🟣
● قدماء بر این باور بودند که یاقوت سرخ در اثر تابش خورشید بر سنگ ایجاد می شود.
صبح روشن ز شب پدید آید
لعل صافی ز سنگ میزاید
● اما هر سنگی لایق این نبود که با تابش خورشید تبدیل به یاقوت سرخ شود.
پرتو خورشید عشق بر همه افتد ولیک
سنگ به یک نوع نیست تا همه گوهر شود
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
🟣
بنده کسی هستم که دل به «یکی» بندد و وابسته و دلبستهٔ «یکی» باشد و از دل دادن به هزار جای رهایی یابد.
غلام دولت آنم که پایبند یکیست
به جانبی متعلق شد از هزار برست
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
هدایت شده از نــــــــورمـــــاه
🟣
● برای اینکه ما نیز فیضی به دست آوریم نیاز نیست هزار جهد و کوشش کنیم. تنها کافی ایست که نقش ها و نوشته های پراکنده را از لوح وجودی خود پاک کنیم و ورق ساده ای مثل دیگر ورق ها فراهم آوریم.
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات
مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی
● مولانا نیز مانند حافظ دنبال ورق و کاغذی است که در آن نوشته ای نباشد تا بتواند پذیرای نوشته های الهی بر لوح وجودی خود باشد؛ زیرا کسی نمی تواند بر کاغذی که از قبل نوشته شده است، چیزی بنویسد.
بر نوشته هیچ بنویسد کسی
یا نهاله کارَد اَندر مَغرَسی
کاغذی جوید که آن بنوشته نیست
تخم کارد موضعی که کشته نیست
تو برادر موضع ناکِشته باش
کاغذ اسپید نابنوشته باش
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
🟣
● گاهی نوشته ها آنقدر سوزناک است که قلم ها هم تحمل نمی کنند و مانند آتش، دودی از نهادشان بلند می شود.
هر دم ز سوز عشقت سعدی چنان بنالد
کز شعر سوزناکش دود از قلم برآید
● آخر آنچه که می نویسم از نامه سیاه من است و چگونه انتظار داری وقتی سیاهی با سیاهی بنویسد و بنشیند، از او دودی خارج نشود؟
سیاهنامهتر از خود کسی نمیبینم
چگونه چون قلمم دودِ دل به سر نرود؟
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________