eitaa logo
هیئت نورالزهرا(س)
5.7هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
13 فایل
اطلاع رسانی زمان و مکان مراسم هیئت نورالزهرا(س) @Adnooralzahra
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🔥 قسمت خدای دو زاری به ساعتم نگاه کردم⌚️ و بلند شدم - کجا؟ ... تازه وسط بازیه ...🙄 - خسته شدی؟ ...⁉️ همه زل زده بودن به من ...👀 - تا شما یه استراحت کوتاه کنید👌این خدای دو زاری، نمازش رو می خونه📿و برمی گرده ...🚶♂ چهره هاشون وا رفت☹️اما من آدمی نبودم که بودن با خدا رو🍃 با هیچ چیز عوض کنم ...🖐 فرهاد اومد سمت مون 🚶♂ - من، خدا بشم؟ 😁 جمله از دهنش در نیومده🙄 سینا بطری آب دستش رو پرت کرد طرف فرهاد - برو تو هم با اون خدا شدنت😒 هنوز یادمون نرفته چطور نامردی کردی😒 دوست دخترش مافیا بود⚡️ نامرد طرفش رو می گرفت ...😏 بچه ها شروع کردن به شوخی⚡️و توی سر هم زدن ... منم از فرصت استفاده کردم و رفتم نماز ...🚶♂📿 وقتی برگشتم هنوز داشتن سر به سر هم میزاشتن ...🙄👌 بقیه هنوز بیدار بودن⚡️ که من از جمع جدا شدم ... کیسه خوابم رو که برداشتم ... سینا اومد سمتم ...🚶♂ - به این زودی میری بخوابی؟😢 کیانوش می خواد واسه بچه ها قصه ترسناک بگه😁 از خودش در میاره ولی آخرشه ...😅👌 خندیدم و زدم روی شونه اش😊 - قربانت ... ولی اگه نخوابم نمی تونم از اون طرف بیدار بشم ...🌤 تا چشمم گرم می شد🔥 هر چند وقت یک بار جیغ دخترها بلند می شد😐 و دوباره سکوت همه جا رو پر می کرد استاد قصه گویی بود ...🙄 من که بیدار شدم⚡️ هنوز چند نفری بیدار بودن👀 سکوت محض توی اون فضای فوق العاده و هوای تازه🍃 وزش باد بین شاخ و برگ درخت ها ... نور ماه که هر چند هلالی بیش نبود🌙 اما می شد چند قدمیت رو ببینی ...👀 وضو گرفتم💧و از نقطه اسکان دور شدم🚶♂ یه فرورفتگی کوچیک بین اون سنگ های بزرگ پیدا کردم⚡️توی این هوا و فضای فوق العاده ... هیچ چیز، لذت بخش تر نبود ...👌 نماز دوم تموم شده بود📿 سرم رو که از سجده شکر برداشتم😊 سایه یک نفر به سایه های جنگل و نور ماه اضافه شد💫 یک قدمی من ایستاده بود ... ادامه دارد ... 📚 نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی