دست، نسبت به مؤمنین اظهار نمودهاند، در این مکینهها سخت فشار میخورند که آتش باطنشان، ظاهر پوستشان را نیز فرا میگیرد، که حسد به منزله آتش است.
🌟«اَلْحَسَدَ يَأْكُلُ اَلْإِيمَانَ كَمَا تَأْكُلُ اَلنَّارُ اَلْحَطَبَ؛ حسد ایمان انسان را میخورد آنچنانکه آتش، هیزم را میخورد و از بین میبرد. / الکافی،ج2،ص306 از امام صادق علیهالسلام»
چون راه را نیز تاریکی فرا گرفته بود، هادی جلو جلو میرفت و من به دنبال او میرفتم.
گفتم: گویا راه را گم کردهایم چون با آن سفارشاتی که درباره ما شده بود، نمیبایست صدمهای بخوریم.
گفت: راه اشتباه نشده و کمتر کسی است که حسد باطنی، کم یا زیاد، اظهار نکرده باشد و اگر تفضّلات اولیای امور و خشنودی حضرت زهرا (سلام الله علیها) درباره شما نبود، حالِ شما شاید کمتر از این گرفتاران نبود. بسیاری از این گرفتاران، دیر یا زود خلاص خواهند شد و اهل رحمت خواهند بود.
😩چون هوا گرم و متعفّن و توبره پشتی هم سنگینی مینمود،
به سرعت حرکت مینمودیم که از این زمین پُربلا، زودتر خلاص شویم و از رسیدن سیاه، اگر هلاک نشده باشد، نیز وحشت داشتم.
کف عرق بوناک از زیر لباسها، به ظاهرِ لباس بیرون شده بود و ساقهای پا از خستگی درد میکرد؛ 🤕
تا آنکه به هزار مشقّت از آن سرزمین خلاص شدیم.
نسیم خنک وزیدن گرفت. هوا لطیف گردید. چمن و چشمهسارها پیدا شد. 😍
درختان کوهی در میان درّه و سرکوههای سبز و خرّم، نمایان بود. 🌸🍃🌼
ساعتی روی چشمه ای نشسته، خستگی خود را
گرفتیم.
از هادی پرسیدم: گویا سیاهک در زیر چرخ موتورها هلاک شد.🙂
گفت: او فانی نمیشود، ولی در این سرزمین به تو نخواهد رسید.
زیرا که از اراضی برهوت بسیار دور شدهایم و چون تکبّر و منائی(خودبینی) نداشتهای، آن صحرا و گرفتاران را نخواهیم دید، چیزی از راه نمانده است که به حومهی مرکز وادی السّلام برسیم.
هر چه میرفتیم آثار خوشی و خرّمی و چمن و گُل و ریاحین و درختان میوه دار، بیشتر میشد؛😇
تا آنکه کوههای سبز و باغات زیاد و آبشارهای صاف و نظیف زیادی پیدا شد و در دامنه کوهها و قلّه آنها، خیمههای زیادی از حریر سفید نمایان شد.😌
هادی گفت: اینجا حومه شهر است و اهالی در این خیمهها سُکنی دارند.
ستونها و میخهای این خیام از طلا بود و طنابها از نقره خام. مقداری که از خیمهها گذشتیم، هادی گفت: صبر کن تا من بروم خیمه تو را تعیین کنم.
گفتم: اسم این سرزمین چیست که بسیار خوش آب و هوا و باروح است؟ 🤔
من دلم میخواهد چند روزی در اینجا بمانم.
گفت: این زمین، وادی ایمنی و ارض مقدّسه است و ناگزیر باید چند روزی در اینجا بمانی.
