#دو_خط_روضه
بست با پارچه ای فرقِ پدر را امّا
صدوده روز دگر خونِ گلو را چه کند!؟
#وا_مصیبتا... 🥀
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #پنجاه_و_دوم
من، مرد این خانه ام ...
دایی یه خانم دو استخدام کرده بود که دائم اونجا باشه ... و توی کارها کمک کنه ... لگن گذاشتن و برداشتن ... و کارهای شخصی مادربزرگ ...
از در که اومدم ... دیدم لگن رو کثیف ول کرده گوشه حال ... و بوش ...
خیلی ناراحت شدم ... اما هیچی نگفتم ... آستینم رو بالا زدم و سریع لگن رو بردم با آب داغ شستم و خشک کردم ...
اون خانم رو کشیدم کنار ...
- اگر موردی بود صدام کنید ... خودم می شورمش ... فقط لطفا نزاریدش یه گوشه یا پشت گوش بندازید ... می دونم برای شما خوشایند نیست ولی به هر حال لطفا مدارا کنید... مادربزرگم اذیت میشه ... شما فقط کارهای شخصی رو بکن ... تمییز کاری ها و شستن ها رو خودم انجام میدم ...
هر چند دایی ... انجام تمام کارها رو باهاش طی کرده بود ... و جزء وظایفش بود ... و قبول کرده بود این کارها رو انجام بده ... اما اونم انسان بود و طبیعی که خوشش نیاد ...
دوباره ملحفه و لباس مادربزرگ باید عوض می شد ... دیگه گوشتی به تنش نمونده بود ... مثل پر از روی تخت بلندش کردم ...
ملحفه رو از زیر مادربزرگ کشید ... با حالت خاصی، قیافه اش روی توی هم کشید ...
- دلم بهم خورد ... چه گندی هم زده ...
مادربزرگ چیزی به روی خودش نیاورد ... اما من خجالت و شرمندگی رو توی اون چشم ها و چهره بی حال و تکیده اش می دیدم ... زنی که یک عمر با عزت و احترام زندگی کرده بود ... حالا توی سن ناتوانی ...
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ... که متوجه باش چی میگی ... اونم که به چشم یه بچه بهم نگاه می کرد ... قیافه حق به جانبی به خودش گرفت ... و با لحن زشتی گفت ...
- نترس ... تو بچه ای هنوز نمی دونی ... ولی توی این شرایط ... اینها دیگه هیچی نمی فهمن ... این دیگه عقل نداره ... اصلا نمی فهمه اطرافش چی می گذره ...
به شدت خشم بهم غلبه کرد ... برای اولین بار توی عمرم ... کنترلم رو از دست دادم ... مادربزرگ رو گذاشتم روی تخت ... و سرش داد زدم ...
- مگه در مورد درخت حرف میزنی که میگی این؟ ... حرف دهنت رو بفهم ... اونی که نمی فهمه تویی که با این قد و هیکل ... قد اسب، شعور و معرفت نداری ... که حداقل حرمت شخصی با این سن و حال رو جلوی خودش نگهداری... شعور داشتی می فهمیدی برای مراقبت از یه مریض اینجایی ... نه یه آدم سالم ... این چیزی رو هم که تو بهش میگی گند ... من با افتخار می کشم به چشمم ... اگر خودت به این روز بیوفتی ... چه حسی بهت دست میده که اینطوری بگن؟ ... اونم جلوی خودت ...
ایستاد به فحاشی و اهانت ... دیگه کارد می زدی خونم در نمی اومد ... با همه وجودم داد زدم ...
- من مرد این خونه ام ... نه اونی که استخدامت کرده ... می خوای بهش شکایت کنی؟ ... برو به هر کی دلت می خواد بگو ... حالا هم از خونه من گورت رو گم کن ... برو بیرون ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايمانی🌸
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #پنجاه_و_سوم
تاج سر من
مادربزرگ با اون چشم های بی رمقش بهم نگاه می کرد ... وقتی چشمم به چشمش افتاد ... خیلی خجالت کشیدم...
- ببخشید جلوی شما صدام رو بالا بردم ...
دوباره حالتم جدی شد ...
- ولی حقش بود ... نفهم و بی عقل هم خودش بود ... شما تاج سر منی ...
