🔘 #داستان کوتاه
"سقاخانه اسماعیل طلا"
در زمان فتحعلی شاه قاجار از طرف يكی از دولتهای خارجی بستهای به عنوان هديه به دربار رسيد و شاه قصد گشودن آن را كرد.
"اسماعيل خان" كه جزء ملتزمين بود و از فرماندهان فتعلی شاه، از شاه استدعا كرد اين كار در محوطه كاخ به وسيله خدمتگزاران انجام شود؛ چرا که احتمال سوء قصد را نمیتوان از نظر دور داشت.
اتفاقا هنگام باز كردن بسته منفجر شد و خساراتی هم به بار آورد.
فتحعلی شاه با اطلاع از اين امر، دستور داد برای اين دورانديشی، هم وزن سرداراسماعيلخان سكههای طلا به او مرحمت شود؛
چنين كردند و اسماعيل خان معروف به "زر ريز خان" شد!
اسماعیل خان هم که ارادت ویژه ای به امام رضا داشت، طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرد! تا گنبد و پایههای سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود
از آن زمان این سقاخانه را به "سقاخانه اسماعیل طلا" میشناسند!
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
💠#داستان
👈 احترام و تکریم مادر
جناب رئيسی مادر خیلی نورانی و نازنینی دارد که در سفر کربلا ایشان را هم همراه خود آورده بود و چون او توان راه رفتن نداشت، با ویلچر او را به حرم و زیارت می برد و با اینکه در این سفر دیگر همراهان ایشان هم بودند، مقید بود که ویلچر مادر را خود راه ببرد و اجازه نمی داد تا خودش هست دیگران اینکار را بکنند.
خاطره به نقل از آقای مرتضی نجفی قدسی
#شهید_جمهور
#شهید_رئیسی
#شهید_خدمت
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
💠#داستان
👈اعتماد به خدا
شخصی از خدا دو چیز خواست......
یک گل و یک پروانه......
اما چیزی که به دست آورد
یک کاکتوس و یک کرم بود......
غمگین شد.با خود اندیشید شاید خداوند من را دوست ندارد و به من توجهی ندارد......
چند روز گذشت...... از آن کاکتوس پر از خار گلی زیبا روییده شد و آن کرم تبدیل به پروانه ای شد......
اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید به او اعتماد کنید.........
خارهای امروز گلهای فردایند.....
#خواندنی
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
💠#داستان
👈شیطان هم دنیا را گرفت هم نماز اول وقت را!
یک آقای فرش فروش که اهل نماز اول وقت بود به بنده گفت: یک کسی برای خریدن فرش وارد مغازه بنده شد.
گفتم: وقت نماز است. گفت: من وقت ندارم، مسافرم و میخواهم بروم.
هر چه اصرار کردم، دیدم نمیشود و گول شیطان را خوردم و یک قدری که از نماز اول وقت گذشت، دیدم همین آقای مشتری که خیلی شیفته این معامله بود، گفت من باید قدری تأمل بکنم! و از خرید منصرف شد!!
شیطان هم دنیا را گرفت هم نماز اول وقت را!
امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمودند: اگر مومن، دنیا را مانع از آخرت خودش قرار بدهد؛ پروردگار او را از هر دو باز میدارد.
آیةاللّه حق شناس (ره)
#خواندنی
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
💠#داستان
👈مکافات اعمال
« یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط نقل می کند:
مهندسی بود بساز و بفروش. صد دستگاه ساختمان ساخته بود، ولی به دلیل بدهکاریِ زیاد، شرایط اقتصادی بدی داشت. حکم جلبش را گرفته بودند.
به منزل پدرم آمد و گفت: نمیتوانم به خانهام بروم، خود را پنهان میکنم تا کسی مرا نبیند.
شیخ با یک توجه فرمود: برو خواهرت را راضی کن!
مهندس گفت: خواهرم راضی است،
شیخ فرمود: نه!
