#اینگونه_بود ...
کوتاهنوشتهای از سیره و سبک زندگانی آیتالله بهجت قدسسره:
دستم به قفسۀ کتابها خورد و زخم عمیقی برداشت.
جراحی کردند؛ زخم، دهان بست و بهبود یافت.
چند ماه بعد در مشهد بودیم که در جای زخم احساس درد شدیدی کردم، مخفی کردم و حرفی نزدم.
یک روز که به کارهای خودم مشغول بودم، آقا فرمودند:
بر من مکشوف...
تمام حواسم را جمع کردم؛ از آنجا که ایشان در هیچ موردی نمیگفت: «بر من مکشوف شد». ایشان ادامه داد که: «بر من معلوم شد که اگر کسی جاییاش درد میکند، جای درد را به هر کجای حرم امام رضا علیهالسلام بمالد، آن درد مرتفع میشود.»
من در حال نوشتن گفتههای ایشان بودم و به مفهومش توجهی نداشتم.
آقا برای تجدید وضو برخاستند.
من هم برای مراقبت، ایشان را همراهی کردم.
وقتی برگشتم، نوشتهها را دوباره خواندم.
منظورشان خود من بودم.
فردا به حرم رفتم.
احساس کردم دردم کمتر شده؛
تا روز سوم که دردم کاملاً تمام شد.
از مشهد برگشته بودیم.
یکی از دوستان که مقام و مسئولیتی داشت، برای دیدن آقا آمد؛ اما ملاقات میسر نشد.
وقت رفتن، ماجرای مشهد را برایش نقل کردم؛ رفت.
چندین هفته بعد دوباره دیدمش.
گفت: «درد کتفم مداوا نمیشد،
به هر پزشکی که مراجعه میکردم بیفایده بود.
برای همین آمده بودم با آقا دیدار کنم؛
داستان مشهد را که شنیدم، گفتم این حوالهای است از آقا،
رفتم مشهد،
بیماریام درمان شد.»
این بهشت، آن بهشت، ص٧٨-٨٠؛ بر اساس خاطرۀ حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت
#آیت_الله_بهجت_ره
کانال علامه حسن زاده آملی 🔻
http://eitaa.com/joinchat/4000645139Cde96dd3d95
هدایت شده از [ اقتصاد نیوز ]
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️شخصی از آقا میپرسید: «آقا، شما از اینهمه توقف در حرم خسته نمیشوید؟»
▫️آقا فرمودند: «من خودم را در بهشت میبینم. چرا بیرون بیایم؟!»
▫️در عبادت به بالاتر از خودشان نگاه میکردند و واقعاً عمل خودشان برایشان جلب توجه نمیکرد.
📚 برگرفته از کتاب صحبت سالها
(مجموعه خاطرات حجتالاسلاموالمسلمین حاج شیخ علی بهجت)
#آیت_الله_بهجت_ره
کانال علامه حسن زاده آملی 🔻
http://eitaa.com/joinchat/4000645139Cde96dd3d95
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
اصلاً در زندگی از کلمه «من» یا «تو» استفاده نمیکردند...
کلمۀ من را فقط دوبار از ایشان شنیدم، در دو موقعیت حساس که میخواستند تعهدی را برای دو نفر قبول کنند.
یک بار وقتی بود که آیتالله خامنهای مدظلهالعالی پس از تصدی مقام رهبری به دیدار پدرم آمدند و پرسیدند: «باید با این مسئولیت بزرگ چه کنم؟» پدرم چند دقیقه سر به زیر انداختند؛ سپس سرشان را بلند کردند و فرمودند: «الحمدلله شما که به مبانی مستحضرید. اگر به آنچه طبق موازین به آن میرسید، عمل کنید، «من» ملتزمم که شما را تنها نمیگذارند.»
📚 صحبت سالها، ص١۶٧
مجموعه خاطرات حجتالاسلاموالمسلمین حاج شیخ علی بهجت