بی بی هیچی نگفت ... شاید چون دید ... نوه 15 ساله اش... هنوز هم از اون دعوای جانانه ... ملتهب و بهم ریخته است ...
رفتم در خونه همسایه مون ... و ازش خواستم کمک خواستم ... کاری نبود که خودم تنهایی بتونم انجام بدم ...
خاله، شب اومد ... و با ندیدن اون خانم ... من کل ماجرا رو تعریف کردم ... هر چند خاله هم به شدت ناراحت شد ... و حق رو به من داد ... اما توی محاسبه نفس اون شب نوشتم...
- امروز به شدت عصبانی شدم ... خستگی زیاد نگذاشت خشمم رو کنترل کنم ... نمی دونم ولی حس می کنم بهتر بود طور دیگه ای حرف می زدم ...
اون شب پیش ما موند ... هر چند بهم گفت برم استراحت کنم ... اما دلم نمی خواست حتی یه نفر دیگه ... به خاطر اون بو و شرایط ... به اندازه یک اخم ساده ... یا گفتن کوچک ترین حرفی توی دلش ... حرمت مادربزرگ رو بشکنه ... حتی اگر دختر مادربزرگ باشه ... رفتم توی حمام ... و ملحفه و لباس ها رو شستم ...
نیمه شب بود ... دیگه قدرت خشک کردن و اتو کردن شون رو نداشتم ... هوا چندان سرد نبود ... اما از شدت خستگی زیاد لرز کردم ...
خاله بلافاصله تشت رو از دستم گرفت ... منم یه پتوی بزرگ پیچیدم دور خودم ... کنار حال، لوله شدم جلوی بخاری ... از شدت سرما ... فک و دندون هام محکم بهم می خورد ... حس می کردم استخوان هام از داخل داره ترک می خوره ...
3 ساعت بعد ... با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم ... دیدم خاله ... دو تا پتوی دیگه هم روم انداخته ... تا بالاخره لرزم قطع شده بود ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايمانی🌸
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #پنجاه_و_چهارم
میراث
خاله با یکی از نیروهای خدماتی بیمارستان هماهنگ کرده بود ... بنده خدا واقعا خانم با شخصیتی بود ... تا مادربزرگ تکان می خورد ... دلسوز و مهربان بهش می رسید ... توی بقیه کارها هم همین طور ... حتی کارهایی که باهاش هماهنگ نشده بود ...
با اومدن ایشون ... حس کردم بار سنگینی رو که اون مدت به دوش کشیده بودم ... سبک تر شده ... اما این حس خوشحالی ... زمان زیادی طول نکشید ...
با درخواست خاله ... پزشک مادربزرگ برای ویزیت می اومد خونه ... من اون روز هیچی ار حرف هاش نفهمیدم ... جملاتش پر از اصطلاح پزشکی بود ... فقط از حالت چهره خاله ... می فهمیدم اوضاع اصلا خوب نیست ...
بعد از گذشت ماه ها ... بدجور با مادربزرگ خو گرفته بودم ... خاله با همه تماس گرفت ...
بزرگ ترها ... هر کدوم سفری ... چند روزی اومدن مشهد دیدن بی بی ... دلشون می خواست بمونن ولی نمی شد... از همه بیشتر دایی محمد موند ... یه هفته ای رو پیش ما بود ... موقع خداحافظی ... خم شد پای مادربزرگ رو بوسید ... بی بی دیگه حس نداشت ...
با گریه از در خونه رفت ... رفتم بدرقه اش ... دستش رو گذاشت روی شونه ام ...
- خیلی مردی مهران ... خیلی ...
برگشتم داخل ... که بی بی با اون صدای آرام و لرزانش صدام کرد ...
- مهران ... بیا پسرم ...
- جونم بی بی جان ... چی کارم داری؟ ...
- کمد بزرگه توی اتاق ... یه جعبه توشه ... قدیمیه ... مال مادرم ... توش یه ساک کوچیک دستیه ...
رفتم سر جعبه ... اونقدر قدیمی بود که واقعا حس عجیبی به آدم دست می داد ... ساک رو آوردم ... درش رو که باز کردم بوی خاک فضا رو پر کرد ...
