4.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠#داستان
👈حکایت عباس چایی خور
و عزتی که چای هیات حضرت #امام_حسین علیه السلام به او داد.
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
💠#داستان
👈داستانی از شهید غلامعلی پیچک
یه پسر بچه بود به نام غلامعلی پیچک که بعدها شد فرمانده عملیات غرب کشور و طوری شهید شد که برایش دو مزار درست کردند.
یک روز مامانش از بقالی سر کوچه برایش بستنی خرید.
پسربچه بستنی را تو آستینش قایم کرد آورد خونه.
مامانش میگفت: وقتی رسیدیم خونه رو کرد بهم وگفت: مامان بستنی آب شد ولی دل بچه های تو کوچه آب نشد.
حالا آدمهای این مملکت بعضی هامون به جایی رسیدیم که عکس خانه ها .نوشیدنی ها و لحظه لحظه سفره مهمانی و سفره یلدا ومیوه های نوبرمون رو می فرستیم اینیستا و....
برامون فرقی نمی کنه مخاطبمون داره یا نداره .گرسنه ست یاسیره ....
📚کتاب فاتحان قله های عاشقی ناصر کاوه🇮🇷
#خواندنی
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
💠 #داستان
🔺بی انصاف چه کسی است؟
آمد محضر آیت الله میلانی در مشهد. در اطراف حرم امام رضا علیه السلام مغازه داشت.
🔹عرض کرد : مغازه دارم در اطراف حرم ، در ایامی که شهر شلوغ است و زائر زیاد ، قیمت اجناس را مقداری بالا میبرم و بیشتر از نرخ متعارف می فروشم.
🔻حکم این کار من چیست؟
🔸آیت الله میلانی فرمود : این کار “بی انصافی” ست.
مغازه دار خوشحال از این پاسخ و اینکه آقا نفرمود حرام است کفش هایش را زیر بغل گذاشت و دست بر سینه عقب عقب خارج می شد.
آقای میلانی با دست اشاره کرد به او که برگرد!
برگشت!
🔸آقا دهان مبارکش را گذاشت کنار گوش مغازه دار و گفت:
داستان کربلا را شنیده ای؟
🔹گفت:بله!
🔸گفت : میدانی #سید_الشهدا_علیه_السلام
تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟
🔹گفت : بله آقا ، شنیده ام.
💠آقای میلانی فرمود:
آن کار عمر سعد هم "بی انصافی" بود...
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
💠#داستان
👈سه صافی سخن
شخصی نزد همسایهاش رفت و گفت: “گوش کن، میخواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو میگفت…”
همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: “قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذراندهای یا نه؟”
گفت: “کدام سه صافی؟”
- اول از میان صافی واقعیت. آیا مطمئنی چیزی که تعریف میکنی واقعیت دارد؟
گفت: “نه… من فقط آن را شنیدهام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.”
سری تکان داد و گفت: “پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذراندهای. یعنی چیزی را که میخواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالیام میشود.”
گفت: “دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.”
– بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمیکند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که میخواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم میخورد؟
– نه، به هیچ وجه!
همسایه گفت: “پس اگر این حرف،
نه واقعیت دارد،
نه خوشحال کننده است
و نه مفید،
آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.”
#خواندنی
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
✅#داستان 👈فرشته و شیطان
حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند.
نقاش به جستجو پرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد؟ چون فرشته ای برایش قابل رویت نبود کودکی خوش چهره و معصوم را پیدا نمود و تصویر او را کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند.
نقاش به جاهای بسیاری می رفت تا کسی را پیدا کند که نماد چهره ی شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی یافت چون همه بندگان خدا بودند هرچند اشتباهی نمودہ بودند.
سالها گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد.
پس از چهل سال که حاکم احساس نمود دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است به نقاش گفت هر طور که شده است این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود.
نقاش هم بار دیگر به جستجو پرداخت تا مجرمی زشت چهره و مست با موهایی درهم ریخته را در گوشه ای از خرابات شہر یافت.
از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند.
او هم قبول نمود. متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم می چکد.
از او علت آن را پرسید؟
گفت:من همان بچه ی معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی!
امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده..
🌺خداوند همه ما را همانند فرشته ای معصوم آفرید اما....
