شفاى يك جوان
❌مردى مصرى نقل مى كرد:« روزى در حجره بودم ، زنى باوقار و با حجاب و متانت نزد من آمد و متاعى طلب كرد. سؤ ال كردم : مادر! چرا پريشانى ؟»
❌عرض كرد: « اى جوان مصری! يك فرزند بيشتر ندارم ، آن هم به مرض سل مبتلا شده و تمام پزشكان از درمان او عاجز مانده اند حالا آمده ام و آذوقه اى مهيا كنم و به وطن باز گردم » .
مردى مصرى گفت : « مى شود امشب را در منزل ما مهمان شوى ، تا من هم طبيبى سراغ دارم و فرزند تو را نزد او مى برم »، زن رفت و پسر را آورد و گفت : « من هر چه طبيب بوده بردم» . مرد مصرى رفت در مقام حضرت زينب (س ) در مصر، و طولى نكشيد برگشت و به زن گفت : « آماده باش برويم» .
❌وقتى كه زن با فرزند خود به همراه مرد مصرى وارد حرم حضرت زينب كبرى (س ) شدند، زن تعجب كرد و گفت :« اين جا كه كسى نيست ».
چون اين زن مسلمان نبود و به اين چيزها عقيده نداشت ، ولى مصرى گفت : «شما برو و استراحت كن» .
زن در گوشه حرم خوابش برد. اما مرد مصرى وضو گرفت و جوان را به همراه يك روسرى به حرم بسته و شروع به #عبادت_نماز و #دعا و التماس كرد. ناگهان ديد مادر جوان كه خوابيده بود، بيدار شد و نزد جوان آمد و بى اختيار گريه كنان دنبال در ضريح مى گردد و جوانش بلند شد و با مادر مشغول زيارت ضريح و حرم مطهر بى بى شدند. مرد مصرى مرتب سوال مى كرد كه چه شده ؟
زن جواب داد:« خواب بودم ، ديدم زن جوانى وارد ضريح شد كه دستش را به پهلو گرفته بود. وقتى وارد شد، #خانم_مجلله اى كه در حرم بود، دست و پاهاى او را بوسيد و به بى بى فرمود: «اى نور چشم من ! اين جوان مسيحى را در خانه ات آورده اند، دست خالى بر مگردان» .
گفت : « مادر! خدا را به جان شما قسم دادم تا حاجت اين را روا كند».
يك وقت ديدم كه مادر وارد جايى شد كه همه در پيش پاى او برخاسته و حضرت فاطمه (س ) فرمود: « يا جدا، يا رسول الله ! در خانه زينب آمده ، و رسول خدا (ص ) از خدا خواست تا جوان را شفا عنايت فرمايد.»
❌خیلی قشنگه حتما بخوانید