🆔 @barzakhe
💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیوششم
و هر چه میرفتیم آثار خوشی و خرمی و چمن و گل و ریاحین و درختان میوه دار بیشتر میشد😍
تا آنکه کوههای سبز باغات زیاد و آبشارهای صاف و نظیف زیادی پیدا شد و در دامنه کوهها و قله آنها، خیام زیادی از حریر سفید نمایان گردید.😇
هادی گفت اینجا حومه شهر است و اهالی در این خیام سکنی دارند ولی ستونها و میخهای این خیام از طلا بود و طنابها از نقره خام.😳
مقداری که از خیمه ها گذشتیم هادی گفت صبر کن تا من خیمه ترا تعیین کنم.
🤔گفتم اسم این سرزمین چیست که بسیار خوش آب و هوا و با روح است من دلم میخواهد چند روزی در اینجا بمانم.
گفت این زمین وادی ایمنی و ارض مقدسه است و لابد باید چند روزی در اینجا بمانی.
پاکتی از خورجین که در او هدیه حضرت زهرا علیه السلام بود بیرون نمود و رو به طرف خیمه ای که در قله کوتاهی دیده میشد رفت.
من نگاه میکردم، وقتی هادی به آن خیمه رسید و کاغذ خوانده شد دیدم که پسران و دختران از خیمه بیرون شدند و به طرف من دویدند و هادی نیز از عقب رسید.
پاکتی دیگر از آن پله خورجین آورد و گفت تو با اینها برو به خیمه و چندی استراحت کن تا من از عاصمه برگردم و من میروم که منزلی برای تو تهیه کنم.
گفتم هادی کجا غریب و بی مونس ترک میکنی؟ 😟
گفت برای مصالح تو تعقیب دارم و اینجا وطن تست و در آن خیمه، تو مونس خواهی داشت، حور مقصورات فی الخیام لم یطمثن انس و لاجان.
هادی این را گفت و پرواز نمود و من با آن خدم و حشم آمدم به خیمه،
حوریه ای در آنجا به روی تخت نشسته بود، برخاسته مرا استقبال نمود، غلامی همچون خورشید درخشان با ابریق و لگنی از نقره خادم وارد شد، سر و صورت مرا شستشو داد و از آن آب بوی مشک و گلاب ساطع بود.
پس از آن صورت خود را در آینه دیدم که در جمال و جلال دو چندان آن حوریه بودم که در دفتر الهی مقعوده من بود، سروری و بزرگواری من بر او محقق شد که الرجال قوامون علی النساء.
هر دو بر روی آن تخت نشسته و آن خیمه پنج ستون داشت که ستون وسطی از طلا و جواهرنشان بود و بزرگتر از دیگر ستونها بود. برای امتحان ذکاوت آن حوریه پرسیدم که چرا این خیمه ستون دارد؟ 🤔
گفت تمام این خیام که در این قلل جبال دیده میشود پنج ستون دارند، زیرا که بنی الاسلام علی خمس، الصلوه و الصوم و الزکوة و الحج و الولایه و لم یناد بشیئی کما نودی بالولایه.
و این ستون وسطی ستون ولایت است که از همه بزرگتر است و خیمه بر او قائم است.
گفتم من چنین میپنداشتم که هر یک به اسم یکی از آل پیغمبر است. گفت آنها اصول هستند و آنچه در اینجاست فروع و سایه های این انوارند.
تمام عوالم وجود و آنچه در آنها است همه مطابق یکدیگر و یک فرم و کپیه یکدیگرند و تفاوتشان به شدت و ضعف و اصل و فرع و نور و شعاع است و انسان نیز در همه عوالم راه دارد و میتواند که به همه مراتب برسد و سر سلسله همه عوالم گردد و متن مختصر این مشروحات گردد و وجود جامع و مظهر اسم الله و خلیفه الله باشد.
👌هر چه در عالم کبیر بود - شرح احوال توبه توی من است
جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت - عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
و چون آدم به حسب فطرت اولی این قوه و توانایی در او بود و خود نشناخته گفته شد الانسان للفی خسر و چون دیگران او را نشناختند، کان ظلوماً جهولا، ای مظلوماً و مجهول القدر.