- این ساک پدربزرگت بود ... با همین ساک دستی می رفت جبهه ... شهید که شد این رو واسمون آوردن ... ولی نزاشتم احدی بهش دست بزنه ... همین طوری دست نخورده گذاشتمش کنار ...
آب دهنش به زحمت کمی گلوش رو تر کرد ...
- وصیتم رو خیلی وقته نوشتم ... لای قرآنه ... هر چی داشتم مال بچه هامه ... بچه هاشونم که از اونها ارث می برن ... اما این ساک، نه ... دلم می خواست دست کسی بدم که بیشتر قدرش رو بدونه ... این ارث، مال توئه ... علی الخصوص دفتر توش ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايمانی🌸
4_410228789050605906.mp3
3.95M
🔻جز بیستم قرآن کریم
🔸به روش تندخوانی (تحدیر)
🔹با صدای استاد #معتز_آقايی
🌹
🔹 اعمال شب بیست و یک ماه مبارک رمضان/ شب قدر
اعمال زیر در شب21 ، شب قدر مستحب است، می توانید هر کدام از اعمال زیر را که توانستید انجام بدهید یا به دیگران توصیه کنید:
شب بيست ويكم: فضيلت اين شب نورانى از شب نوزدهم بيشتر است و بايد اعمال اين شب را، انجام دهد:
1️⃣ غسل
2️⃣احيا
3️⃣زيارت [خواندن زیارت امام علی علیه السلام مثل زیارت امین الله ]
4️⃣نماز هفت «توحيد» [در هر ركعت پس از سوره «حمد» ، هفت مرتبه «توحيد» خوانده، و پس از فراغت از نماز هفتاد مرتبه بگويد، أَسْتَغْفِرُ اللّه وَ أَتوبُ الَيْهِ].
5️⃣قرآن بر سر گرفتن
6️⃣صد ركعت نماز
6️⃣دعاى جوشن كبير و غير آنها را انجام دهد و در غسل و احيا و سعى در عبادت، در اين شب و شب بيست وسوم اصرار ورزد، در روايات به اين معنى كه شب قدر يكى از اين دو شب ميباشد، تاكيد شده است.
7️⃣گفتگوی علمی و یادگیری دین
8️⃣خواندن دعاهاى شبهاى دهه آخر ماه رمضان http://goo.gl/Ug8X0e
9️⃣كفعمى از سيّد ابن باقى نقل كرده كه در شب بيست ويكم بخوان:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اقْسِمْ لِي حِلْما يَسُدُّ عَنِّي بَابَ الْجَهْلِ وَ هُدًى تَمُنُّ بِهِ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ ضَلالَةٍ وَ غِنًى تَسُدُّ بِهِ عَنِّي بَابَ كُلِّ فَقْرٍ وَ قُوَّةً تَرُدُّ بِهَا عَنِّي كُلَّ ضَعْفٍ وَ عِزّاً تُكْرِمُنِي بِهِ عَنْ كُلِّ ذُلٍّ وَ رِفْعَةً تَرْفَعُنِي بِهَا عَنْ كُلِّ ضَعَةٍ وَ أَمْناً تَرُدُّ بِهِ عَنِّي كُلَّ خَوْفٍ وَ عَافِيَةً تَسْتُرُنِي بِهَا عَنْ كُلِّ بَلاءٍ وَ عِلْما تَفْتَحُ لِي بِهِ كُلَّ يَقِينٍ وَ يَقِينا تُذْهِبُ بِهِ عَنِّي كُلَّ شَكٍّ وَ دُعَاءً تَبْسُطُ لِي بِهِ الْإِجَابَةَ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ وَ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ السَّاعَةِ السَّاعَةِ السَّاعَةِ يَا كَرِيمُ وَ خَوْفا تَنْشُرُ [تُيَسِّرُ] لِي بِهِ كُلَّ رَحْمَةٍ وَ عِصْمَةً تَحُولُ بِهَا بَيْنِي وَ بَيْنَ الذُّنُوبِ حَتَّى أُفْلِحَ بِهَا عِنْدَ الْمَعْصُومِينَ عِنْدَكَ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
0️⃣1️⃣حماد بن عثمان در شب بيست ويكم بر امام صادق عليه السّلام وارد شد، حضرت پرسيد: غسل كرده اى؟ عرض كرد آرى، فدايت شودم، پس حضرت حصیرى خواست و حمّاد را به نزديك خود طلبيد و مشغول نماز شد 👈و پيوسته نماز خواند و حمّاد هم در كنار حضرت نماز می خواند، تا از نمازهاى خود فارغ شدند، آنگاه امام صادق عليه السّلام دعاكرد و حمّاد آمين گفت، تا سپيده دميد.
