eitaa logo
نــــــــورمـــــاه
782 دنبال‌کننده
188 عکس
38 ویدیو
4 فایل
🔻کانال هنری و ادبی #نـــــــــورمــــــاه ارتباط با من: @sarbbazzaman کپی محتوا و مطالب کانال با هشگ #نور_ماه بلا مانع است ✅
مشاهده در ایتا
دانلود
تخت زمرد زده است گل به چمن راح چون لعل آتشین دریاب ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ زمرد ] سنگ قیمتی به رنگ سبز است که در اینجا همان رنگ سبز منظور است [ تخت زمرد ] تخت سبز رنگ [ گل ] گل هر گاه در ادبیات گفته می شود منظور همان گل سرخ است که شاه حُسن و زیبایی است و در باغ سلطانی و سلطنت می کند [ چمن ] گیاه، سبزه و در اینجا به معنای باغ است [ راح ] شراب [ لعل ] سنگ بسیار قیمتی است [ آتشین ] آتش رنگ، گرم کننده، گرما بخش ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ حافظ چه زیبا می بینید؛ حافظ بوته گل را می بیند و آن را به تخت زمردین تشبیه می کند چون سبز رنگ و ارزشمند است و همینطور آن گل که بالای تخت نشسته است را به سلطان تشبیه می کند. حافظ می گوید: گل در باغ مثل یک سلطان تکیه بر تخت سبز رنگ زده و بر تخت نشسته است و تو هم می خواهی مثل این گل باشی؟ تو هم می خواهی تخت نشین باشی؟ یک راه بیشتر ندارد و آن هم این است: راح چون لعل آتشین دریاب برو سراغ شراب؛ شرابی که مانند لعل می ماند؛ یعنی گوهر بسیار گران بها و قیمتی است، پس نمی تواند مقصود حافظ آب انگور باشد چون آب انگور قیمت و ارزش چندانی ندارد. آن هم شرابی که نتنها مثل لعل قیمتی است، آتشین هم است؛ یعنی مثل آتش می سوزاند و سوزاننده است و مثل آتش اوهام و افکار و وَساوس را می سوزاند، همان که مولوی می گفت: ای آتشی افروخته در پیشه اندیشه ها این شراب معرفت اگر رخ بنماید کار آتش می کند؛ آتشی که وقتی بر بیشه حیوان بیفتد آن را سر تا پا به آتش می کشد و اگر به بیشه وجودی آدمی هم بیفتد، تمام خصائص و صفات حیوانی انسان را به آتش می کشد. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
در میخانه بسته اند دگر افتتح یا مفتح الابواب ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ دگر ] دگر بار، بار دیگر، دوباره [ افتتح ] بگشای، باز کن [ یا مفتح الابواب ] ای گشاینده در ها ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ اگر منظور حافظ از می، باده معرفت باشد که چنین است، پس اولیای خدا حقیقتا میخانه و میکده هستند چون معرفت حق تنها و تنها نزد آنها است و بس. حالا تو گویی که زمان حافظ درست مثل زمان ما بوده که بازار اهل معرفت رونقی نداشته و کسی به آنها التفات و توجه و اعتنایی نداشته است، درست مثل روزگار جاهلیت که امیرالمؤمنین علیه السلام از آن روزگار به زیبایی یاد می کند: جاهلها مکرم و عالمها ملجم انسان های نادان در نزد مردم محترم و مکرم بوده اند و از آن طرف انسان های دانا زبانشان بسته بود چون مشتری نداشتند و کسی به سراغ آنها نمی رفت، درست مثل روزگار ما که چقدر اهل معرفت در بین توده مردم قابل احترام اند؟ مردم سرگرم هنرپیشه و بازیگر و بازیکن هستند تا اینکه به یک اهل معرفتی اعتنا کنند. و حالا زمان حافظ هم چنین زمانی است و حافظ بجایی اینکه بگوید: دهان عالم بسته است، می گوید: در میخانه بسته اند و خدایا تو خودت این در را باز کن چون تو گشاینده در های بسته هستی از این دعا کاملا پیداست که مقصود از میخانه، میخانه آب انگور نیست چون خداوند در چنین میخانه ها را بسته خواسته است و حافظی که قرآن را در سینه دارد از خداوند چنین درخواستی نمی کند، پس از همین درخواست حافظ پیداست که میخانه حافظ با میخانه دیگران متفاوت است. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