گفتم شما در کدام مدرسه، معارف آموخته اید که این همه سخنوری دارید؟🤔
گفت تعلیمات من در مدینه شریفه بوده است، و این کوههای سبز و خرم و با روح و ریحان از ییلاقات پست آنجاس....☺️
🆔 @barzakhe
💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیوهفتم
معلوم میشود، که من كِشت و کار توام، و لو حقّ، رویانیده و به کمال رسانیده.
🌟 «أَفَرَأَيْتُمْ ماتَحْرُثُونَ * ءَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ؛
آیا هیچ درباره آنچه كِشت میکنید اندیشیده اید؟!
آیا شما آن را میرویانید یا ما میرویانیم؟! / سوره واقعه،63و64»
و من حمد میکنم خدا را که همه حمدها از اوست و راجع به اوست.
«وَآخِرُ دَعْویهُمْ أَنِ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ؛ و آخرین سخنشان این است که حمد، مخصوص پروردگار عالمیان است. / سوره یونس،10»
🤔پرسیدم: آن شعری که خواندید از غزليّات خواجه حافظ بود، تو از کجا فراگرفتی؟!
🧚♀گفت: وقتی که خواجه به این مقام رسید، اهالی اینجا خواهش نمودند که بیش از آنکه میبایست اینجا بماند، اقامت کند تا غزلهای مرغوب او را فرا گیرند و همینطور هم شد و از آن وقت در تمام این خیام، در سرودههای خود، غزلهای او را میخوانند بهویژه آنهایی که مبنی بر وصال است. و چون و چرایی که با او نمودند افشای بعضی اسرار بود در بین عامّه، که جا نداشت.
پس از اظهار کمالات صوری و معنوی، که مرا مست لایشعر (ناآگاه) ساخته بود، سرود آغاز نمود:
🌸«رهرو منزل عشقیم و ز سر حدّ عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
🌸سبزه خطّ تو دیدیم زبستان بهشت
به طلبکاری این سبزه گیاه آمده ایم
🌸با چنین گنج که شد خازن او روح امین
به گدایی، به در خانه شاه آمده ایم.»
پس از آن، انواع مختلف خوراکیها و نوشیدنیها، حاضر گردید. 🍍🍌🍷🍰🍎
خوردیم و نوشیدیم و به متكّاها تکیه زدیم.
🤔 گفتیم: چنین معلوم میشود که تو در اینجا متوطّن نیستی.
گفت: بلی!
من به استقبال تو آمدهام که در اینجا برهه ای استراحت کنید و این خیمه و اثاثیه را من آورده ام؛
بلکه این همه خیام که در بالا و دامنه این کوهها دیده میشود، همه از استقبال کنندگان است که به استقبال واردین خود آمدهاند و این محلّ با باغها و رَوح و ریحان و خوشی و خرّمیها، همه وقف بر واردین است و مهمانخانه خداوندی است و شما که از اینجا بروید، من هم به محلّ خود عودت میکنم.😍
🆔 @barzakhe
💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیهشتم
گفت :من تربیت شده درمدینه شریفه بوده ام واین کوه های سبز وخرم وباروح وریحان از ییلاقات پست آنجا است .
🌟قال رسول الله (ص)، (ابوفاطمة): «أنا مدینة العلم و عليٌّ بابها؛ من شهر علم هستم و علی (ع) هم درب آن است.»