1️⃣1️⃣شيخ مفيد فرموده: در اين شب صلوات بسيار فرست و در نفرين بر ستم كنندگان به آل محمّد عليهم السّلام و لعن فرستادن بر قاتل امير المؤمنين عليه السّلام سعى و كوشش كن.
منبع مفاتیح الجنان
2️⃣1️⃣استغفار به عدد 1000 مرتبه/ سوره قدر و توحید 100 یا هزار مرتبه و خواندن قرآن کریم که بهترین اعمال می باشد.
التماس دعا
.
.
روزبیستمازدردوغموآهبگو:)💔^^
ازغمانگیزترینروزوشبِماهبگو°🌘°
ازیتیمۍڪهبهشبمنتظروچشمبهراه:)•🥀•
ازدَرِخانهوتنهایۍاینچاهبگو🚪🕳...
🍂|#مظلومعلیجان...
🕯|#هواۍحرم...
🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکس امیرالمؤمنین علیه السلام را دوست داشته باشد ❤
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود:
✨هرکس علی را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته است و هرکس مرا دوست بدارد، خداوند از او راضی است و هرکس خدا از او راضی باشد، جزایش را بهشت قرار می دهد.
✨آگاه باشید که هرکس علی را دوست داشته باشد، فرشتگان برای او استغفار می کنند و درهای بهشت برای او گشوده می شود و از هر دری که بخواهد بدون حساب وارد بهشت می شود.
✨آگاه باشید که هرکس علی را دوست داشته باشد، خداوند، کتاب (اعمالش) را به دست راستش می دهد و همچون انبیاء به سادگی به حساب او رسیدگی می شود.
✨آگاه باشید که هرکس علی را دوست داشته باشد، از دنیا نمی رود تا آن که از حوض کوثر بنوشد و از درخت طوبی بخورد و مکانش را در بهشت ببیند.
✨آگاه باشید که هرکس علی را دوست داشته باشد، خداوند به ازای هر رگی که در بدن دارد، حورائی در بهشت به او اعطا می کند، و او می تواند از هشتاد نفر از خاندانش شفاعت کند و به ازای هر مویی که در بدن دارد، شهری در بهشت خواهد داشت.
📚مائة منقبة من مناقب أمير المؤمنين و الأئمة تألیف ابن شاذان، ص۶۴_۶۷
#پست_اینستاگرام
4_5902521126227019459.mp3
6.28M
#روضه فوق العاده سوزناک و جانسوز #حضرت_علی(ع)
#شب_بیستویکم_رمضان_المبارک♥️
السَّلامُ عَلَیکَ یا اوَّل مظلوم یا امیرَالنُومِنین😭
حیف مولا مردم عالم تورا نشناختند😔
دم زدند از تو
ولی یک دم تورا نشناختند😭
در کنار خانه ات برهمسرت سیلی زدند
ای فدای غربتت گردم تورا تشناختند😭
#بسیار_جانسوز😭
بانوای گرم #استاد_میرزا_محمدی🎤
اگه ذره ای دلتون شکست و مفید بود :
#عاجزانه_التماس_دعا🌹🙏
💜با دوستانتان ب اشتراک بگذارید💜
4_5884280262681953837.mp3
22.52M
دعای مجیر بسیار زیبا و شنیدنی
بانوای گرم #حاج_علی_قربانی🎤
#فوق_العاده_زیبا
سبحانَکَ یا قُدّوس ♥️
تعالَیتَ یا سَلام
اَجِرنا مِنَ النّارِ یا مُجیر😭
با زیباترین و احساسی ترین مناجات و ادعیه با ماهمراه باشید...اگه ذره ای دلتون شکست و مفید بود :
#عاجزانه_التماس_دعا🌹🙏
💜با دوستانتان ب اشتراک بگذارید💜
4_5902521126227019458.m4a
5.26M
#روضه فوق العاده زیبا و جانسوز و احساسی مولا جان #حضرت_علی(ع)
#شب_بیستویکم_رمضان_المبارک♥️
خانه ویران شده ام
غصه بابا سخت است😓
دیدن روی تو و
لخته ی خون ها سخت است😔
سوختم از نفست
سوختن اما سخت است💔
بازهم روضه نخوان
روضه زهرا سخت است😭😭
#بسیار_شنیدنی 🍃حجم : ۵ مگابایت🍃
بانوای گرم #حاج_حسین_سازور🎤
اگه ذره ای دلتون شکست و مفید بود :
#عاجزانه_التماس_دعا🌹🙏
💜با دوستانتان ب اشتراک بگذارید💜
🔻 شهدا را شفیع قرار دهیم
رهبر معظم انقلاب:
🔹️ از ابزارهای توسّل و تقرّب به پروردگار، توجّه به ارواح مطهّر شهیدان است. شب قدر اگر میخواهیم دعای مستجاب داشته باشیم، شهدا را شفیع قرار بدهیم.
