به خدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ به خدا ] تو را به خدا، بخاطر خدا، به خدا قسمت می دهم
[ جرعه ای ده ] جرعه ای از آن باده ی معرفت به من بده. بیان شد که معرفت در نگاه عارفان ما بخصوص حافظ مثال "باده" را دارد، مثال "می" را دارد و گفتیم: همانطور که باده و می، باده و می خوار را سرمست می کند، معرفت هم با آدمی همین کار می کند. مولوی هم می گفت:
آن باده انگوری مر امت عیسی را
و این باده منصوری مر امت یاسین را
باده ی انگور برای کسانی است که خود را از پیروان عیسی مسیح می دانند و در کلیسا ها سَر می کشند و می نوشند؛ اما باده ای که مقصود ماست، همان باده ی منصوری است، همان باده ای است که منصور حلاج آن را سَر کشید؛ یعنی معرفتی که منصور به آن دست پیدا کرد و آن باده ویژه ی امت یاسین؛ یعنی پیامبر اسلام است که خداوند در قرآن به او اینگونه خطاب کرد:
یـــــــس
مولوی در ادامه می گوید:
خمها است از آن باده خمها است از این باده
تا نشکنی آن خُم را هرگز نچشی این را
آن باده به جز یک دم دل را نکند بیغم
هرگز نکشد غم را هرگز نکند کین را
یک قطره از این ساغر کار تو کند چون زر
جانم به فدا باشد این ساغر زرین را
این حالت اگر باشد اغلب به سحر باشد
آن را که براندازد او بستر و بالین را
این باده ای که ما می گوییم، وقتش وقت سحرگاهان است، وقتی که پشت پا به خواب بزنی و در برابر قرآن زانو بزنی و تلاوت کنی و از آن باده ی معرفت بنوشی
[ صبحگاه ] سحرگاهان که دعا در آن مقطع زمانی اثر و تأثیر فراونی دارد
[ اثری کند ] مؤثر است؛ یعنی مستجاب است
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
حافظ در اینجا به پیر و مراد و مرشد خودش خطاب می کند و می گوید: بیا و ما را بیش از این خمار مپسند، بیا جرعه ای از آن باده ی معنا و معنویت و معرفت به من حافظ سحر خیز هم کرامت کن و من هم تو را از دعای صبحگاهی خود که ادامه ی سحرخیزی من است، بی نصیب نخواهم گذاشت و تو را دعا خواهم کرد و تو خوب می دانی که دعا به وقت صبحگاهان مؤثر و مستجاب است.
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
🔶 رقـــص بـــه حـــکـــم و فــــرمـــان
سلطان ابوسعید ایلخانی در میان جمع، قاضی عضدالدین را به رقص امر کرد. قاضی ناگزیر رقص کرد.
شخصی گفت: «خواجه رقص به اصول نمیکنی»
قاضی گفت: «من رقص به یرلیغ (حکم و فرمان) میکنم نه به "عادت و اصول"»
(عبید زاکانی)
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
🔶 ادعــــای خـــدایــی
امام صادق علیه السلام فرمود:
خداوند فرشته ای را بر روی زمین نازل کرد و او روزگاری طولانی در زمین ماند. سپس به آسمان بالا رفت، به او گفته شد: چه چیزی دیدی؟ گفت: شگفتی های بسیاری دیدم و از همه شگفت آورتر این بود که مردی را دیدم که غرق در نعمت های تو بود، روزی تو را می خورد ولی ادعای خدایی داشت، از جسارت او بر تو و حلم تو بر او تعجب کردم. خداوند فرمود: از حلم من تعجب کردی؟ گفت: آری پروردگارا، فرمود: من به او چهارصد سال مهلت دادم، رگی از وی آسیب ندید و از دنیا چیزی را نخواست مگر اینکه به آن رسید و خوراک و آشامیدنی او تغییر نیافت.
