🟣
وقتی که بهار و عید نوروز می رسد؛ ولی دیگر پولی برای حافظ باقی نمانده است 🫠
ساقی بهار میرسد و وجهِ مِی نماند
فکری بکن که خونِ دل آمد ز غم به جوش
عشق است و مفلسیّ و جوانیّ و نوبهار
عُذرم پذیر و جرم به ذیلِ کرم بپوش
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
🟣
● در این جهان بزرگ، ما چقدر در هم نشسته ایم...!
عالم چنین فراخ چه دلتنگ ماندهایم
صحرا چنین گشاده چه در هم نشستهایم
● با اینکه زنجیر و بَندی نیست، خود را در بَند کرده ایم...!
نه دامیست نه زنجیر، همه بسته چراییم؟!
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
🟣
● داشتن و نداشتنِ پول و مقام و شهرت، با خود رنجی به همراه دارد. آنکه ندارد دردی ناشی از خواستن و نرسیدن دارد و آنکه دارد نگران کم شدن است.
اگر دنیا نباشد، دردمندیم
وگر باشد، به مهرش پایبندیم
حجابی زین درونآشوبتر نیست
که رنجِ خاطر است، اَر هست و گر نیست
● و به قول حافظ شاید آسودگی، با نگاهی به پایانِ راه در ما ایجاد شود.
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباش
که نیستیست سرانجامِ هر کمال که هست
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
🟣
هیچ کسی را دَست کم نگیرید...!
● سعدی می گوید: در هر استخوانی، مغزی است و در هر پیراهنی، آدمی است. چه بسا از آن مغز، سخنی بیرون آید که از ذهن دیگران به دور باشد و چه بسا از آن مَرد کاری برآید که از دیگران برنیاید.
«مغزیست در هر استخوان مردیست در هر پیرهن»
● صائب نیز به همین نکته توجه می دهد که از هم فکری با بی برگ و نوایان غافل نشو که چه بسا نکته ای در زبان آنها پنهان شده باشد. برخی گفته اند: خداوند گاهی می خواهد از زبان دیگران با شما صحبت کند، پس از کنار هر سخنی راحت عبور نکنید.
مَشو از صُحبَتِ بیبَرگونَوایان غافِل
که شَبِ قَدر نهان دَر رَمَضان میباشَد
● دو غریبند که باید آن ها را پذیرایی کنید، سخن حکیمانه ای که از سفیه سر زند، آن را بپذیرید؛ و سخن سفیهانه ای که از حکیمی سر زند، از آن درگذرید.
غَرِيبَتَانِ فَاحْتَمِلُوهُمَا كَلِمَةُ حِكْمَةٍ مِنْ سَفِيهٍ فَاقْبَلُوهَا وَ كَلِمَةُ سَفَهٍ مِنْ حَكِيمٍ فَاغْفِرُوهَا
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________