@nooralzahra5
4_5803223238985124239.mp3
15.54M
🎧 #مرغ_دلم
🎤 #حاج_محمود_کریمی
📀 لیلة القدر رمضان ۱۴۰۰
🎼 کاریاز مجموعهرسانهایعبرات
#️⃣ #مناجات
@nooralzahra5
4_5800967406197149659.mp3
4.84M
🎤•|حاجمهدۍرسولۍ|•
🔊مناجات_مَندیگهرومنمیشُدبیامدر
خُونهیِتُوروبزَنَم..؛💔😭•~
#منسربهزیراومدم
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #پنجاه_و_پنجم
دستخط
تمام وجودم می لرزید ... ساکی که بیشتر از 20 سال درش بسته مونده بود ... رفتم دوباره وضو گرفتم ... وسایل شهید بود ...
دو دست پیراهن قدیمی ... که بوی خاک کهنه گرفته بود ... اما هنوز سالم مونده بود ... و روی اونها ... یه قرآن و مفاتیح جیبی ... با یه دفتر ...
تا اون موقع دستخطی از پدربزرگم ندیده بودم ... بازش که کردم ... تازه فهمیدم چرا مادربزرگ گفت باید به یکی می دادم که قدرش رو بدونه ...
کل دفتر، برنامه عبادی و تهذیبی بود ... از ذکرهای ساده ... تا برنامه دعا، عبادت، نماز شب و نماز غفیله ... ریز ریز همه اش رو شرح داده بود ... حتی دعاهای مختلف ...
چشم هام برق می زد و محو دفتر بودم ... که بی بی صدام کرد ...
- غیر از اون ساک ... اینم مال تو ...
و دستش رو جلو آورد و تسبیحش رو گذاشت توی دستم ...
- این رو از حج برام آورده بود ... طواف داده و متبرکه ... می گفت کربلا که آزاد بشه ... اونجا هم واست تبرکش می کنم ...
خم شدم و دست بی بی رو بوسیدم ... دلم ریخت ... تازه به خودم اومدم و حواسم جمع شد ... داره وصیت می کنه ... گریه ام گرفته بود ...
- بی بی جان ... این حرف ها چیه؟ ... دلت میاد حرف از جدایی میزنی؟ ...
- مرگ حقه پسرم ... خدا رو شکر که بی خبر سراغم نیومد... امان از روزی که مرگ بی خبر بیاد و فرصت توبه و جبران رو از آدم بگیره ...
دیگه آب و غذا هم نمی تونست بخوره ... سرم هم توی دستش نمی موند ... می نشستم بالای سرش ... و قطره قطره آب رو می ریختم توی دهنش ... لب هاش رو تر می کردم ... اما بازم دهانش خشک خشک بود ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايمانی🌸
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #پنجاه_و_ششم
ساعت به وقت کربلا
بی حس و حال تر از همیشه ... روی تخت دراز کشیده بود... حس و رمق از چشم هاش رفته بود ... و تشنگی به شدت بهش فشار می آورد ... هر چی لب هاش رو تر کردم... دیگه فایده نداشت ... وجودش گر گرفته بود ...