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَهْبَطَ مَلَكاً إِلَى الْأَرْضِ فَلَبِثَ فِيهَا دَهْراً طَوِيلًا ثُمَّ عَرَجَ إِلَى السَّمَاءِ فَقِيلَ لَهُ مَا رَأَيْتَ قَالَ رَأَيْتُ عَجَائِبَ كَثِيرَةً وَ أَعْجَبُ مَا رَأَيْتُ أَنِّي رَأَيْتُ عَبْداً مُتَقَلِّباً فِي نِعْمَتِكَ يَأْكُلُ رِزْقَكَ وَ يَدَّعِي الرُّبُوبِيَّةَ فَعَجِبْتُ مِنْ جُرْأَتِهِ عَلَيْكَ وَ مِنْ حِلْمِكَ عَنْهُ فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ فَمِنْ حِلْمِي عَجِبْتَ قَالَ نَعَمْ قَالَ قَدْ أَمْهَلْتُهُ أَرْبَعَمِائَةِ سَنَةٍ لَا يَضْرِبُ عَلَيْهِ عِرْقٌ وَ لَا يُرِيدُ مِنَ الدُّنْيَا شَيْئاً إِلَّا نَالَهُ وَ لَا يَتَغَيَّرُ عَلَيْهِ فِيهَا مَطْعَمٌ وَ لَا مَشْرَبٌ.
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
🔶 رغــبــت خـــوار کـنــنــده
امام صادق فرمود:
چقدر زشت است برای مومن که برای او رغبتی باشد که او را خوار کند.
مَا أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ
علامه مجلسی می گوید:
«ما اقبح» صیغه تعجب است و «أن تکون» مفعول آن است و مراد رغبت به مردم و درخواست از آنان است و همین امر سبب خواری می گردد؛ اما رغبت به خدا عین عزت است و صفت این رغبت یعنی «تذله» می تواند خواری آشکار و خواری پنهان باشد.
ما أقبح صيغة تعجب و أن تكون مفعوله و المراد الرغبة إلى الناس بالسؤال عنهم و هي التي تصير سببا للمذلة و أما الرغبة إلى الله فهي عين العزة و الصفة تحتمل الكاشفة و الموضحة
بحار ج ۷۰ ص ۱۷۱
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
🔶 تــفــاوت لـــبـــاس حـــاکـــم عــدل با ســـایــر مــردم
از احمد بن محمد و با اسناد مختلف در مورد اقامه دعوای امیرالمؤمنین بر عاصم بن زیاد وقتی که عباء بر تن کرد و لباسی که پاها را میپوشاند رها کرد. برادرش ربیع بن زیاد از او به امیرالمؤمنین شکایت کرد که خانواده و فرزندش را با این کار اندوهگین ساخته است. امیرالمؤمنین فرمود: عاصم بن زیاد را نزد من بیاورید. او را آوردند، وقتی او را دید چهره در هم کشید و به اوگفت: از خانوادهات خجالت نمیکشی آیا به فرزندت رحم نمیکنی؟ خدا را نمیبینی طیبات را برای تو حلال کرده و اکراه دارد که تو خود را از آن محروم کنی؟ تو در مورد این مسئله پایین تر از خدایی. آیا خدا نمیفرماید: « وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ فِیها فاکِهَهٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَکْمامِ » {و زمین را برای مردم نهاد، در آن میوهها و نخلها با خوشههای غلاف دار} آیا نمیفرماید: « مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ » {دو دریا را [به گونه ای ] روان کرد [که] باهم برخورد کنند} تا کلامش « یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ » {از دو [دریا] مروارید و مرجان بیرون آورد}، به خدا که تحقیر کردن نعمتهای خدا در عمل نزد خدا بهتر از تحقیر آن در سخن است، خدای عزّو جلّ میفرماید: « وَ أَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ» {از نعمت پروردگار خویش با [مردم] سخن بگوی}، عاصم گفت: ای امیرالمؤمنین پس برای چه در غذایت به غذای سخت و ناخوش و در لباست به لباس زمخت اکتفا کردهای؟ فرمود: وای بر تو خدای تعالی بر ائمه عدل واجب کرده است که خود را با ضعیف ترین مردم همانند کنند تا فقر فقیر بر او سخت نیاید، عاصم بن زیاد، عباء را کنار گذاشت و و لباس بلندی که پاها را میپوشاند بر تن کرد