من تربیت شدهی دست فاطمه (س)، دختر پیغمبرم که او نیز چون پدرش: «مدینة الحکمة و العصمة و عليٌّ بابها؛ شهر حکمت و عصمت است و علی درب آن شهر است»
و اوست لیلهی مبارکه و لیلة القدر، و اوست بهتر از هزار ماه، و او است که علوم قرآن بر او نازل شده است که: «فیهايُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍحَکیمٍ؛ در آن شب هر امری براساس حکمت، تدبیر و جدا میگردد. / سوره دخان،4»🌟
و اوست شجره زیتونه، «لاشَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَکادُ زَيْتُها يُضی ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ؛ نه شرقی است و نه غربی، نزدیک است بدون تماسّ با آتش شعله ور شود / سوره نور، 35»
🌟و اوست که «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ؛ فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان برای تقدیر هرکاری نازل میشوند. / سوره قدر،4»
و این نوشته زهرا (سلام الله علیها) است که هادی به من رسانید، به این مضمون که: «یکی از اولاد من به تو وارد میشود، از او پذیرایی کن که او صاحب تو است.»😍
☺️گفتم: من میخواهم در میان این باغها و خیام و پستی بلندیها و کنار رودخانهها گردش کنم و از کمّ و کیف اینجا باخبر باشم و شاید آشنایی از بنی نوع (اقوام) خود را در اینجا ببینم.
گفت: در اینجا آزادی، آنچه دلت بخواهد حاضر است.
ولی در داخل شدن خیمه، اجازه و سلام لازم است و هنگامی که من وارد اینجا شدم، خیمهی دختر بزرگ شما را دیدم و به لحاظ آشنایی با شما، بر او وارد شدم و او را دوست گرفتم و اگر میخواهید به آنجا بروید، من هم همراه شما خواهم آمد.
👌گفتم: البتّه میروم.
برخاستم با او رفتم.
در نزدیکی خیمه سلام کردم. او صدای مرا شناخت، با خدمهی خود بیرون دویدند. پس از زیارت یکدیگر و حمد خدا از نعمت و رحمتهای بیپایان او، وارد خیمه شدیم. به روی تختهای جواهرآگین نشستیم. او و رفقایش در یک صف و من و همراهانم در یک صف. «مُتَّكِئینَ عَلَيْها مُتَقابِلینَ؛ در حالی که بر آن تکیه زده و روبروی یکدیگرند. /سوره واقعه 16»
رو به رو بودن بِه از پهلو بود.🍃
🆔 @barzakhe
💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیونهم
🤔پرسیدم: در این سفر بر تو چطور گذشت؟
گفت: در منزل اوّل و در اراضی حسد، مقداری از فشارها و سختیها دیدم😢 و گویا بر غالب مسافرین، این طور سختیها بلکه بدتر از آن وارد میشود و در بعضی جاها فهمیدم که خلاصی من از ناحیهی شما بود و از این جهت شما را دعای رحمت نمودم. 😍
حتّی هنگامی که خواهرم مسافر این عالم گردید و شما هم سفرتان نزدیک شد، از خدا شفای شما را خواستار شدم که والده و خواهران دیگرم، خوار و بیپرستار نمانند.☺️
🤔پرسیدم: از آن خواهرت که مسافر این عالم گردید، چه خبر داری؟
گفت: خواهرم را در اینجا دیدم.
از من در جلالت و بزرگواری، بالاتر بود و از او حال و گزارشات بین راه را پرسیدم. آن صدمات و پیاده رویها را ندیده بود. فقط اراضی مسامحه را دیده بود، آن هم به خوشی، و بقيّه را گویا به طيّ الارض آمده بود.
گفتم: رمز کار او این است که قریب هیجده سال که از سنین عمرش گذشت، مسافر این عالم شد و مثل ما مجال نیافت که بار خود را سنگین و کار خود را سخت نماید.😔
در اندیشه فرو رفتم که چه ناتمامی در وجود من و حالات و کار و حواشی کار با من است که چنین شدم.🤔
از صدمات مترقّبه که حالا خلاصم و از بازماندگان در دنیا نیز قطع علاقه شده است. 🌟«فَلاأَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَؤْمَئِذٍ؛ هیچ یک از پیوندهای خویشاوندی میان آنها نخواهد بود./ سوره مؤمنون، 101» و اولادی که مسافرین این عالم شدهاند نیز در رفاه و خوشی هستند، 🤔پس چرا «نه درد دارم، نه جایم میکند درد ـ همی دونم که دل اندوه دارد» ؟
پس از بازرسی کامل و کنجکاوی از زوایای دل، تُخم خائن گیاه را یافتم و دانستم که از کجا رسته و به کجا پیوسته.
