بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_هجدهم 📜
#قند_پهلو 📚🖇
جمعه 23 مهر
حوالی ساعت 10 صبح من و احمد رسیدیم بیمارستان . دکتر کشیک بود احمد رفت تا باهاش صحبت کنه . نگاهی به انکوباتور کردم و نشستم روی صندلی . تو حال و هوای خودم بودم اما یک دفعه گوشم تیز شد .
-آقای دکتر این دو سه روز اخیر خیلی تلاش کردیم که از بیمارستانهای تهران پذیرش بگیریم اما نشد . حتی از اینجا با بیماستان مفید زنگ زده بودند اما با انتقالش موافقت نکردند .
< بله ، این مسائل همه جا هست . هیچ بیمارستانی مریض بخش مراقبت های ویژه رو پذیرش نمی کنه مگر اینکه پزشک همون بیمارستان دستوربستری بده . یکی از جراحان معروف تهران ، همشهری خودمونه . دکتر روزبه .
روز به ، روزبه ، روز به . خدایا چقدر این اسم برام آشناست .
*احمد باید بریم خونه.
_ چی شد ؟ ما تازه اومدیم .
*به گمانم یک نفر رو با این اسم می شناسم .
_یعنی می خوای بگی دکتر روزبه می شناسی .
*نه احمد جان ، من یک خانمی با این اسم می شناسم . می خوام ببینم با این دکتر نسبتی داره .
_حالا شماره ای ازش داری ؟ این خانم کیه ؟
*نمی دونم شماره دارم یا نه ؛ باید بگردم . این خانم دهه اول محرم می اومد هیئت . همسایه دائی ام بود .
_یعنی فکر می کنی نسبتی داره با این آقای دکتر ؟!
*هیچی نمی دونم . فقط یک حدسه .
_ اصلا تو رو یادش میاد ؟ چند سال گذشته .
* احمد باور کن برای هیچ کدوم از این سوالات جواب ندارم . یک تیر توی تاریکی میخوام بیندازم .
.......
رسیدیم خونه و یکسره رفتم طبقه بالا . دفتر تلفن رو برداشتم .
&سلام مامان چقدر زود برگشتید ؟ چیزی شده ؟ دنبال چی می گردی ؟
*سلام مامان جان . دنبال شماره خانم روزبه میگردم . شماره اش رو داریم ؟
& نمی دونم نگاه کن شاید شماره اش باشه . حالا چه شد یاد این بنده خدا افتادی ؟
*پیدایش کردم . خدا کنه شماره ها عوض نشده باشه . 🙏🙏
......
تلفن زنگ خورد ، دل تو دلم نبود .
*الو ، سلام . خانم روزبه ؟
#بفرمایید .
*خانم روزبه منو یادتون میاد ؟
#صدات غریبه نیست .
*من زهرام ؛ هیئت چهارراه بازار . همسایه تون بودیم ؛
# بله یادم اومد . خوبی زهرا جون . چه عجب یاد ما کردی ؟
*خانم روزبه ! یادتون میاد می گفتید دعا می کنم عروس بشی ؛ پسر بیاری.👰♀
من ازدواج کردم ؛ پسردار هم شدم ولی پسرم مریضه .
# ای وای ؛ مشکلش چیه ؟
*داستانش مفصله . غرض از مزاحمت ، اسم یک پزشک جراح شندیم که فامیلی اش با شما یکیه تو بیمارستان مفید کار می کنه . با شما نسبتی داره ؟
#بله عزیزم ، خواهر زاده ام هست .
*وای خدای من ، خانم روزبه ! پسرم توی بخش مراقبت های ویژه بستریه ، برای انتقال به بیمارستان مفید باید یکی از پزشکان همون بیمارستان دستورش رو بده . می تونید با ایشون صحبت کنید .
#باشه من زنگش می زنم و خبرت میدم .
وای خدایاااا یعنی میشه !
چند دقیقه بعد .....
#سلام زهرا جون ، صحبت کردم . خودش تهران نیست فردا برمیگرده . اما گفت سفارش می کنم یکی از دستیاران خودم کار پذیرش رو انجام بده .
بچه رو ببرید تهران .