#خواندنی
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
💠#داستان
👈کفشدار حرم اقا امام رضا علیه السلام
سالها پیش سرباز خوزستانی پس از اموزشی موقع تقسیم دید افتاده مشهد دلگیر و غمگین شد
از طرفی ارادتش به اقا و از طرفی اوضاع بد مالی خانوادش
اولین شبی که مرخصی گرفت با همون لباس سربازی رفت حرم اقا تا درد دل کنه و دلتنگیش رو به اقا بگه
ساعتها یه گوشه حرم اشک ریخت وقتی برگشت به کفشداری تا پوتینهاش رو بگیره دید واکس زده و تمیزن
کفشدار با جذبه با اون هیبت و موهای جوگندمی وقتی پوتین هاش رو داد نگاهی به چشم سرباز که هنوز خیس و قرمز از گریه بود کرد و گفت : چی شده سرکار که با لباس سربازی اومدی خدمت اقا
سرباز گفت:من بچه خورستانم اونجا کمک خرج پدر پیرم و خانواده فقیرمم هیچکس رو ندارم که انتقالی بگیرم نمیدونم چکار کنم..........
کفشدار خندید و گفت: اقا امام رضا خودش غریبه و غریب نواز نگران هیچی نباش
دوسه روز بعد نامه انتقالی سرباز به لشکر ٩٢ زرهی اومد اونم تایم اداری
سرباز شوکه بود
جز اقا و اون کفشدار کسی خبر نداشت ازین موضوع
هرجا و از هرکی پرسید کسی نمیدونست ماجرا رو
سرباز رفت پابوس اقا و برگشت شهرش ولی نفهمید از کجا و کی کارش رو درست کرده
چند سال بعد داشت مانور ارتش رو میدید یهو فرمانده نیرو زمینی رو موقع سخنرانی دید چهرش اشنا بود.اشک تو چشماش حلقه زد
فرمانده حال حاضر نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران قدرت اول منطقه امیر سرتیپ احمد پوردستان
مرد با جذبه با موهای جوگندمی همون کفشدار حرم اقا بود که اون زمان فرمانده لشکر ٧٧ خراسان بود
فرمانده لشکری که کفش سربازش رو واکس زده بود انتقالی اون رو به شهرش داده بود.
#خواندنی
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
💠یه #داستان جالب از جنگ ۱۲ روزه
تو روزهای اول جنگ یکی از جاهایی که مربوط به سپاهه یه خودرو نظامی هدف حمله قرار میگیره
برای جابجایی این خودرو نیاز به جرثقیل بوده
ظاهرا اون موقع سپاه جرثقیل در دسترس نداشته و نیاز بوده فوراً اون خودرو جابجا بشه
برای همین به یک راننده جرثقیل خصوصی زنگ میزنن و ازش میخوان که این کارو براشون انجام بده (این راننده نه ظاهر انقلابی داشته و نه اون موقع رغبت زیادی برای انجام این کار)
وقتی که میاد کار رو میبینه میگه که من برای جابجایی این ۳۰ میلیون میگیرم
بچههایی که مسئول این کار بودند خیلی باهاش حرف میزنن که کمتر بگیره چون بودجه در دسترس نداشتن ظاهراً ، اون راننده دیگه آخرش راضی میشه با ۲۰ میلیون کارو براشون انجام بده .
وسطهای کار تشنش میشه و از بچهها میخواد که براش آب بیارن ؛
یه لیوان آب براش میارن یه قلپ از اون آب میخوره با بیمیلی بقیشو کنار میزاره
ازشون میپرسه آب خنکتر و بهتر ندارید ؟
شما خودتون از این آب میخورید ؟
میگم نه همینه هممون از همین استفاده میکنیم .
میگه یعنی شما واقعاً با این امکاناتو با این آب دارید میجنگید ؟!
میگن آره .
مشغول ادامه کار میشه
وقتی که تموم میشه و بچهها میخوان براش پولو واریز کنن میگه من از شما پول نمیگیرم و میره .
فرداش برمیگرده پیش همونا .
بهش میگن چی شد تو دیروز هم به زور اومدی اینجا الان چرا خودت اومدی؟
میگه دیشب که رفتم خونه این داستانو برای مادرم تعریف کردم و وقتی شنیده شما تو چه شرایطی میجنگید گفته هر موقع بچههای سپاه کاری داشتن باید براشون انجام بدی و هیچ پولی هم نگیری وگرنه شیرمو حلالت نمیکنم .
حالا شما هر کاری داشتید من در خدمتم .
میگذره تا چند روز بعد یه لانچر هدف حمله پهپادی قرار میگیره و دوباره جرثقیل نیاز میشه برای جابجایی .
زنگ میزنن به این راننده و ایشون هم فوراً خودش رو به اونجا میرسونه و در حین انجام کار هدف حمله پهپادی قرار میگیره و به شهادت میرسه
صلواتی هدیه کنیم به شهید محمد دالوند🕊🌹
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
#داستان
روزي حضرت داوود علیه السلام از يک آبادي مي گذشت، پيرزني را ديد بر سر قبري ضجه زنان، نالان و گريان.