صفيّه (حوریه) هم به خود میپیچید که به چه نحو عقده دلم را بگشاید و گاهی تعجّب میکند که در دارالسّرور جای اندوه و ملال نیست.
گفتم: زحمت به خود راه مده که گشودن این عقده کار تو نیست.
🍃دل عاشق، هزاران درد دارد
چه داند آنکه اُشتر میچراند
🍃در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
و راز دلم را به او نگفتم؛
چون او نمیفهمید و فایدهای نداشت؛
زیرا که اهل عالم بالا، همه چیز را درک میکنند؛ امّا عشق که تخم این گیاه در خاک نهفته شده است، همان آدم خاکی است که طالب و عاشق است و به زاری میگوید:
🍃الهی سینه ای ده، آتش افروز
در آن سینه دلی وان دل همه سوز
🍃هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست
دل افسرده خود جز آب و گل نیست
🍃دلم پر شعله گردان، سینه پر دود
زبانم کن به گفتن آتش آلود
🍃سخن در کیمیای جسم و جانست
اگر خود کیمیایی هست، آنست
🍃نهیب عشق گر نبود به دنبال
زند زالی دو صد چون رستم زال
🍃ز بحر عشق بسیار است، بسیار
جهان را عشق در کار است، در کار
🍃کمال اینجاست، دیگر جا چه جویی؟
زهی ناقص، تو دیگر جا چه جویی
🆔 @barzakhe
💀🔥🔥👹🔥🔥💀
هدایت شده از استاد مهدوی ارفع
📣 ازآنجا که با فشار مجموعه رسانه ای دولت دو برنامه جهان آرا و ثریا که بحق خود را مکلف به روشنگری کرده بودند، تعطیل شده است، لازم است طی یک رزم پیامکی و تلفنی از مسئولان صدا و سیما و همچنین از جناب آقای اسماعیلی بعنوان سخنگوی قوه قضائیه درخواست کنیم که ضمن ادامه این دو برنامه بصورت زنده، از این نوع مداخلات غیر معقول جلوگیر نمایند!
✅دوستان توجه کنند که مطالبه باید جدی و محترمانه باشد!
🔷آقای اسماعیلی
09122263000
🔷دکتر علی عسگری
09121045555
🔷آقای زین العابدین مدیر شبکه 1
09128356170
🔷دکتر جلال غفاری مدیر شبکه افق
09127608904
🔷موسوی مقدم قائم مقام
09128279141
🔷رنجبران روابط عمومی صدا و سیما
09122132698
🔷روابط عمومی صدا و سیما
02122652880
🆔 @mahdavi_arfae
📛😳📃😢📛
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_چهلم
به صفيّه گفتم: من میخواهم بروم میان آن باغهای دور و با خود خلوت کنم، تا مگر عقده دلم بگشاید☺️.
گفت: به هرجا بروی تنها نیستی. کوه و در و دشت و باغ و راغ (بیابان) هر ذرّه ذرّه، شاعر (دارای شعور) و حسّاس است.😊
گفتم: آنها در اُفُق من نیستند.
گفت: اگر ما نامحرمیم، خوب است که ما را مرخّص نمایید.
گفتم: اگر عطيّه زهرا (سلام الله علیها) نبودی، حالا مرخّص بودی.
