تاریخ: پنجشنبه ۹ مرداد ماه ۱۴۰۴
به نام حق
روزی روزگاری چند دختر به همراه چند بانو دعوت شدند به جلسه ای در خانه ای که عطر بوی اوایل انقلاب را داشت. ☺️
اول همه شاد و شنگول به سمت آن خانه شتافتند اما وقتی رسیدن با مشکلی رو برو شدن که اصلا به ذهنتان نمی رسد. 😳
آن مشکل برایشان خیلی سخت آمد. 😭 می پرسید چه بود؟
هیچ برق ها نیامده بود(دقت کنید نرفته بود که بیاد😂 نیامده بود) و گرما بر آنها غالب شده بود... 😔
به سختی با آن هیولا مبارزه کردن و پیروز شدن 💪
بلاخره بانوان جلسه هم آمدند. حالا جمعشان جمع شده.😀
اول از همه فرمانده محترم شروع به صحبت کردن😎 و از آنجایی که خیلی به اهمیت این برنامه تاکید شده بود ، نیروها محو سخنان فرمانده بودند که ناگهان متوجه شدن فرمانده فقط تصویر است و صدا پریده 😅 کار روی زمین نماند و یکی از دخترا تصویر فرمانده رو ترجمه می کرد و خانم مهاجر (البته نمی دانم از کجا مهاجرت کرده اند😜 ) با چای داغ که حرارتش رنگ امید برای فرمانده داشت صدا را به تصویر بخشید. 👍
دوباره اوضاع رنگ پیدا کرد تا اینکه سخنران جلسه قصد رفتن کرد و ما نمی خواستیم که ایشان ما را ترک کند، برای همین به سراغ قوی ترین سلاح رفتیم! 😎
سلاح پرسش! آن هم از نوعی که جواب های طولانی داشت.😁
اما پیروز نشدیم و ایشان ما را ترک کردند. 🥺
بحث سنگین بود و جذاب.
در حالی که همه حاضران ذهن هایشان درگیر شبکه و دستگاه صالحین و درگیر عملیات های پیاپی بود ، شگفتانه ای از جانب خانم مهاجر باعث شد گل لبخند روی صورت ها نمایان بشود...😃
می خواهید بدانید چه بود ؟!
سفره ای سبزرنگ که یه عالمه چیز خوش مزه داشت.😋
البته مدیونید فکر کنید ما برای شکم سر آن سفره نشستیم... 😜
📌این داستان ادامه دارد...
✏️نویسنده: #خادم_الزهرا
#قسمت۱
#حلقه_صالحین
#خاطره_گویی
#رسانه_نورا
____
● کانون فرهنگی پایگاه نورُالمَهْدی(عج)
● پایگاه مسجد و مکتب امام صادق (ع)
@Noorolmahdi1
کانون فرهنگی خواهران نورُالمَهْدی
تاریخ: پنجشنبه ۹ مرداد ماه ۱۴۰۴ به نام حق روزی روزگاری چند دختر به همراه چند بانو دعوت شدند به جلس
تاریخ: پنجشنبه ۹ مرداد ماه ۱۴۰۴
اول با زیارت عاشورایی شروع کردیم،که همیشه آرامش موج های طوفانی بوده است❤️🩹
کمی بعد خانم مهاجر شمع ها را روشن کردن و فضا کمی عاشقانه شد آن هم از نوع مادر دختری 💕
رزق هایی بین همه پخش شد که بر ذهن ها و دل های بی تاب مرحم بود...✨
ایندفعه حضرت مادر با کلامشان در صحیفه ی فاطمیه به قلب ها ضربان بخشیدن. 💗
البته از آنجایی که یک بسیجی توانایی تفسیر هر موضوعی با نوع های مختلف را بلده ،☺️ با همین سفره و این رزق ، هم خندیدیم و هم درس گرفتیم.😬
تازه فهمیدیم که بلاخره اولین عملیات صادرات بسیجی به قلب آمریکا هم با موفقیت انجام شده 🤠 و الان این سفره که مزین با نام شش ماهه اباعبدالله(ع) است، برای آن بانوییست که با شهامت و شجاعتی که در روضه های عاشورا و فاطمیه یاد گرفته، رفته در قلب دشمن تا پرچم امام زمانش رو بالا نگه داره...
(این داستان درس بزرگی بود که نشان داده آقا امام زمان (ع) واقعا به چه کسانی نیاز دارن) ✌️🤞💪
حالا که مغز ها جان گرفته نوبت به خالی کردن رگباری اطلاعات بود. 😶
تازه این وسط ناگهان فرمانده فقط تصویر داشتن و فاطمه سادات تصاویر رو ترجمه میکرد 😂 و خانم رضوانی جان تند تند یادداشت میکردن. 🙃
فکر میکنم اگر انگشت ها اجازه حرف زدن داشتن، حتما از فاطمه رضوانی شکایت میکردند! آنقدر که این نیرو بر صفحه گوشی با انگشت ضربه زد!😅
شاید هم انگشت ها از فرمانده شکایت می کردن که تند تند(البته بگم که چون نزدیک اذان بود، زمان نبود به همین علت کارها با سرعت پیش میرفت) مصوبات را بیان میکردن.🧐
بگذریم...
آنقدر فاطمه رضوانی تایپ کرد تا انگشت هایش اورا وادار کردند از جلسه برود.
بنده ، بله همانی که این خاطره را روایت میکند با خانم موسوی هم آرام آرام خیلی سوسکی و یواشکی با خداحافظی جمع را به خدا سپردیم... 🥳
این همه کاغذ سیاه کردم(تایپ کردم) تا بگویم ظهور فقط به یه یا علی 🌱 من و شما نیاز داره. ❤️
خانمی که داری این متن رو میخونی، چشم امید آقا به شماست ، امید را ناامید نکنید.🙏👌
📌منتظر خاطره های بعدی باشید...
✏️نویسنده: #خادم_الزهرا
#قسمت۲
#حلقه_صالحین
#خاطره_گویی
#رسانه_نورا
____
● کانون فرهنگی پایگاه نورُالمَهْدی(عج)
● پایگاه مسجد و مکتب امام صادق (ع)
@Noorolmahdi1