مُخْتَلِفَةٍ فِي احْتِجَاجِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى عَاصِمِ بْنِ زِيَادٍ حِينَ لَبِسَ الْعَبَاءَ وَ تَرَكَ الْمُلَاءَ وَ شَكَاهُ أَخُوهُ الرَّبِيعُ بْنُ زِيَادٍ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع)أَنَّهُ قَدْ غَمَّ أَهْلَهُ وَ أَحْزَنَ وُلْدَهُ بِذَلِكَ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع)عَلَيَّ بِعَاصِمِ بْنِ زِيَادٍ فَجِيءَ بِهِ فَلَمَّا رَآهُ عَبَسَ فِي وَجْهِهِ فَقَالَ لَهُ أَ مَا اسْتَحْيَيْتَ مِنْ أَهْلِكَ أَ مَا رَحِمْتَ وُلْدَكَ أَ تَرَى اللَّهَ أَحَلَّ لَكَ الطَّيِّبَاتِ وَ هُوَ يَكْرَهُ أَخْذَكَ مِنْهَا أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ يَقُولُ وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ أَ وَ لَيْسَ يَقُولُ مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ إِلَى قَوْلِهِ يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ فَبِاللَّهِ لَابْتِذَالُ نِعَمِ اللَّهِ بِالْفَعَالِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنِ ابْتِذَالِهَا بِالْمَقَالِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ فَقَالَ عَاصِمٌ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ- فَعَلَى مَا اقْتَصَرْتَ فِي مَطْعَمِكَ عَلَى الْجُشُوبَةِ وَ فِي مَلْبَسِكَ عَلَى الْخُشُونَةِ فَقَالَ وَيْحَكَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ كَيْلَا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ فَأَلْقَى عَاصِمُ بْنُ زِيَادٍ الْعَبَاءَ وَ لَبِسَ الْمِلَاءَ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل فام را
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ صوفی ] از ریشه ی "صوف" به معنای پشم است و "صوفی" یعنی کسی که لباسی از جنس پشم بر تن دارد(پشمینه پوش). فرقه ای با گرایش های خاص بودند و به اصطلاح خودشون اهل زهد، تقوا و پرهیز بودند. آنها معمولا جامه ی پشمی بر تن داشتند و لذا به آنها پشمینه پوش یا صوفی گفته می شد که غالبا هم مردمان ریا کار و متظاهری بودند. الان هم از این دست صوفی ها است؛ ولی لباس آنها مثل گذشته پشمی نیست و صوفی بودن خود را بصورت های دیگری فریاد می کنند، مثل دراز کردن سبیل و مانند اینها
[ صافی ] صاف، بی لک، شفاف
[ آینه صافیست جام را ] در حقیقت "آینه ی جام صافی ایست" بوده؛ یعنی صاف و پاکیزه است
[ آینه جام ] یعنی جامی که مثل آینه، پاک و بی لک است و مثل آینه نشان می دهد، با این تفاوت که آینه بیرون را نشان می دهد اما این آینه که همان شیشه ی جام باشد، از بس پاک و پاکیزه است درون خودش را نشان می دهد؛ یعنی از بیرون می توان درون آن را مشاهده کرد؛ اما میان آینه که اضافه به جام شده بود(آینه جام) در شعر فاصله افتاده و عبارت "صافی است" فاصله شده؛ یعنی "آینه صافیست جام را" شده که این در ادبیات معمول است که گاهی میان دو چیز که به هم اضافه شده اند، فاصله می اندازند؛ یعنی از حالت اضافه بیرون می آورند و بعد از کلمه ی دوم یک "را" قرار می دهند، مثل همین که بین آینه و جام فاصله شده و بعد از کلمه ی جام یک را قرار گرفته
[ را ] اینجا "را" هیچ معنایی ندارد و بلکه بجای کسره کلمه ی اول(آینه) آمده است و اینگونه کسره ی آینه را برداشتند و بجایش یک "را" بعد از جام قرار داده اند؛ یعنی در حقیقت این" را" یک علامت است که این جام کنار آینه بوده؛ ولی جدا شده. در جای دیگر حافظ می گوید:
ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
در حقیقت "خاک بر سر غم ایام کن" بوده؛ "سر" اضافه به "غم ایام" شده بود؛ ولی چون کلمه ی "کن" فاصله شد، بعد از "غم ایام" یک" را" گذاشته شد
یا خاقانی می گوید:
تا سلسله ایوان بگسست مداین را
در سلسله شد دجله چون سلسله شد پیچان
در حقیقت "در سلسله مدائن بگسست" بوده؛ ولی چون" بگسست" بین "ایوان" و "مداین" قرار گرفت، یک "را" بعد مدائن گذاشته شد
[ تا بنگری ] تا ببینی
[ لعل ] به آن سنگ معدنی و قیمتی را می گویند که رنگ های مختلفی دارد؛ اما رنگ معمول و معروفش همان رنگ سرخ است که در همین جا به همین معناست، پس مقصود از "لعل" رنگ لعل است که همان سرخی باشد
[ فام ] رنگ
[ لعل فام ] سرخ رنگ
[ می لعل فام ] شرابی که سرخ رنگ است، به رنگ سرخ است و به اصطلاح آب اناری است