برخاستم و رفتم. به زیر هر درختی میرسیدم، شاخه، خم میشد و صدا میزد که: «ای مؤمن! از میوهها بچین و بخور.» و صداهای آنها ولو دلپذیر بود، ولی در گوش من همچون قارقار کلاغ بود و من در جواب آنها خواندم:
🍃دلم ز بس که گرفته است، میل باغ ندارم
به قدر آنکه گُلی بو کنم دماغ ندارم
دیدم درختی شاخه خود را بالا برد و با خود گفت: اگر میل نداشتی چرا آمدی؟!🤔
شنیدم، دیگری میگفت: یقین مَلَک (فرشته) است که اهل خوراک نیست.
دیگری گفت: یا حیوانی است که میوه خور نیست.🤔
دیگری میگفت: بلکه دیوانه است؟!
ولی اینجا جای دیوانگان نیست، یقین نازمی کند.
یکی گفت: بابا! تازه از قحطی به وفور نعمت رسیده، از ذوق دهانش کلید شده است...
دیدم از هر سری، صدایی و از هر شاخهای، لطیفه ای بار نمودند. گفتم:
«باز، رحمت به خیمه.»😕
🆔 @barzakhe
💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_چهلمویکم
📞آمدم به پای تلفن، پس از اعلام و سلام، گویا راز و نیازهای مرا شنیده بودند.
فرمودند:
🍃چرا آزرده حالی، ای پسر جان
مدام اندر خیالی، ای پسر جان
🍃بیا خوش باش و صد شکر خدا کن
که آخر کامیابی ای پسر جان.
جوابش دادم:
🍃پدر! گلشن چو زندانه بچشمم
گلستان، آذرستانه بچشمم
🍃بدون کام دل، آن زندگانی
همه خواب پریشانه بچشمم.
جواب داد:
🍃بوره سوته دلان گرد هم آییم
سخن با هم کریم، غم وا نماییم
🍃ترازو آوریم غمها بسنجیم
هر آن سوتهتریم سنگینتر آییم.
جواب دادم:
🍃غم درد دلِ مو، بیحسابه
خدا دونه که مرغ دل کبابه
🍃حبیبا چون فدا گشتی در آن روز
نداری غم، ترازومان کتابه.
👌یعنی: کتاب ناطق الهی، چنانچه حضرت حجّت عصر(ع) فرموده است که: «چون در وقت استنصار (یاری خواستن) و استغاثه آن معشوق (یعنی امام حسین علیهالسلام) در عالَم نبودم که یاریش نمایم و خود را در حضورش فدا سازم ـ که منتهای آمال عشّاق است ـ؛
اَز این رو همیشه در سوز و گدازم.
🌟« فَلاَندُبَنَّکَ صَباحَاً وَ مَساءً وَ لَاَبکَينَّ عَلَيکَ بَدَلَ الدُمُوعِ دَمَاً؛
شب و روز در مصیبت تو با صدای بلند گریه میکنم و به جای اشک از چشمانم خون میگریم. 😭
/ زیارت ناحیه مقدسه»
و در مکتب عشق، ثابت و محقّق است که عشّاقی که در حضور معشوق، فدای او شوند به منتهای آرزوی خود رسیده، افسوس و حسرت و غم و غصّهای نخواهند داشت و تو ای حبیب! از این قبیلی.😍👌
و امّا گروه اوّل ترسیدهاند تا خدمت و یاری بنمایند و یا معشوق را از چنگ ظالم خلاص کنند و یا آنکه خود را فدا کنند؛ 😔😭
چنین بیچارهای همیشه در سوز و گداز و آتش حسرت در دل شعلهور باشد و هیچ شربت آبی بر او گوارا نشود. در عوضِ شراب و طعام، خون جگر خورد و ما از آن قبیلیم.
🤔یا حبیب! پس از کجا شما با ما، هم ترازو میشوید؟
🤔 واز کجا که بر ما و شما یکسان خوش بگذرد؟
همان کاری که شما در کربلا کردید، که از شدّت شوق برهنه به میدان میرفتید.❗️
🆔 @barzakhe
💀🔥🔥👹🔥🔥💀