مهندس تأملی کرد و گفت: بله، وقتی پدرم از دنیا رفت ارثیهای به ما رسید. هزار و پانصد تومان سهم او میشد، یادم آمد که ندادهام.
رفت و برگشت و گفت: پنج هزار تومان دادم به خواهرم و رضایتش را گرفتم.
پدرم سکوت کرد و پس از توجهی فرمود، میگوید: هنوز راضی نشده. خواهرت خانه دارد؟
مهندس گفت: نه، اجاره نشین است.
فرمود: برو و یکی از بهترین خانههایی را که ساختهای به نامش کن و به او بده، بعد بیا ببینم چکار میشود کرد.
مهندس گفت: جناب شیخ ما دو شریک هستیم چگونه میتوانم؟
شیخ فرمود: بیش از این عقلم نمی رسد، چون این بندۀ خدا هنوز راضی نشده است.
بالاخره آن شخص رفت و یکی از آن خانهها را به نام خواهرش کرد و اثاثیه او را در آن خانه گذاشت و برگشت.
شیخ فرمود: حالا درست شد.
فردای همان روز چند تا از آن خانهها را فروخت و از گرفتاری نجات پیدا کرد. »
📚 کیمیای محبت، ص۱۲۴
#خواندنی
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
🟢#داستان
⛔️« شوخی;با نامحرم ممنوع! »⛔️
🔹ابوبصیر می گوید:در کوفه برای زنی قرآن می خواندم،یک بار در موردی با او شوخی کردم.
بعد از مدّتی خدمت امام باقر علیه السلام رسیدم،امام مرا مورد مؤاخذه و سرزنش قرار داد و فرمود:«کسی که در خلوت مرتکب گناه شود خداوند به او نظر لطف نمی کند، چه سخنی به آن زن گفتی؟
▪️راوی می گوید:از شرم و خجلت سر در گریبان افکندم و توبه کردم.
🌸امام باقر علیه السلام فرمود:«شوخی با زن نامحرم را تکرار نکن.»
📚بحارالانوار ج46 ص24
#امام_محمد_باقر
#شهادت_امام_باقر
#خواندنی
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
💠#داستان
👈داستانی از شهید غلامعلی پیچک
یه پسر بچه بود به نام غلامعلی پیچک که بعدها شد فرمانده عملیات غرب کشور و طوری شهید شد که برایش دو مزار درست کردند.
یک روز مامانش از بقالی سر کوچه برایش بستنی خرید.
پسربچه بستنی را تو آستینش قایم کرد آورد خونه.
مامانش میگفت: وقتی رسیدیم خونه رو کرد بهم وگفت: مامان بستنی آب شد ولی دل بچه های تو کوچه آب نشد.
حالا آدمهای این مملکت بعضی هامون به جایی رسیدیم که عکس خانه ها .نوشیدنی ها و لحظه لحظه سفره مهمانی و سفره یلدا ومیوه های نوبرمون رو می فرستیم اینیستا و....
برامون فرقی نمی کنه مخاطبمون داره یا نداره .گرسنه ست یاسیره ....
📚کتاب فاتحان قله های عاشقی ناصر کاوه🇮🇷
#خواندنی
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
💠#داستان
👈زن رزمنده
✍️ستارخان وقتی وارد بیمارستان شد دید که پرستاران و پزشک بیمارستان تبریز دور یک تخت ایستادند و سر و صدا میکنند.
چشمش به پسر جوانی افتاد که روی تخت خوابیده بود و خون شلوارش را سرخ کرده بود.
سردار دید که جوان مجروح اجازه نمیدهد کسی به او دست بزند.
پرستارها دور او جمع شدند و گفتند که باید برای نجات دادن جانش لباسش را از تنش بیرون بیاورد. اما او قبول نمیکرد و از درد هم به خود میپیچید.
🔹خون از جای زخم بیشتر بیرون میآمد و هر لحظه او بیحال تر میشد.
ستارخان به سمتشان رفت و گفت: چه خبر شده؟
و رو به جوان کرد و پرسید: « چرا نمیگذاری نجاتت بدهند. »
جوان که کم کم داشت بیحال میشد گفت فقط به شما میگویم.
