آسمان:
اصلا فکرشم نمیکردم که بیننده یک تیاتر که نه یک زندگی باشم
یک داستان که من رو غرق میکرد در سیر افکار یک جوان طراز انقلاب که دغدغه ای بجز آرمان ها و منویات آقا نداشت
از اولین صحنه خدا خدا میکردم که تمام نشود و مرا تا آخر با خود همراه کند اما حیف که زود تمام شدی و من در انتظارت تا میهمانی بعدی میمانم
دوستت دارم ای بهترین برادرم ❤️
آسمان:
به نام جابر ترین ❤️
مینویسم برای دلم از آسمانی ترین فرمانده ی زمینیم:
چشمانت مرا غرق میکند در آرامش طوفانی ات و آگاهم میکند از آشوبی که از دلهره ی رفتن یادگار عزیز ترین رفیقت بر قلبت نقش بسته
با صدای باصلابتت چونان پدری که فرزندش را در عین محبت مواخذه میکند، تنبیه میکنی او را
وقتی که به او یادآوری میکنی که بماند اما او تاب نفس کشیدن در این هوای دلگیر را ندارد
هر کس راز دل بزرگت را نداند من خوب میدانم که غم رفیق چه کرد با دل آرامت که ناگهان به تکاپو افتادی که جابر نه ... دیگر توان ندارم ...
نمیخواهی که برود ... اما او اهل ماندن نیست، دل کنده از تمام تعلقات دنیوی و نگاهی دارد به فراسوی آسمان ... به خدا ...
تمام فکر و ذکرش شده منویات رهبری که اورا مثل نور میبیند در تاریکی
افکارش میتواند دنیا را تکان دهد و صدایی ایجاد کند به بلندی یک فریاد
اما میرود و به امانت میگذارد تمام اهدافش را
برای من ... برای تو ... زیرا امیدوار است به رویش هایی که رهبرش را به لبخند وا میدارد
هر چه کردی نشد ... هر چه گفتی نشنید ... چون جاذبه ای فرا زمینی میکشیدش به اعماق آسمان ...
این را همان موقع فهمیدم که پرچم را با افتخار از روی تابوتش کنار زدی و ناگهان ...
غرق شدی در عظمت جنازه ی به خون نشسته ...
و همان جا فهمیدی که او اهل ماندن نبود و گذاشت و گذشت از هر آنچه که هست ...
#غریب_گیر_آوردنت 😭
★ ͜͝h͜͝a͜͜͝͝n͜͜͝͝i͜͜͝͝e͜͜͝͝h͜͝ ★:
سلام داداشم خوبی؟؟!چند وقته ندیدمت،دلم برات یه ذره شده....!
اولین بار که اومدم دیدنت بعد از اتمام تئاتر واسه خیلی چیزا حسرت خوردم ... که ای کاش منم مثل زینب و جمیله یه داداشی مثل تو داشتم ...که ای کاش ایمان منم مثل خودت،مثل زینبت و مثل خیلیای دیگه اینجوری قوی بود...
ولی بعد چند وقت فهمیدم که تو فقط داداش زینب و جمیله نیستی ...!!
فهمیدم که می تونم وقتی با تو اَم ایمانم رو هم قوی کنم...
دیگه وقتی داداشی مثل تو کنارمه زود نشکنم...
داداشی نمیدونم تو هم مثل من دلت واسم تنگ شده یا نه ؟؟!
نمیدونم به فکرمی یا نه...!!
ولی من خیلی دلتنگتم و لحظه ای نیست که توی زندگیم به فکرت نباشم ...!
نمیدونم چرا ؟؟چی شده؟؟که تو این چند وقت همه کس و همه چیز دست به دست هم دادن تا من تو رو نبینم...!
می دونی چیه لحظه ایکه تو رو توی تابوت می ذارن ...دوست دارم دیگه حضور خودمو روی زمین حس نکنم ... می خوام بیام پیشت...
از اینکه منو تنها می ذاری و می ری دلخور میشم !
ولی...
می دونم که تو همیشه هستی و تنهام نمی ذاری ...!
خیلی حرف نگفته دارم که تو بیانش کلمه ها حقیرن...!
داداشی مواظب زینبات باش...خداحافظ دوستت دارم...
#دلتنگتم_داداشم💔