🌾 شنیده بودم امام رضا را که به جوادش قسم بدهی، قطعا حاجت روا میشوی.
سینهام را رازهای مگو و دردهای فراوان، میفشرد.
راهی حرم شدم.
تا به ضریح مطهر برسم، چند باری دردهایم را مرور کردم و زخم های دلم را شمردم.
میدانستم چرا به حرم آمدهام.
میدانستم چه میخواهم.
روبروی ضریح ایستادم، سلامی عرض کردم و اشک، اشک، اشک...
میخواستم مثل همیشه، باب صحبت را با ولی نعمتم باز کنم، اما نشد، لب از لب وا نشد.
حاجات مدنظرم بود، اما به «جوادتان قسم» را که گفتم،
ادب؛ مُهر سکوت بر لبانم زد.
اشک؛ چشمانم را شست.
یادم آمد، مسکینی پر و بال شکستهام و کریم، خیلی قبلتر از این حرفها، همه چیز را از چشمانم خوانده است.
فطرتم نهیب زد: حاجات تو کجا و قسم به نام زیبای جواد (علیهالسلام) کجا؟!
راست میگفت، نام جواد بزرگتر از تمام خواستنیهای من بود.
بعد از قسم به دردانهی سلطان، هرچه میخواستم کم بود، کوچک بود.
دستانم کاسهی گدایی شدند و اشکها ترجمان ناگفتههای دلم.
نیم نگاه شمسالشموس و برکت نام جوادالائمه کافی بود برای التیام تمام دردها و خجل شدن همهی کور گرههای زندگانیم.
بیصدا گریستم و در سکوت زیارت کردم...
و همین قدر بگویم که کمی پس از آن زیارتِ خاموش، پردهی تیره و تار دلتنگی کنار رفت و نوری از جانب بارگاه امام رئوف باریدن گرفت...
#یامولانا
#یاجوادالائمه
🔆 @noorbine