حضرت داوود علیه السلام پرسيد: مادر چرا گريه مي کني؟
پيرزن گفت: فرزندم در اين سن کم از دنيا رفت.
حضرت داوود علیه السلام فرمود: مگر چند سال عمر کرد؟
پيرزن جواب داد: 350 سال!!!
حضرت داوود علیه السلام فرمود: مادر ناراحت نباش.
پيرزن گفت: چرا؟
حضرت داوود علیه السلام فرمود: بعد از ما گروهي به دنيا مي آيند که بيش از صد سال عمر نمي کنند.
پيرزن حالش دگرگون شد و از حضرت داوود علیه السلام پرسيد:
آنها براي خودشان خانه هم مي سازند؟
آيا وقت خانه درست کردن دارند؟
حضرت داوود علیه السلام فرمود: بله آنها در اين فرصت کم با هم درخانه سازي رقابت مي کنند.
پيرزن تعجب کرد و گفت: اگر جاي آنها بودم تمام صد سال را به
سجده خدا مي پرداختم.
🍀بر چرخ فلک مناز که کمر شکن است
بر رنگ لباس مناز که اخر کفن است
مغرور مشو که زندگی چند روز است
در زیر زمین شاه و گدا یک رقم است
#خواندنی
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
#داستان
✅نامه ای به خدا
یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا !
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.
در نامه این طور نوشته شده بود :خدای عزیزم بیوه زنی ۸۳ ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد.
دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم.یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم.تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن…
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد.نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند.در پایان ۹۶ دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند…
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.
عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت.تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسیدکه روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند.
مضمون نامه چنین بود:خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم .
با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی...
البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند …!!!
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
💠#داستان
👈جهاد زنان
🔷زنی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رسید و عرض کرد: سؤالی دارم از طرف تمام زنهای عالم از الان تا بروز قیامت و آن این است که چرا شما بین زن و مرد اختلاف قائل شده اید. ثوابها و اعمالی برای مردان قرار داده اید که زنان از آن محروم هستند چون جهاد در راه خدا. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند:
🌸جَهادُ الْمَرأةِ حُسْنُ التَّبَعُّل
جهاد زنان، نیکو همسرداری کردن است»
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
💠#داستان
👈بهترین اخلاق
عقبة بن عامر می گوید: روزی پیامبر خدا، صلی الله علیه وآله، را در راهی همراهی می کردم.
حضرت دستم را گرفتند و فرمودند: می خواهی بهترین اخلاق دنیا و آخرت را برای تو بگویم؟
عرض کردم: بفرمایید یا رسول الله!
فرمودند: با فامیلی که با تو قطع رابطه کرده، ارتباط برقرار کن،
به کسی که چیزی به تو نداده، کمک کن
و از کسی که به تو ستم روا داشته و بدی کرده، بگذر
📚محجة البیضاء، ج 5، ص 319،
#خواندنی
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
#داستان #خشم
#مادیات یا #معنویات
🔶شخصی در حال تميز كردن اتومبيل جديدش بود. كودك شش ساله اش تكه سنگی برداشت و بر روی بدنه اتومبيل خطوطی را انداخت. مرد آن چنان عصبانی شد كه دست پسرش را گرفت و چند ضربه محكم به دست او زد، انگشتان كودك آسيب ديد. او را به بيمارستان بردند، دكترها پس از بررسی مجبور بودند چند انگشت دست بچه را قطع كنند.
🔶پس از به هوش آمدن، كودك رو به پدرش كرد و گفت: پدر كی
انگشتهای من درخواهد آمد؟ پدر آن قدر ناراحت شد كه گريه كنان از اطاق بيرون و به سمت اتومبيلش رفت و ضرباتی محكم به اتومبيل كوبيد و ماشين را از بين برد. سپس چشمش به خطوط پسرش افتاد كه نوشته بود، پدر جان دوستت دارم. مرد به خاطر ناراحتی و اعمالش خودكشی كرد.
🔶در اين حال نه پدر ماند و نه ماشين و نه انگشتان آن كودك. خشم و عشق حد مرزی ندارد. پس بايد عشق را انتخاب كرد. اشيا برای استفاده است و انسانها برای دوست داشتن. بايد مراقب افكار و رفتارمان باشيم كه اين اعمال و رفتار شخصيت ما نشود.
نيكی و بدی كه در نهاد بشر است***شادی و غمی كه در قضا و قدر است
🌷نورالشهداء 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f