گریه ام گرفت ... بی اختیار کنار تختش گریه می کردم ... حالش خیلی بد بود ... خیلی ...
شروع کردم به روضه خوندن ... هر چی که شنیده بودم و خونده بودم ... از کربلا و عطش بچه ها ... اشک می ریختم و روضه می خوندم ... از علی اکبر امام حسین ... که لب هاش از عطش سوخته بود ... از گریه های علی اصغر ... و مشک پاره ابالفضل العباس ... معرکه ای شده بود ...
ساکت که شدم ... دستش رو کشید روی سرم ... بی حس و جان ... از خشکی لب و گلو ... صداش بریده بریده می اومد...
- زیارت ... عاشورا ... بخون ...
شروع کردم ... چشم هاش می رفت و می اومد ...
- " اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ ... اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ ... اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنین ...
به سلام آخر زیارت رسیده بود ...
- عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ...
چشم های بی رمق خیس از اشکش ... چرخید سمت در... قدرت حرکت نداشت ... اما حس کردم با همه وجود می خواد بلند شه ... با دست بهم اشاره کرد بایست ... ایستادم...
دیگه قدرت کنترل خودم رو نداشتم ... من ضجه زنان گریه می کردم ... و بی بی ... دونه دونه ... با سر سلام می داد... دیگه لب هاش تکان نمی خورد ... اما با همون سختی تکان شون می داد ... و چشمش توی اتاق می چرخید ...
دستم رو گرفتم توی صورت خیس از اشکم ...
- اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ ... وَعَلٰی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ... وَعَلیٰ اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ... وَعَلی ...
سلام به آخر نرسیده ... به فاصله کوتاه یک سلام ... چشم های بی بی هم رفت ...
دیگه پاهام حس نداشت ... خودم رو کشیدم کنار تخت و بلندش کردم ... از آداب میت ... فقط خوابوندن رو به قبله رو بلد بودم ...
نفسم می رفت و می اومد ... و اشک امانم نمی داد ... ساعت 3 صبح بود ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايمانی🌸
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #پنجاه_و_هفتم
محشری برای بی بی
با همون حال، تلفن رو برداشتم ... نمی دونستم اول به کی و کجا خبر بدم ... اولین شماره ای که اومد توی ذهنم ... خاله معصومه بود ...
آقا جلال با صدای خواب آلود، گوشی رو جواب داد ... اما من حتی در جواب سلامش نتونستم چیزی بگم ... چند دقیقه ... تلفن به دست ... فقط گریه می کردم ... از گلوم هیچ صدایی در نمی اومد ...
آقا جلال به دایی محسن خبر داده بود ... ده دقیقه بعد از رسیدن خاله ... دایی و زن دایی هم رسیدن ... محشری به پا شده بود ...
کمی آروم تر شده بودم ... تازه حواسم به ساعت جمع شد... با اون صورت پف کرده و چشم های سرخ ... رفتم توی دستشویی و وضو گرفتم ...
با الله اکبر نماز ... دوباره بی اختیار ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... قدرت بلند کردن سرم رو از سجده نداشتم ... برای خدا و پیش خدا دلتنگی می کردم ... یا سر نماز هم مشغول عزاداری بودم ... حال و هوای نمازم ... حال و هوای نماز نبود ...
مادربزرگ رو بردن ... و من و آقا جلال، پارچه مشکلی سر در خونه زدیم ... با شنیدن صدای قرآن ... هم وجودم می سوخت ... و هم آرام تر می شد ...
کم کم همسایه ها هم اومدن ... عرض تسلیت و دلداری ... و من مثل جنازه ای دم در ایستاده بودم ... هر کی به من می رسید ... با دیدن حال من، ملتهب می شد ... تسبیح مادربزرگ رو دور مچم پیچیده بودم ... و اشک بی اختیار و بی وقفه از چشمم می اومد ... بیشتر از بقیه، به من تسلیت می گفتن ...
