eitaa logo
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
2.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ارتباط با ادمین: @yaemamhasaan تبادل و تبلیغات: @sadrjahad رزرو بلیط: @yarafegh هماهنگی و رزرو اجرای شهرستانها: 09176827420 سایت مجموعه نورالهدی: noorolhodaeeha.ir صفحه آپارات: aparat.com/noorolhodaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب شعر "ضمیر متصل" سروده "وحیده احمدی"، شامل ۵۳ غزل خواستگاری است.شاعر در این کتاب به دغدغه های جوانان در امر ازدواج، می پردازد. مسائل مختلف خواستگاری از جمله فرهنگی، اخلاقی، اقتصادی تا نحوه پذیرایی کردن در جلسات خواستگاری به شکلی شاعرانه و زیبا مطرح شده است. این مجموعه می تواند همراه خوبی برای مخاطبان، مخصوصا مجردها باشد. آدرس: روبروی دانشگاه تهران، پاساژ فروزنده، طبقه منفی یک پلاک ۲۱۲ کتابسرای فصل پنجم. ۰۲۱۶۶۹۷۰۱۳۱ برای دریافت نسخه صوتی http://taaghche.com/audiobook/141535 @noorolhodaa_ir
بسم الله الرحمن الرحیم" 📚🖇 بارداری زینب به سختی بارداری تو نبود، ویارام خیلی کم بود اما بشدت ضعیف تر و خسته تر بودم، تو هنوز دوسالت تمام نشده بود، گفتم حالا که شیرخودمو بهت نمیدم زود بچه ی بعدی رو بیارم که تو از تنهایی دربیای ...... _ مریم الان سلامتیت مهمتره یا نوشتن این مقاله؟! ~ علی خیلی وقتمو نمیگیره، اینجوری سرگرم میشم، بیکاری بیشتر حالمو خراب میکنه😊 _ خب الان فرصت خوبیه با فاطمه سرگرم بشی! ...... انگار ساعت ساعته نبودن های من، کنار دختر بابا رو محاسبه کرده بود و برای جبرانش دنبال فرصت میگشت ..... _ مریم آخر هفته میریم مشهد، بعد ازون طرف چند روز میریم پیش بابا مامانامون ~ وای علی جان آخه با این وضعم؟؟ _ همه رو با قطار میریم😍 ~ من چندتا کار علمی دارم، بزور با این استاد بستم بذار یوقت دیگه علی جان. _ بندازیم عقب تر وضعیت بارداری بهانه ی بعدیه! ~ نه! بهانه نیست واقعا.... _ من فقط این تاریخ میتونستم.... ولش کن.... ~ حالا صبر کن یه تماس بگیرم... ..... بزور با این و اون صحبت کردمو به علی خبر دادم که سفر رو میریم، تازه گوشی همراه خریده بودم، نوکیا دکمه ای! به هم گروهیام گفته بودم سفر رو میرم و از دور مباحث رو باهاشون دنبال میکنم.... الان که یاد اون روزها میفتم بااااااورم نمیشه که اون تصمیمات خام رو من گرفته باشم!! چرا تو تصمیم گیری هام تو و بابات انقدر کم رنگ بودید؟؟ چرا بابات انقدر راحت کنار میومد؟؟ ..... _ مریم نمیخوای دو دقیقه اون گوشی رو بذاری کنار؟! ~ علی من سفر اومدم اونا که برنامه رو کنسل نکردن! یه طرف طرح منم، این مقاله جمعیه _ سفر ما هم خانوادگیه، خب میگفتی نمیومدیم! مریم یکم برنامه هاتو تعدیل کن.... ...... وای وای وااای چقدر اون روز بحث رو پیچوندمو صغری و کبری چیدمو باباتو خسته کردم، هر چی تو جمع دوستام یاد گرفته بودم آوار میکردم سر سوالا و پیشنهادا و نگرانی های بابات ، دست آخر بغلت کرد رفت سمت حرم و بهم گفت به کارات برس. احساس میکردم قانعش