بعد که همه رفتند سرش را نزدیک آورد و گفت: « ستارخان من زن هستم و حاضرم بمیرم تا اینکه چشم نامحرم به بدنم بیفتد و بفهمند که من با لباس مردانه میجنگم.»
🔹اشک در چشمان ستارخان جمع شد و به ترکی گفت: « قیزیم من دیری اولا اولاسن نیه دعوایه گئتدون.»
یعنی دخترم مگر من مُردَه ام که تو لباس مردانه بپوشی و بجنگی.
جوان نفسی کشید و گفت: ستارخان مگر نجات وطن و جنگ برای آزادی ، زن و مرد میشناسد؟
ما زنان پشت شما را خالی نخواهیم کرد.
🔹در کتاب زنان در تاریخ مشروطه آمده است که بعد از این ستارخان دستور داد تا پردهای به دور این تخت بکشند و دختر که نامش تلی بود نجات پیدا کند. اما تلی تنها زنی نبود که پشت ستارخان را خالی نکرد.
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
💠#داستان
👈#شنود
🔸سردار حاجی زاده اعلی الله مقامه میگفت:
من چندین ساله که گوشی همراه ندارم، (چند سال پیش از این گوشیهای ساده داشتم،)
وقتی پهباد آمریکایی رو زدیم، حاج قاسم به من زنگ زد گفت: این چه کاری بود کردید؟ شما دستور دادین؟!
🔸من گفتم: نه اون منطقه فرمانده محلی داره که طبق وظایف خودش عمل کرده و زده!
🔸بعداً منابع آمریکایی گفتند و در کتاب جان بولتون هم نوشته شد که ایرانیا برای زدن اون پهپاد در سطوح بالای حاکمیتی با همدیگر هماهنگ نبودند! و زدن پهپاد با تصمیم قبلی نبوده!
🔸اونجا بود که فهمیدم این مطلب رو از روی "شنود" همون چند دقیقه مکالمه من با حاج قاسم از طریق همون گوشی ساده متوجه شدند.".
❌اشراف فنی آمریکا و اسرائیل؛ در این سطح است... اکثرا اطلاعات آنها از شنود موبایل و تلفن و جمع آوری از شبکه های مجازی است یعنی جمع آوری فنی است.
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
3.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅#داستان
🔸ماجرای تاجری که نامه عملش به دست امام حسین رسید
حاج غلامرضا #سازگار در مداحی منحصر به فرد خود داستان کوتاهی از برپایی هیتی در یزد را برای مردم میگوید
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_علیه_السلام
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
💠#داستان
👈حسینی واقعی باشیم
حاج آقای قرائتی فرمود:
بزرگواری تعریف میکرد : پدرم از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ،
در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست
( در بزم غم حسین، مرا یاد کنید )
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟
روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!!
وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد :
در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند
از قضا نامزدم سرویس زیبا و بسیار گرانی را انتخاب کرد ،
من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت :
حسین آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد
من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم !!
بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد
گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته
آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم
وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت
وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد :
آنروز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند ،
من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است
حواله ی آقا امام حسین علیه السلام است ،
لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !!
تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید
و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!!
وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم
همانگونه که در عزای امام حسین علیه السلام بر سر می زده دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشیده ،
همانگونه که در عزاء بر سینه میزده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده ،
و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری مینداخته هرگز دستش به مال مردم آلوده نبوده
و یک حسینی حسینی راستین بوده است .....
اللهم ارزقنا توفيق خدمة الحسين عليه السلام في الدنيا و الآخره
🌷🌷🌷🌷🌷🌷با ذکر 14 صلوات هدیه به فاطمه زهرا سلام الله علیها
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
12.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #داستان تکان دهنده
دختری که زشت بود و شب عروسی به امام حسین( علیه السلام ) متوسل شد. و باعنایت آن حضرت سفید بخت شد.
لطفا ببینید
#استاد_قرائتی
#دیدنی
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f