eitaa logo
موسسه فرهنگی _ هنری نورالهدی 🇮🇷
2.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2هزار ویدیو
84 فایل
موسسه ی «بانوان صحنه پرداز نورالهدی» ارتباط با ادمین: @yaemamhasaan رزرو بلیط: @Jahadehonari تبادل و تبلیغات: @sadrjahad هماهنگی و رزرو اجرای شهرستانها: 09176827420 سایت ما برای آشنایی بیشتر: noorolhodaeeha.ir صفحه آپارات: aparat.com/noorolhodaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم" 📚🖇 رفتن ناگهانی بابات تمام برنامه های منو ریخت به هم، چقدر خسته کننده و زجر آور بود، من تمام ذهن و قلبم باید کنار شما دو تا یادگار علی میبود! اما تلخ قصه اینجاست که تو اون شرایط سخت و غصه سنگینی که رو قلبم بود، شغلم و جامعه ناجوانمردانه دست به دست هم دادن تا درگیری ذهنی من همایشی که قول داده بودم، کلاسی که استادش بودم، جلسات مشاوره ای که بسته بودم و طرف تو شرایط بدی بود و منو درک نمیکرد!!! و.....و.... برای بی قراری های زینب باید راه حل پیدا میکردم! علی بارها این شعرو برام میخوند ...... _ تو اگر طبیب بودی، درد خود دوا نمودی، نمیگم کل، که کمتر بهت بر بخوره😂 ~ شما مونده تا به تخصص من ایمان بیاری، بااااشه باااشه بخند😅 _ خداییش خانم دکتر وضع ما رو ببین! قدیما خانما میگفتن من برای بچه هام هم پدرم هم مادرم! خونه ما من برای بچه ها هم پدرم! هم مادر! 😐 ~ چقدر سر کوفت میزنی علی، از غذاتون کم گذاشتم؟ _ خودمونیما عجب دست پختی داره فاطمه ی بابا😅 ~ 🤨از کار خونه کم گذاشتم؟ _ ولی چه کدبانوئیه زینب بابا!❤️ ~ بی انصاف🥺 _ نه منظورم اینه استاد ماهری داشتن 😉 ...... ❌امروز به فاطمه و زینب گفتم برنامه ی آیندتون چیه بابا؟ ♡ من دوست دارم زندگی گرمی داشته باشم ☆ منم همینطور _ یعنی چی، توضیح بدید ♡ نمیشه که بابا😊 ☆ سوالای سخت سخت نپرسید دیگه☺️ _ ازدواج و مادری و تحصیل و شغل و اینا رو اولویت بندی کردید؟! ♡ بابا چرا اجازه دادید مامان انقدر گسترده فعالیت کنن؟؟ حق و حقوق ما چی؟؟ _ زینب بابا..... جواب سوال منو بده! از من سوال نکن ☆ نه دیگه بابا راس میگه زینب! ما یقینا راهی که شما و مامان رفتید رو نمیریم!!! من دوستداشتم چندتا داداش و آبجی داشتم، خیلی بده که بخوایم در غیاب مامان پیش شما حرف بزنیم، ولی دوتایی تو خلوتمون خیلی..... 🥺 ♡ بابا ما خیلی تنهایی کشیدیم، مامان میومد خونه هم که یکسره گوشی دستشون بود _ بالاخره اقتضاء شغل مادرته، طرف یه هو نیاز به مشاوره پیدا میکرد.... ♡ گناه ما چیبود؟؟؟ ☆ من عاشق شما و مامانم، بابا سختمه در مورد مادرم حرف بزنم ولی بااااارها تو مدرسه وقتی یکی گفت مادرم خانه داره بهش حسووودی کردم😢 غبطه خوردم ♡ منم هیچ وقت افتخار نکردم مادرم تحصیلات دارن و دکترن و... اون عناوین برای خودشونه، من مادر میخواستم و میخوام.... ☆ یبار که مدرسه مامان رو دعوت کردن و بعد مثلا من و زینب هم سند موفقیت مامان معرفی شدیم تمام ترس هایی که با نبود مامان تجربه کردم، تمام مریضی هایی که کهنه میشد تا خوب شه همه چی همه چی یادم میومدـ ♡ حالا بابا این وسط دروغایی که مجبور بودیم بگیم اینکه مادرتون...... چه حسی دارید؟؟ ♡ بهشون افتخار میکنیم😡 _ عه زینب!! ♡ بابا! پیش شما هم نگیم؟ چشم نمیگیم!! 🤭 _ حرمت مادرتونو نگهدارید!! ☆ بابا داریم از حقوقمون حرف میزنیم، از بچگی محرم حرفهای ما بودید، خیلی دنبال فرصت میگشتیم باهاتون دردو دل کنیم _ باید با مادرتون حرف بزنید، همینارو به خودش بگید ☆ نارااااااحت میشن!! مامان فکر میکنن ما خودخواهیم، پیشرفت ایشون رو نمیخوایم و ازین حرفها ♡ میگن جامعه به ما نیاز داره ☆ ما جزء جامعه نیستیم؟ ♡ بابا شما هم این سطح علمی بالا و تدریس و سخنرانی و..... پس چرا تو خونه بابای مایید؟؟ لااقل مامان تو خونه مامان ما باشن😔 _ مرد با زن فرق داره بابا، ذهنم درگیر یه داد و یه اخم و یه نقد و به غر و هیاهو نمیمونه، رد میشم ازش، مردها نمیتونن درگیر چندتا چیز باهم باشن، وقتی میام خونه نمیتونم با ذهنم بیرون باشم، جسمم پیش شما، نمیگم اصلا ها، ولی خیلییییی کم پیش میاد نشه مدیریت کنم، ولی خانمها این طور نیستن، میتونن هم زمان به چندتا مساله فکر کنن، ولی وای به روزی که مدیریتش نکنن، اونوقت ماستا سر ریز میشن تو قیمه ها😂 ♡دل درد و دل پیچه میشه مال ما... ..... ❌مریم شاید گناهی برای تو نباشه، تقصیر منه بخاطر علاقه زیادم به تو و علاقم به علایق و خواسته هات این بلا رو سر هممون آوردم. مریم دلم برای آرامشت تنگ شده... تو رو خدا لا اقل وقتی خونه ای خونه باش.... ادامه دارد...... @noorolhodaa_ir | نخل های بین الحرمین 🪴
بسم الله الرحمن الرحیم 📜 🖇📚 ساعت ۸ صبح با دستور پزشک ، حسین از ۴ صبح شیر نخورده و شروع کرده به بی قراری . *سلام احمد جان ، حسین خیلی بی قراره براش پستونک بخر. _ باشه من تو راهم ، دارم با مترو میام . *تو رو خدا زودتر ، طاقت گریه هاشو ندارم. .... _ زهرا بیا پایین، من دم در اسانسور منتظرم . *باشه اومدم. 😳😳😳 *اینا چیه آوردی؟ کو پستونک ؟! _اینا رو برا خودت آوردم، همش تقویتیه😍 *من کوفت بخورم . گفتم پستونک بیار شاید بی قراری شو کم کنه 😭 ...... خدایا ساعت ۱۰ شد دیگه پستونک هم جوابگو نیست . *خانم پرستار کی پسرم میره اتاق عمل ؟ خیلی بی قراره ، از چهار صبح شیر نخورده. 😭😭 >برنامه اتاق عمل دست ما نیست . خودشون صدا می زنند. ما فقط مریض رو تحویل میدیم . برو از اتاق عمل سوال کن. ..... خدایا چرا زمان دیر میگذره؟ انگار دقیقه ها زنجیر شدن . انتظار تلخی بود ، استرس عمل و ترس از نتیجه ؛ بی قراری حسین و گرسنگیش . واقعا خانم رباب چه کشید ؟😭😭😭😭 ساعت ۱۲ شد. > مامانش به بچه شیر بده؛ عملش کنسل شد. *یعنی چی کنسل شد ؟ اینهمه گرسنگی کشید . 😱😱 < خانم ما که کاره ای نیستیم با دکترش صحبت کنید . *احمد بیا بالا . عمل حسین کنسل شده . بیا با دکتر صحبت کن . 😭😭😭 _الان پیش دکتر بودم ، گفت خسته ام. عمل پسرتون زمان بره . 😐😐 ...... صدای اذان از تلوزیون پخش می شد. و من اشك ريزان شروع كردم به حسين شير دادن . 👇👇