با رسیدن مادرم ... بغضم دوباره ترکید ... بابا با اولین پرواز ... مادرم رو فرستاده بود مشهد ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايمانی🌸
•|﷽|•
امامِ اول دنیا! پس از شهادت تو
امام كشتنِ این قوم، باب خواهدشد
پس از تو كار بجایی رسد در این دنیا
كه صیدِ حرملہ طفل رباب خواهدشد
#علے_علے_الدنیـا_بعدکــ_العفــــا💔
🏴 @nooralzahra5
✧✾════✾✰✾════✾✧
#دلنوشته_رمضان
سحر بیست و دوم....
سحر بیست و دوم.... اولین سحر بدون علی است...
و قلب زمین، برای هضم نداشتنش...در انقباضی سخت، درگیر شده است...
دیروز...آینه خدا...روی زمین.... ترک خورده است...
و دیگر هیییچ کس نیست، که چهره کاملی از خدا را، برایمان رونمايي کند...
زمین... بی علی... فقیرترین مخلوق خداست...
بیچاره زمین....
من مانده ام، دردهای عظیمی را که به خود دیده است...چگونه او را از گردش روزمره اش ... باز نداشته است؟؟
همه درد زمین یک سو...
فراق علی... یک سو...
و انتظار هزار ساله پسر علی... از سوی دیگر....
سرگیجه به جانش انداخته است....
و من...
در این درد زمین ... همیشه، با او شریک بوده ام....
آخرین لیلةالقدر در پیش است....
و من... برای تسکین همه دردهای اهل زمین... قنوت می گیرم...
اما...
عظیم ترین غصه اش... همان آینه ترک خورده ایست...که باید ترمیم شود...
تا زمین... "پسر علی" را رو نکند...
هیچ آينه ای، توان ترسیم چهره خدا را، نخواهد داشت...
باید برای عظیم ترین درد اهل زمین... دعا کنیم...
برای ثروتی که داریم.... اما دستمان به او نمی رسد...
باید #تقدیرات زمین را... با دستان رو به آسمانمان عوض کنیم....
زمین.... با پسر علی... دیگر فقیرترین مخلوق خدا.... نخواهد بود!!!
برای غربت پسر علی... دعا کنیم....
@nooralzahra5
✧✾════✾✰✾════✾✧
خدایا !
شهیدم کن !
اگر بگویی: لیاقت نداری،
خواهم گفت:
لیاقت کدام یک از
الطاف تو را داشته ام؟!
#اللهم_ارزقنا_شهادت
#امشب_دعا_کنیم 🌺
💟 @nooralzahra5
4_5920280906190291172.mp3
4.06M
🔰تلاوت روزانه
🔰جزءبیست و دوم
🔰کانال 🌙نورالزهرا(س)
@nooralzahra5
✨✨✨✨✨✨✨✨
💢حرف زدن با امام زمان (ع)
✍مرحوم آیت الله میلانی میفرمودند:
هر روز بنشینید یک مقدار با امام زمان درد و دل کنید. خوب نیست شیعه روزش شب شود و شباش روز شود و اصلاً به یاد او نباشد. بنشینید چند دقیقه و آدم حال هم نداشته باشد، مثلاً از مفاتیح دعایی بخواند، با همین زبان خودمان سلام و علیکی با آقا کند. با حضرت درد و دلی کند.
آیت الله بهجت می فرمود:
بین دهان تا گوش شما کمتر از یک وجب است.
قبل از اینکه حرف از دهان خودتان به گوش خودتان برسد، به گوش حضرت رسیده است. او نزدیک است، درد و دلها را میشنود. با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید. در زمان حضرت امام هادی علیه السلام شخصی نامهای نوشت از یکی از شهرهای دور نامهای نوشت که آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم،
به هر حال چه کنم؟
💥حضرت در جواب ایشان نوشتند:
«إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک»
لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو. ما از شما دور نیستیم.
📚بحارالانوار/ ج۵۳/ ص۳۰۶
@Baaba_Maahdi
💠 آیت الله بهجت«ره» :
"کینه ها را از دل بیرون کنید
همدیگر را حلال کنید
ویکدیگر را ببخشید
تا خداوند هم شمارا ببخشد"
🙏بیایید امشب هرکسی را که بہ ما بدی کرده،ببخشیم...
#الهی_العفو
🏴👉 @nooralzahra5
⚫️ زیارت امام حسین (ع) در شب قدر
🏴یکی از اعمالی که در ایام لیالی قدر توصیه شده است، زیارت امام حسین (ع) است و ثواب زیادی برای آن ذکر شده است.