کردم! بدنیا اومدن خواهرت بظاهر همه چی رو تغییر داده بود، باباتون از خوشحالی واقعا داشت بال در میاورد، عاشق بچه بود، و من فقط منتظربودم خواهرت به سنی برسه تا کارامو ادامه بدم و عقب نیفتم!! .... ~ علی جان من زینب و فاطمه رو از فردا میبرم مهد دیگه خیالت راحت. _ مریم!! زینب فقط ۴ماهشه!! فاطمه رو دیرتر بردی اونهمه اذیت شد!! ~ خب الان فاطمه هست مراقبشه _(بابات از جاش پا شد و تمام قد روبروم ایستاد) فاطمه!! فاطمه هنوز خودش مراقبت میخواد.... مریم بخدا برای درس خوندن و درس دادن و مقاله نوشتن و رزومه قطار کردن دیر نمیشه، یه چهار پنج سال وقتتو بذار برای بچه ها ~ بچه ها با تو بیشتر انس دارن نظرت چیه تو یه چهار سال پنج سال وقتتو بذاری براشون! _ معلومه چی میگی مریم؟؟!! من از جایگاه پدری تا الانم چیزی براشون کم نذاشتم، تو کم کارایاتو جبران کن... ..... وای وای لعنت به علم و معلوماتی که کر و کورت میکنه و فقط زبونتو باز میذاره، شروع کردم از دایه و حقوق زن و..... وحشتناکترش اینجا بود که شکل ظاهری و منافع اون حقوق رو ریخته بودم وسط و خدا نگذره ازون دوستا و.... که اینا رو به عنوان حقوق پایمال شده تو این سالها تو مخ من و امثال من فرو کرده بودن..... و باز امروز من تو این دستخط خسته ی بابات فرو میرم و زجر کش میشم که چقدر علی تلاش کرد من بفهمم و نفهمیدم... ❌مریم میگه فکر کن مهد دایه ست!! مگه زمان اهل بیت بچه ها رو نمیدادن به دایه! از مادر دور نمیکردن.... مریم میگه از حقوق منه که مثل تو درس بخونم و..... 😭 و جوابهایی که زیر هر کدوم نوشته بود .... ادامه دارد..... • قسمت یازدهم لینک زیر👇🏼 • eitaa.com/noorolhodaa_ir/8035
♡ سلااااام مامانمـ ☆ سلام نفس مامان.... این خونه با اینکه جمع و جور تره دلبازتره. ♡ آره😍 خیلی هم زود مرتب میشه. ☆ عسل مامان، لازم نیست خونه مثل قبل برق بزنه ها! سعید جان از دستت ناراحته ! ♡ وای مامان، وایتکس میزنم میگه نزن زیر کابینتا رو جارو میزنم، میگه نزن! زودم ناراحت میشه.... ☆ حق داره خب نفسم، بذار نی نی بسلامتی به دنیا بیاد هر کار دلت خواست بکن، به نگرانی مردت احترام بذار، نذار ذهنش مشغول بشه، چون دلش نمیاد ناراحت بشی، یبار، دوبار میگه دیگه نمیگه ولی آرامشش به هم میخوره، با استرس به من گفت فائزه خانم اصلا به من گوش نمیده خیلی خودشو خسته میکنه. ♡ مامااااان ☆ جایگاه مردتو یادت نره، نگرانی هاش برای تو و بچه ها از علاقه و محبتشه و...... بها دادن به تذکراتش برات امنیت و آرامش میاره، آرامششو به هم نزن.ـ... ♡چشم مامانم.... چشششم... مامااااان وای الان یادم اومد، کانال نورالهدی رو حذف کردم ☆چرا؟! ♡ که دیگه وسوسه نشم اون داستان رو نخونم🥺 ☆ دوست نداشتی؟ ♡ نه تو رو خدا بیام دوست هم داشته باشم!! ☆ فاطمه جان چی؟ اونم نمیخونه؟ ♡ نه مامان!! دو قسمت خوند گفت دیگه نمیخونم🥺 ☆ عه! خب یه چیزی یاد میگیرید. ♡ ما جوری بار اومدیم که هیچوقت همچین..... اوووووف.... مامان زهرا رو جای اون بچه تصور میکنم.... باور میکنی تپش قلب میگیرم؟ ☆خب تصور نکن! ♡ نمیشه که مامان.... میدونی یاد چی می افتادم، یاد حدیث دختر همسایمون ، چندبار پشت در مونده بود تا مامانش بیاد ما آوردیمش خونه، اون باری که اومدم صدات زدم گفتم پشت در خوابش برده😢 ☆اوهوم... بغلش کردم بیارم خونه بدخواب شد لج کرد! چجووور افتاد به گریه؟! ♡ وای مامان چطور میتونن مادر بودن رو با چیز دیگه ای قسمت کنن؟؟ چطور میگفت بچم با دستاش شیشه شیرو میگرفت.... ☆ عه الان بغض نکن اینجوری!! ♡ آخه مامان، زهرا اذیت میکنه، سرش داد میزنم، میخوابه میشینم بالا سرش گریه میکنم، سعید خندش میگیره، میگم عذاب وجدان دارم، منتظرم بیدار شه براش جبران کنم! چجور دلش اومد آخه؟؟ * آبجی منم به مامان گفتم کلا دوری از مادر سخته ♡ تو که تجربه نکردی داداشی! * کلا میگم، الان که دیگه نباید با مامان برم دارم تجربه میکنم دیگه ♡ این خیلی فرق دااره با اون دوری *آره، میدونم، ولی شاید باور نکنی با اینکه میدونم مثلا مامان ساعت چند میاد از کلاس یا باشگاه و اینا از همون اول که میره هی منتظرم در باز شه بیاد ☆محمد حسین من خونه ام که تو یکسره مشغول کارای خودتی مامان! پیش من نیستی. *اره مامان میدونم، ولی همینکه خونه ای یه آرامشی داره، انگار همچی سر جاشه ♡ من که الان خونه ی خودمم زمانی که میدونم شما خونه ی خودتی و سر کلاس و جایی نیستی آرامش میگیرم محمد حسین که جای خود داره، میری سفر برای اجرا یا جلسه و... منو فاطمه انگار یچی گم کردیم! حالمون انقد تابلو میشه همسرامون میفهمن مادرمون رفته سفر😅 ☆ پس باباتون میره چی؟؟! ♡ اون موقع نگران شما میشیم که انگار یچی گم کردین😅 انقدر بهم میریزین که دیگه جا برا ابراز احساسات ما نمیمونه😂 بابا هم که راه به راه سفارش میفرستن هوای مامانتونو داشته باشید!!
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
بسم الله الرحمن الرحیم" #قسمت_دهم 📚🖇 #تکراریِ_تلخ بارداری زینب به سختی بارداری تو نبود، ویارام خی
"بسم الله الرحمن الرحیم" 📚🖇 برای همه ی بچه ها دایه نمیگرفتن مریم، اگر مادر شیر نداشت یا ضعف جسمی داشت یا بچه ها پشت هم به دنیا اومده بودن با حساسیت خاصی دایه انتخاب میکردن، معمولا دایه کنیز اون خونه میشد یا از قبل کنیز بود، یا ساعاتی میومد و شیر میداد و میرفت، مگر اینکه بیماری واگیر داری تو شهر ها شیوع پیدا میکرد که برای در امان موندن بچه میدادنش به دایه ی بادیه نشین، و کلی فلسفه دیگه برای دایه گرفتن وجود داشت که حتما خوندی و میدونی هیچ ربط و شباهتی به شرایط زندگی ما نداره، نمیدونم این آموخته از کجاست که عدالت در اینه که من و تو بدون در نظر گرفتن توانایی ها و نقش هامون با شرایط کاملا مساوی تحصیل و کار کنیم؟؟!! من دوسال بشینم خونه بچه نگهدارم! قسط و اجاره خونه و مخارج زندگی رو از کجا دربیاریم؟؟ الان میخوای دوباره شروع کنی: آدمها، توانایی شون باهم فرق داره، نه زن و مرد، خیلی زنها توانمند تر از مردهان و کلی برام فلسفه و منطق ببافی😔 منم اینها رو میدونم، ولی آیااستثنائاتی وجود نداره! یعنی من هم توانایی مادر شدن رو دارم؟! بخوام برات دلیل بیارم که مریم بد حالیت شده و کج بهتون فهموندن یک ماه میتونم بنویسم و بگم.... ..... ~ علیــــــی! کجایی؟؟ _ چیشده؟؟ ~ بگیر فاطمه رو!! _ چیشده؟؟!! ~ باز زینبو گاز گرفت.... ضعف رفت بچه😰 _ بیا بابا.... چرا گاز میگیری آخه؟ ~ هر وقت میام به این طفل معصوم شیر بدم میاد بی هوا گازش میگیره😡 _ اینجوری بهش اخم نکن، خب حسودی میکنه، خودش شیر... ~ وای علی باز ربطش نده به شیر نخوردن و برنامه های من، از نظر روانشناسی این رفتارا طبیعیه _ اگه طبیعیه چرا عصبانی میشی؟!! پس حتما راه درمانشم داری دیگه! ~ جدیدا دنبال بهانه ای بگی نرم... _ چند بار دیدم زینبو شیر میدی چجور میشینه نگاه میکنه، دستاشو مشت میکنه، دندوناشو به هم میسابه! ~ خب چیکار کنم الان علی؟ چیکار کنم؟؟ شیر دارم، ندم به زینب؟؟ _ نه مریم! کم گذاشتن هامون برای فاطمه یواش یواش داره تو رفتاراش خودشو نشون میده، والا ما ۸ تا بچه بودیم من همچین صحنه ای تو رفتار خواهر برادرام ندیده بودم! حق ندارم نگران شم؟؟!! لابد بخاطر آپارتمانه!! شایدم فکر اجاره خونه و قسطا رو میکنه؟! بیا دختر بابا..... بیاااابریم برات به به خوشمزه بخرم .... بروی خودم نیاوردم که قبل تولد زینب چند بار مربی مهد بهم گفته بود فاطمه وقتی میبینه مادری به بچش شیر میده رفتار پرخاشگرانه داره و دو تا بچه رو سر همین گاز گرفته، برا خودم کلی توجیه و دلیل می آوردمو و پیروز و قانع از میدان درگیری بین حس مادری و خودخواهی هام بیرون می اومدم!! بالاخره هر بچه ای ناهنجاری هایی در رفتارش داره که با تدابیری میشه اون رو کامل از بین برد یا کم خطرش کرد و.....و.....و..... ..... روزهای خوب و پر از صدای خنده و نشاط شماها رو یادم نمیره ولی اثرات تلخی ها خیلی عمیق تر و دردناک تر بود... ادامه داردـ..... • قسمت دوازدهم در لینک زیر👇🏼 • eitaa.com/noorolhodaa_ir/8041
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زمینه امام جواد.mp3
7.01M
شهادت غریبانه جوان‌ترین شمع هدایت و نهمین بحر کرامت، امام محمد تقی (ع) بر شما تسلیت باد🖤 🔸هیئت دانشجویی محبین الحسین(ع) @mohebbinalhosein
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
"بسم الله الرحمن الرحیم" #قسمت_یازدهم 📚🖇 #تکراریِ_تلخ برای همه ی بچه ها دایه نمیگرفتن مریم، اگر م
بسم الله الرحمن الرحیم" 📚🖇 ❌به من میگی کج فهم! خشک فهم! میگی آقا گفتن زن این توانایی رو داره که نقش مادری و همسری و فعالیت اجتماعی رو باهم جمع کنه!!! مریم آقا گفتن مادر «خوب» همسر «خوب»!! من به درک، اصلا هیچ چی برای خودم قائل نبودم و نیستم خدایی خودت بگو مادر خوبی هستی؟؟!! نقش مادریتو خوب ایفا میکنی!! فهرست نویسی مقاله برای دومین بار برگشت خورده بچه ها باید جورشو بکشن؟؟! ...... ❌_ مریم! زینب تب داره ~ تو رو خدا تمرکزمو به هم نزن، داره دندون در میاره، مسکن دادم بهش.... ..... نمیدونی چقدر ازین اتفاقا رو با خون دل خوردن رد کردم؟! مریم تو آدمی بودی که اوائل زندگیمون سر کوچکترین حرف من بغض میکردی، گریه میکردی، سر هیچی میخندیدی، مثل بچه ها، زود قهر میکردی زود آشتی میکردی، عاشق اون حال و هوات بودم، الان انگار ما شاگرداتیم! ادم محکم و سخت و سردی شدی، شاید بگی بخندی و قربون صدقمون بری ولی میدونم، میفهمم ذهنت مشغوله، خیلی مشغووول! یوقتایی انگار برای رفع تکلیف حالت خوبه!!