🟣
ای فرزند آدم! روزی تو هر روز می رسد و تو اندوهگینی؛ هر روز از عمر تو کم می شود و تو شادمانی؛ تو چیزی داری که کفایتت می کند و حال آنکه در پی چیزی هستی که تو را به سرکشی می کشاند، نه به اندک قناعت می کنی و نه از بسیار سیر می شوی.
يَا ابْنَ آدَم تُؤْتَى كُلَّ يَوْمٍ بِرِزْقِكَ وَ أَنْتَ تَحْزَنُ وَ يَنْقُصُ كُلَّ يَوْمٍ مِنْ عُمُرِكَ وَ أَنْتَ تَفْرَحُ أَنْتَ فِيمَا يَكْفِيكَ وَ تَطْلُبُ مَا يُطْغِيكَ لَا بِقَلِيلٍ تَقْنَعُ وَ لَا مِنْ كَثِيرٍ تَشْبَعُ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دست ناپیدا گریبان می کشد
من پی دست و گریبان می روم
این چنین پیدا و پنهان دست کیست
تا که من پیدا و پنهان می روم
#مولانا
نــــــــورمـــــاه
از کنار دست فروش ها راحت عبور نکنید 🙂
و همچنان داستان دستفروش ها و کتاب های قدیمی... نامه عاشقانه برای سی و هشت سال پیش=) دیگه بقیش رو نمیشه گذاشت 🙂
🟣
● در ادبیات ما "عشوه" با "خریدن" معنا پیدا می کند، همانطور که حافظ می گوید:
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت
● زندگی در این دنیا مانند یک بازار است(اَلدُّنْيَا سُوقٌ رَبِحَ فِيهَا قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ) که در هر قدمی که برمی داریم مغازه ای وجود دارد که با عشوه گری از شما درخواست می کند کالای او را بخرید؛ اما وای بر شما اگر فریب بخورید و چیزی از او بخرید چون آنچه که از دست می دهید با آنچه که به دست می آورید برابری نمی کند(اكرم نفسك عن كل دنيه و ان ساقتك الى الرغائب فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوض).
رهزنانند به هر گام یکی عشوه دهی
وای بر تو گر از این عشوه دهان عشوه خری
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
نــــــــورمـــــاه
🟣 ● در ادبیات ما "عشوه" با "خریدن" معنا پیدا می کند، همانطور که حافظ می گوید: عشوه دادند که بر ما
ای قوم من! این زندگی دنیا فقط کالایی بی ارزش و زودگذر است، و بی تردید آخرت سرای همیشگی و پایدار است.
يَا قَوْمِ إِنَّمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دَارُ الْقَرَارِ
🟣
● زندگی ما مجموعه ای از عادت های روزانه است که نتیجه آن بی ذوقی و خستگی مداوم است. نظامی میگوید: آنچه در راسِ رسیدن به سعادت قرار دارد، استقبال از اموری خلافِ عادت است.
هر چه خلاف آمدِ عادت بود
قافله سالارِ سعادت بود
● حافظ هم با آوردن مثالی از خود، که در آن توانسته از زلفِ پریشان معشوق به جمعیتِ خاطر برسد، نتیجه میگیرد که راهِ کامیابی، از شکستنِ عاداتِ به ظاهر آرامش دهنده و تکرار شونده میگذرد.
از خلاف آمدِ عادت بطلب کام که من
کسبِ جمعیت از آن زلف پریشان کردم
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________