◾️السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ
◾️السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ الصِّدِّیقَهِ الطَّاهِرَهِ فَاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ
◾️السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا مَوْلاَیَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ
◾️أشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاَهَ وَ آتَیْتَ الزَّکَاهَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ
◾️و تَلَوْتَ الْکِتَابَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ وَ جَاهَدْتَ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ وَ صَبَرْتَ عَلَى الْأَذَى فِی جَنْبِهِ مُحْتَسِباً حَتَّى أَتَاکَ الْیَقِینُ
◾️أشْهَدُ أَنَّ الَّذِینَ خَالَفُوکَ وَ حَارَبُوکَ وَ الَّذِینَ خَذَلُوکَ وَ الَّذِینَ قَتَلُوکَ مَلْعُونُونَ عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِ
◾️و قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى لَعَنَ اللَّهُ الظَّالِمِینَ لَکُمْ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ وَ ضَاعَفَ عَلَیْهِمُ الْعَذَابَ الْأَلِیمَ
◾️أتَیْتُکَ یَا مَوْلاَیَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ زَائِراً عَارِفاً بِحَقِّکَ مُوَالِیاً لِأَوْلِیَائِکَ
◾️معَادِیاً لِأَعْدَائِکَ مُسْتَبْصِراً بِالْهُدَى الَّذِی أَنْتَ عَلَیْهِ عَارِفاً بِضَلاَلَهِ مَنْ خَالَفَکَ فَاشْفَعْ لِی عِنْدَ رَبِّکَ
▪️پس خود را نزدیک کن بر قبر و روى خود را بر آن گذار پس مى روى به جانب سر مقدس و مى گویى
◾️السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا حُجَّهَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ سَمَائِهِ
◾️صلَّى اللَّهُ عَلَى رُوحِکَ الطَّیِّبِ وَ جَسَدِکَ الطَّاهِرِ وَ عَلَیْکَ السَّلاَمُ یَا مَوْلاَیَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ
▪️پس خود را به قبر نزدیک کن و ببوس آن را و بگذار صورت خود را بر آن و بگرد به جانب سر پس دو رکعت نماز زیارت گزار و نماز کن بعد از آن دو رکعت آنچه میسر شود ترا پس از آن برو به سمت پا و زیارت کن على بن الحسین ع را و بگو
◾️السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا مَوْلاَیَ وَ ابْنَ مَوْلاَیَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ
◾️لعَنَ اللَّهُ مَنْ ظَلَمَکَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَکَ وَ ضَاعَفَ عَلَیْهِمُ الْعَذَابَ الْأَلِیمَ
▪️و دعا کن به آنچه مى خواهى پس زیارت کن شهدا را در حالى که میل کنى از سمت پا به طرف قبله پس بگو
◾️السَّلاَمُ عَلَیْکُمْ أَیُّهَا الصِّدِّیقُونَ السَّلاَمُ عَلَیْکُمْ أَیُّهَا الشُّهَدَاءُ الصَّابِرُونَ
◾️أشْهَدُ أَنَّکُمْ جَاهَدْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ صَبَرْتُمْ عَلَى الْأَذَى فِی جَنْبِ اللَّهِ
◾️و نَصَحْتُمْ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ أَشْهَدُ أَنَّکُمْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّکُمْ تُرْزَقُونَ
◾️فجَزَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الْإِسْلاَمِ وَ أَهْلِهِ أَفْضَلَ جَزَاءِ الْمُحْسِنِینَ وَ جَمَعَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ فِی مَحَلِّ النَّعِیمِ
▪️پس مى روى به زیارت عباس بن امیر المؤمنین (ع) همینکه رسیدى آنجا و ایستادى نزد آن جناب بگو
◾️السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ
◾️أشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ (جَاهَدْتَ وَ) نَصَحْتَ وَ صَبَرْتَ حَتَّى أَتَاکَ الْیَقِینُ
◾️لعَنَ اللَّهُ الظَّالِمِینَ لَکُمْ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ وَ أَلْحَقَهُمْ بِدَرْکِ الْجَحِیمِ
__