چرا انقدر به خودت سخت گرفتی؟؟ مسیر پختگی و رشدت با اختلال پیش رفت خانم دکتر! مریم اون حال و هوا «ابزار» مادری تو بود!!! روایت نداریم برای بازی با بچه مثل بچه باش، همون که تو بهش میگی کودک درون!کو؟؟کجاست؟ بیرون میرفتیم بچه میدیدی چقدر ذوق میکردی حالا الان بچه ی خودت شده مانع پیشرفتت؟؟!! ..... فاطمه میدونی این دستخط ها رو کی پیدا کردم؟ تو کنکور داشتی زینب سال دوم دبیرستان بود.... ..... ~ علی چند روزه برمیگردی؟ _ کل دهه رو هستیم انشاءالله ~ هستیم؟ _ داریم گروهی میریم یه طرح تبلیغی رو میخوایم انشاءالله اونجا پیاده کنیم ~ گرگان؟ _ تقسیم میشیم شهرهای اطراف ولی برنامه هامون یکسانه ~ برگشتی حتما برام کامل توضیح بده😍 _ توضیح کامل زمان میخواااد خانم دکتر😂 اگه پیدات کردم با کماااال میل، شما سه روزه میای دیگه؟ ~ بلیط هواپیما که اینو میگه _ تنها؟!! ~ نه علی جان، ماهم سه نفریم _ بوشهر دیگه ~ مقصد بوشهره ماهم میریم شهرهای اطراف _ مریم تو روخدا دوباره برنامه تو برنامه نچینن براتون! این بچه ها تنهان خیلی نگرانم ~ مادرم داره میاد پیششون دیگه _ اون بنده خدا خودش مراقبت میخواد ~ موضوع اینه تنها نیستن😍 _ در دسترس باش، یوقت کاری دارن، زنگ نزنن جواب ندی نگران شن، اذیت شن ~ ماشالله مستقل بار اومدن باور کن بزرگ شدن علی _ برا من هنوز همون دختر کوچولوهای لوسن😍 ♡☆ بابااااااا جووووووون تولدت مباااااارک😍😍😘هوووووووو ~ واااااای چه یهویی؟!!😅 اصلا یادم نبود..... ....... دور باباتون میچرخیدین دست میزدین، برای بوسیدنش مسابقه گذاشته بودید، زینب بود و لوس کردناش برای علی، کیک رو با اون شلخته بازی با هم بریدن و تند تند از همه لحظه هاش عکس میگرفتی، با برف شادی ریش باباتونو سفید کردین و علی هم حسااابی براتون فیلم بازی کرد ...... _ برید کنار دخترا بذارید نوه هام بیان بهشون کیک بدم ♡ عه بابا اول من ☆ بابا اگه اول به زینب کیک ندید به بچه هاشم حسودی میکنه😂😂 ~ اینو راس میگه😂 ♡ بابام مال خودمه بچه ها برن از بابای خودشون کیک بگیرن☺️ _ بابا قربونشون بره، زینب عزیزه که متعلقاتش عزیز میشن ☆ بابا نمیخوام پیری و سفید شدن موها و ریشتو ببینم🤨 _ اینم یه بخش زندگیه فاطمه جان ☆ بابا ناراحت نمیشی موهات داره سفید میشه؟!! ♡ حرفای خووووب بزنیم عه!! بابا بعد محرم وصفر همین چندتا موی سفیدم برات رنگ میکنم _ نه!!دوسشون دارم!! ♡ خب زینب دوسشون نداره! غصه میخوره _ ما مردا برا این ظواهر غصه نمیخوریم، جوونی و سر زندگی و سلامتی شما.... ♡ سلامتی عشق ترین بابای دنیا صلواااااات😘😘 رنگ میکنم رنگ میکنم😂 ....... بابات غروب رفت و من فردا..... ادامه دارد..... @noorolhodaa_ir | نخل های بین الحرمین 🪴