#تجربه_نگار
👶 دیشب رفته سینما پسر دلفینی رو دیده، امروز لباساشو درآورده و با اشک و گریه التماس میکنه که بریم دریا تا سوار دلفینا بشه😐
خب ۲سال و نیمش بیشتر نیست و نمیدونه ما با نزدیکترین دریا حداقل ۹۰۰ کیلومتر فاصله داریم.😯
همینجوری که در حال گریه و التماس باهاش صحبت میکردم، ازش فیلم گرفتم.
ظهر که خواهرش از مدرسه اومد، فیلمو بهش نشون دادم. وخواهر هفت سالهش سوال جالبی رو مطرح کرد:
"چرا نبردینش تو وان حموم؟"
پیشنهاد قابل تاملی بود.
چرا وقتی لباساشو درآورده بود و اصرار میکرد بریم دریا، سعی میکردم توضیح بدم الان که نمیشه رفت دریا، بعدا میریم و الان باید لباساشو بپوشه؟!
آخه دو سالهی با نمکی که تو مشهد آماده دریا رفتن شده و میخواد بره دلفین سواری چطوری میخواست با توضیحات من راضی بشه و لباس تن کنه و از دلفینسواری انصراف بده؟!!!
با خودم فکر کردم چرا وان حموم به ذهن خودم نرسید؟ چرا فقط توضیح میدادم؟
شاید بخاطر این بود که اون موقع هدف من متمرکز روی یک نقطه بود:
اینکه زودتر لباساشو بپوشه و بشینه صبحانهشو بخوره.
در واقع متمرکز بودم روی خواست خودم، نه درخواست اون.
برای همین من توضیح میدادم و دخترک دلفینی، خیلی شیرین، گریه رو چاشنیِ اصرارِ بیشتر میکرد.
گاهی ما مامان باباها اینقدر به چیزی که بنظرمون درست و منطقیه معطوف میشیم که یادمون میره، میشه به گزینههای دیگهای هم فکر کرد.
در واقع خیلی وقتا در ارتباط با بچهها یه مذاکرهی برد_ باخت، با تمرکز روی برد خودمون رو رقم میزنیم. در صورتیکه حالت برد_برد میتونه ما و عزیزدلمون رو بهم نزدیکتر کنه و لحظات لذت بخشتری رو برامون بسازه.
#تربیت_فرزند
#فقط_من!
#اشتراک_منافع
https://eitaa.com/joinchat/4234870801C321bf602f2