در این چنین موسمی عجب باشد که ببندند میکده به شتاب ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ موسم ] وقت، زمان [ میکده ] "کده" به معنای خانه است و "کدبانو" یعنی بانوی خانه و بنابراین "میکده" به معنای خانه می است ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ دنیا یک موسم و زمانی است که آدمی باید در پی معرفت باشد چون ما فقط در همین دنیا می توانیم به توشه معرفت دست پیدا کنیم و تنها همین معرفت است که می توانیم از این عالم به عالم دیگر ببریم، همان که حافظ می گوید: گوهرِ معرفت آموز که با خود بِبَری که نصیبِ دگران است نِصابِ زر و سیم چون تنها چیزی که در عالم دیگر بکار آدمی می آید، همین معرفت است و از این معرفت هم حافظ تعبیر به باده و می کند که این باده و می هم میکده و میخانه ای دارد که همان اولیای خدا باشند و متاسفانه روز به روز بازار آنها کساد است و رونقی ندارد و طبیعی است که اگر در بازار مغازه ای مشتری و رونقی نداشته باشد به شتاب دَر مغازه را می بندد و دنبال کار خودش می رود؛ اولیای خدا هم همینطور هستند که وقتی می بینند بازار ندارند زودتر از همه تعطیل می کنند و به دنبال کار خود می روند و بر همین اساس حافظ اظهار شگفتی می کند و می گوید: در چنین موسمی خیلی جای تعجب است که دَر میخانه ها را می بندند چون اولیای خدا همیشه باید در دسترس مردم باشند ولی چون مردم اعتنایی نکردند آنها هم از کنار مردم رفتند. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
بر رخ ساقی پری پیکر همچو حافظ بنوش باده ناب ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ بر رخ کسی باده نوشیدن ] مقابل او ایستادن و شراب سر کشیدن، در حین نگاه کردن به او شراب را نوشیدن [ ناب ] نعاب، خالص ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ حافظ می گوید: بیا و مانند من باش که تمام توجه و التفات من اوست و اصلا خود این توجه و نگاه و نظر یک باده است و کار یک باده می کند. می خواهی مست بشوی؟ حواست معطوف به او باشد، بقول مولانا مات اویم مات اویم مات او و حافظ از "او" که خداوند باشد در اینجا با وصف "ساقی" یاد می کند و بار ها گفته ایم که به خداوند ساقی می گوید چون عطش ها به دست او رفع می شود، اوست که آدمی را سیراب می کند، اوست که آدمی را سرمست و شیدا می کند و اوست که پری پیکر است؛ یعنی اندامی پری وار و زیبا داشتن؛ ولی این جنس واژه ها وقتی به خداوند نسبت داده می شود منظور زیبایی و جمال اوست. حافظ می گوید: وقتی در برابر یک ولی خدا زانو می زنی و درس معرفت می آموزی تمام توجهت به او باشد و مبادا بخاطر نام و شهرت باشد، خودت را برابر او ببین، تمام توجه و نگاه تو به او باشد که گفتیم خود این هم یک باده دیگری است. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ خوبان ] جمع خوب و "خوب" دو معنا دارد: ۱. نیکو و پسندیده در مقابل بَد ۲. جمیل و زیبا در مقابل زشت که در اینجا معنای دوم مقصود است [ سلطان خوبان ] دو معنا دارد: ۱. آن کسی که از نظر اخلاق و معنویت برتر از دیگران باشد ۲. آن کسی که از نظر جمال و زیبایی برتر از دیگران باشد(سلطان زیبارویان) که در اینجا معنای ثانی مقصود است [ غریب ] غریب چندین معنا دارد: ۱. تازه و نو ۲. دور از وطن ۳. بیگانه ۴. تنها و بی یار که در اینجا معنای چهارم معنا است ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ آدمی وقتی که به دنبال دل و خواسته های دل راهی شد، تک و تنها می شود، گم و گمراه می شود و این همان نکته ای که حافظ از زبان سلطان خوبان(خداوند) یاد می کند. حافظ می گوید: به او گفتم که تنها هستم و بیا رحمی کن، و او گفت: چرا تنهایی؟ و دلیلش این است که هر کسی به دنبال دل راه افتاد معلوم است که تنها و گمراه و حیران می شود؛ یعنی هر چه می کشی بخاطر دل و خواهش های دل است؛ چرا که آدمی باید به دنبال دلیل راه بیفتد و نه به دنبال دل و تو غریب بیچاره بجای اینکه دنبال دلیل و راهنما باشی، در پی دل راه افتادی و بنابراین معلوم است که حاصلی جزء سرگشتگی و سرگردانی نخواهد داشت. هر بی نوای تنهایی که در پی دل راه افتاد چنین فرجامی دارد و جزء گمگشتگی نصیب و بهره ای نخواهد داشت و این تنها قصه و ماجرا تو نیست و بلکه برای هر کسی که معیارش دل شد و هر کاری کند بگوید چون دلم خواست، معلوم است که جزء گمگشتگی نصیب دیگری نخواهد بُرد چون خداوند سبحان به چنین کسی نظر نمی کند و نور هدایت را بر او نمی تابد و اگر می خواهید خداوند به شما نگاه کند باید از چنین خواسته هایی جدا بشوید، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: قُلوبُ العِبادِ الطاهِرَةُ مَواضِعُ نَظَرِ اللّه سبحانَهُ ، فَمَن طَهَّرَ قَلبَهُ نَظَرَ إلَيهِ دل های پاک بندگان جایگاه نظر خداوند است، پس هر کس دلش را پاک کند خدا به او نظر خواهد کرد دلش را از چه چیزی پاک کند؟ از همین خواسته ها و خواهش ها... ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ زمانی ] لحظه ای [ مگذر زمانی ] لحظه ای گذر نکن، لحظه ای از حرکت بایست [ خانه پَرورد ] کسی که در خانه بزرگ شده است و طعم غرب را نچشیده باشد که کنایه از نازپرورده و عزیز است [ تاب آوردن ] تحمل کردن ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ حافظ می گوید: به محبوب و معشوق خودم یعنی خداوند گفتم: تنها لحظه ای بأیست و به من نگاه و نظر کن و معشوق گفت: مرا معذور بدار چون نسبت و سنخیتی بین من و تو نیست چون تو نازپرورده ای و تو غم نچشیده ای و تاب غم خواری دیگران را نداری، آدم های هستنند غریب و تنها و تو نمی توانی یاز غمسار آنها باشی؛ یعنی تو وقتی با من می خوانی و سنخیت پیدا می کنی که غمخوار دیگران باشی و غم بی نوایان رخسار تو را زرد کند؛ یعنی هوای بندگان تنهای من را داشته باشی و آن وقت است که ارزش نظر و توجه پیدا می کنی و آن وقت است که نه لحظه ای و بلکه همه ی لحظات با تو خواهم بود و با تو خواهم ماند. بعضی ها فکر می کنند که سیر و سلوک یعنی گوشه نشینی و فقط عبادت کردن است؛ در حالی که این سیر نیست و فقط سکون است و از معنای سیر و سلوک مشخص است که باید حرکت کرد و راه افتاد و گشت تا بی کسی را پیدا کرد و کس او شد و غمدیده ای را پیدا کرد و غمخوار او شد و اینجا است که سر تا سر وجود شما ذکر می شود و هر کسی شما را ببیند به یاد خداوند رحمن و کریم می افتد. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ سنجاب ] حیوانی مانند سمور به رنگ خاکستری است که پوست آن بسیار لطیف و نرم گرانبها است [ سنجاب شاهی ] به آن پوستین و تُشکه ای گفته ای می شود که از پوست سنجاب برای پادشاهان ساخته شده باشد [ نازنین ] دوست داشتنی، زیبا، معشوق [ خاره ] به آن سنگی گفته می شود که بسیار سخت باشد که امروزه بدان "گرانيت" گفته می شود [ بستر ] جای خواب [ بالین ] بالشت، متکی ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ بستر یکی از سنجاب باشد؛ یعنی نرم و لطیف باشد و بستر یکی هم خار و گیاه خشک صحرا باشد و بالش و متکی او هم سنگ خار باشد؛ آنکه بر پوست سنجاب خفته است می تواند درک و فهم کند شرایط کسی که بستر او خار و بالین او خاره باشد؟ هرگز و در نتیجه نسبت به او غمی نخواهد داشت چون غم مولود درک است و زائده فهم است و غم اگر نباشد شادی شکل نمی گیرد چون غم مادر شادی است و غم مرکب شادی است؛ آدمی تنها و تنها با مرکب غم است که می تواند به وادی شادی راه پیدا کند و تو اگر غم دیگران را در سَر داشتی، به شادی ها و طَرب های معنوی راه پیدا می کنی، این سخن پیامبر است که فرمود: مَنْ اَرادَ أَنْ تُـكْشَفَ كُرْبَتُهُ ، فَلْيُفَرِّجْ عَنْ مُعْسِرٍ هر کسی می خواهد غم و غصه هایش زدوده بشود(به شادی برسد) باید غم و غصه دیگران را داشته باشد چون در چنین صورتی است که تلاش و سعی می کند که غم و غصه آنها را مرتفع بکند و غم و غصه ی آنها که مرتفع شد خودش به شادی راه پیدا می کند. بنابراین اگر کسی غم و غصه دیگران نداشت نمی تواند به شادی برسد و بنابراین "چه غم" یعنی چه شادی و یعنی از شادی هم هیچ خبری نخواهد بود. حافظ می گوید‌: یک نازنینی را خفته بر سنجاب شاهانه باشد(در یک شرایط بسیار آرام و نرم و ملایم خفته بشود)، چنین کسی را چه غم؟ یعنی غمی ندارد؛ غم کسانی که بستر آنها از خار و بالین آنها از خاره باشد که اگر چنین غمی نداشته باشد در وجود او از شادی هم خبری نخواهد بود و نمی تواند به شادی های عمیق و ماندگار معنوی برسد و دریافت کند؛ یعنی اگر می خواهی شاد بشوی باید غمی بشوی و غم دیگران را داشته باشی... ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ زنجیر زلف ] زلفی که مانند و شبیه زنجیر است و دیگران را گرفتار و زنجیر و اسیر خود می کند از بس که زیباست [ آشنا ] عارف، آگاه، یار، دوست [ خوش ] زیبا، دلپسند [ مشکین ] سیاه و خوشبو مانند مشک؛ امروز ما "مِشکی" یعنی سیاه می گوییم و در قدیم "مُشکی" می گفتند و این مُشکی علاوه بر معنای رنگ(سیاهی) معنای بوی خوش هم دارد؛ یعنی چیزی که مانند مُشک بوی خوش دارد و معطر است. پس مُشکین دو معنا به همراه خود دارد: ۱. سیاه رنگ ۲. خوشبو و معطر [ رخ رنگین ] صورت خوش آب و رنگ، صورت زیبا [ غریب ] زیبا، شگفت انگیز و در حقیقت چنین است: «غریب خوش فتاد» یعنی عجیب و شگفت انگیز و زیبا و دلپسند افتاده است ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ معشوق وقتی که خاکی و زمینی باشد عاشق هیچ دوست ندارد که پای غیر و غریبی در میان باشد؛ اما اگر آسمانی باشد لذت می برد و احساس شعف و شادی می کند که پای هوا خواهان دیگری هم در میان باشد و این را برای معشوق خودش یک امتیاز رفیع تلقی می کند و از آنجایی که معشوق حافظ آسمانی و حضرت حق است، وقتی او را خطاب می کند به همین ویژگی و امتیاز اشاره دارد. از آنجایی که ‌"زلف" مایه جمال و زیبایی است و حافظ وقتی از چنین واژه های استفاده می بَرد، به صفات و جمال زیبای حق اشاره می دارد. حافظ می گوید: ای کسی که زلف و جمال زنجیر مانند تو جای و جایگاه دل های بسیاری از مردم آگاه و عارف و آشناست و البته همین آشنایی و معرفت هم است که آنها را زنجیری و اسیر و وابسته و عاشق کرده و این یعنی معرفت و آشنایی آدمی را اسیر و گرفتار حق و یار می کند و این یعنی هر کسی آشنا شد و معرفتی پیدا کرد، زنجیری و شوریده و شیدای حق خواهد بود. آن چیزی که وجه و چهره ی خداوند را برای انسان زیبا کرده صفات اوست؛ اما از میان همه ی صفات او یک صفت است که مانند خال سیاه بر گوشه ی لب یک معشوق زیباروی سخت چشم نوازی می کند و تمام صورت این زیبارو زیباست اما بیشتر از همه ی اجزاء آن خال است که دلربایی می کند و در میان صفات زیبای حق هم آن صفتی که نقش خال را ایفا می کند بی تردید رحمت و رأفت اوست و حافظ از همان با وصف "خال مشکین" یاد می کند و می گوید: این خال مشکین بر آن چهره ی زیبا چه خوش نشسته و چه شگفت انگیز خوش نشسته است ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
می نماید عکس می در رنگ روی مه وشت همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ می نماید ] از ریشه "نمودن" به معنای نشان دادن و جلوه نمودن [ عکس می ] انعکاس می، پرتو می و "می" هم نماد و رمز آگاهی و معرفت است [ مه وشت ] ماه مانند که مانند ماه زیبا و درخشان است [ ارغوان ] یک درختی است که گل های سرخ ارغوانی دارد و قبل از اینکه برگ های این درخت ظاهر بشوند، گل هایش شکفته می شوند و در موسم بهار سر تا پا غرق گل می شود [ نسرین ] به آن گل های معطری گفته می شود که بصورت وحشی روئیده می شود و عطر خوش و دل انگیزی هم دارد و در ادبیات فارسی لطافت و سفیدی صورت معشوق را به آن تشبیه می کنند ‌[ غریب ] شگفت انگیز ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ شما یک گل برگ ارغوانی و سرخ رنگ را روی یک گل برگ سفید نسرین بگذارید که آن سرخی ارغوان به زیبایی تمام جلوه می کند و دیده می شود و دلیل آن هم سپیدی نسرین است. و حالا حافظ محبوب و معشوق خود را به آن گل نسرین تشبیه می کند از بس روشن و نورانی است و می گوید: آدم وقتی تو را می بیند تازه معرفت را می فهمد، چهره تو به زیبایی تمام معرفت را انعکاس می دهد؛ یعنی معرفت با تو معنا می شود. همان که سنایی می گفت: همه علمی و یقینی یعنی آدم وقتی به تو نگاه می کند، علم و آگاهی را تازه تماشا می گفت، همانطور که برگ ارغوان را روی برگ نسرین می تواند آنگونه که است نظاره گر باشد؛ یعنی خدایا تو هر کاری می کنی از روی معرفت و علم است. حافظ می گوید: بازتاب علم و معرفت و آگاهی در چهره ی تو بگونه شگفت انگیزه ای پیدا و پدیدار است؛ همانگونه که گل برگ سرخ ارغوانی بر صفحه سپید نسرین پیدا و آفتابی است ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ بس ] بسیار [ غریب ] بی همتا، زیبا، شگفت انگیز، قابل تحسین [ افتاده است ] اتفاق افتاده است، قرار گرفته است [ مور خط ] خط های مورمانند؛ یعنی خط هایی که مانند مور ریز و ظریف و کوچک هستند که در اینجا منظور آن موهای ریز و لطیفی است که در پشت لب یا اطراف رخسار یک نوجوان تازه رسته و دمیده شده باشد [ نگارستان ] نگار خانه، کارگاه خط و نقاشی که امروز بدون "آتلیه" گفته می شود و در اینجا منظور صورت و چهره آدمی در سنین نوجوانی است ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ در نگاه حافظ خدا نقاش است و عالم نگارخانه است و آدم تابلو نقاشی است. حافظ می گوید: در این نگارخانه ی عالم وقتی به این تابلو ها(تک تک آدم ها) خوب خیره می شوید، درمی‌یابید که خداوند نقاش، چه نقاشی های ظریف و زیبایی پدید آورده است که مردم متاسفانه از این زاویه عالم و آدم را نمی بینند و به نگارخانه ی عالم نمی نگرند؛ اما حافظ اهل نگارخانه است و از کنار این تابلو ها سطحی عبور نمی کند و می ایستد و غرق در این جلوه ها می شود، و گاهی به چهره ی یک نوجوان توجه می کند که آن مو های ریز و لطیف اطراف صورت و پشت لب او دمیده است و چه جلوه و جمالی به او بخشیده است و اینجا است که او را مورد خطاب قرار می دهد: بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت ببین که چه بسیار شگفت انگیز و زیبا آن خط های ریز بر روی رخسار تو نشسته است. گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب اگرچه در یک کارگاه خط و نقاشی وجود خط های ریز و ظریف چیز شگفتی نیست و شگفت انگیز نمی نماید؛ یعنی در مقابل آن همه زیبایی و جلوه ها گم و پنهان خواهد بود؛ یعنی از این دست زیبایی ها کم نیست. این نگاه حافظانه است که حتی از ریز ها و کوچک ها هم غافل نیست، برخلاف نگاه امثال ما که به اندازه هیمالیا جلوه و زیبایی می بینیم ولی گویی که نمی بینیم و ابدا ما را شگفت انگیز نمی کند، و حالا ببین که یک نقاش چقدر رنج می برد که وارد نگارخانه ی او بشوید و از کنار یک و یک تابلو های شگفت و نفیس او عبور بکنید اما نایستید و تأمل نکنید و از ظرافت ها و ریزه کاری های او یاد نکنید، و از آن طرف ببین که یک نقاش چه لذتی می برد وقتی که شما برابر یک تابلو او بایستید و دست روی نقطه های ظریف آن بگذارید و به او بگویید که چقدر زیبا اینجا را نقاشی کردید که در این صورت تمام وجود او غرق نشاط و سرور می شود چون نگاه شما را می بینید. اکنون با این بیان متوجه خواهید بود که چرا حافظ سراغ چهره یک نوجوان می رود و در چهره نوجوان، آن همه عناصر بدیع و شگفت انگیز را رها می کند و دست روی آن تار های موی تازه دمیده در کنار صورت و پشت لب می گذارد. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ شام ] اول و ابتدای شب، و "شام غریبان" یعنی شب اولی که در غربت سپری می کنند [ طره ] مو های بالای پیشانی [ شبرنگ ] به رنگ سیاه رنگ [ غریب ] تنها، بی کس ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ طره و گیسو بدون چهره تنها یک زباله است ولو از نوع طلایی باشد، و مردم می خندند از کسی که زلف طلایی داشته باشد، و یک چنین زلف و طره ای هیچ گاه دل ربایی نمی کند، مگر اینکه کنار یک چهره ی زیبایی باشد. و حکایت این دنیا و خداوند دقیقا مانند این گیسو و چهره جمیل است، و این دنیا کنار خدا جلوه دارد و در جنب خدا یک طعم و ارزشی دارد، و بقول حافظ این دنیا اگر منهای خدا باشد شام غریبان است؛ یعنی سیاه و ظلمانی است، و به همین خاطر حافظ خداوند را مورد خطاب قرار می دهد و می گوید: ای کسی که شام غریبان است این طره شب رنگ تو؛ یعنی این دنیای تیر و تار تو(چرا تیر و تار است؟) چون خودت را به من نشان نمی دهی و چون برای من شهود و مشاهده ای اتفاق نمی افتد و من تو را نمی بینم و از جمال دلربای تو محروم هستم، پس بیا و خودی نشان بده، وگرنه ممکن است وقت سحرگاه بخاطر ظرفیت کمی که دارم شکوه ها و ناله هایی از من بشنوی که خوش نباشد، پس بیا و حذر از آن ناله ها کن. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ حیرت ] سرگشتگی، سرگردانی، حیرانی [ دور نبود ] دور از ذهن نیست، جای شگفت نیست؛ یعنی تعجبی ندارد [ غریب ] ناآشنا، بیگانه ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ دیر آمدی و می خواهی زود بروی؟ ما رو از ناله های سوزناک سحرگاهان برحذر می داری و می گویی: اگر خودی به ما نشان ندهی به وقت سحرگاه گله و شکوه می کنم؟ نگاه کن که تو تازه به میان ما آمدی و پیش از این با ما همراه نبودی، و آنهایی که تمام عمر خود را در این راه خرج و هزینه کردند و با ما آشنا بودند، هنوز راه به جایی نبردند و در عالم حیرانی و سرگشتگی خود سِیر می کنند، پس جای تعجب نیست اگر غریب و ناآشنایی مثل تو حافظ خسته و ملول و غمناک باشد. جالب است که حافظ "حیرانی" را تعبیر به "مقام" می کند و می گوید: همین که آدم سرگشته و سرگردان خدا باشد، خودش یک مقام و جایگاه و منزلت است، و همینکه آدم بی سَر و سامان حق باشد جایگاه کمی ندارد. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ شاهد ] در لغت به معنای گواه است؛ اما در اصطلاح عارفانه به معنای زیباروی است [ قدس ] پاک و منزه بودن، منسوب به عالم قدس ‌[ شاهد قدسی ] آن محبوب و زیبارویی که زیبارویی او ملکوتی و آسمانی و بهشتی است [ نقاب ] نوعی از حجاب زنانه است [ کشیدن بند نقاب ] کنایه از برداشتن نقاب است [ مرغ بهشتی ] پرنده ی بهشتی [ دانه و آب دادن ] کنایه از پذیرایی کردن و مراقبت کردن است ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ جان آدمی خیلی زیبا و تماشایی است چون از خدا است و خدا در وجود آدمی دمیده است و می فرماید: نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي این روح و جان یک حقیقتی است که من در وجود آدمی دمیدم، پس باید خیلی زیبا و تماشایی باشد، این زیبایی و تماشایی بودن هم قدسی و منسوب به خداوندی است که سراسر قدس و پاکی است؛ یعنی هیچ نقصی در جان آدمی وجود ندارد؛ ولی متاسفانه گرفتار نقاب و حجاب است، و مقصود از حجاب و نقاب تعلقات آدمی است که جامی هم می گفت: گنج جمالی و کاینات خرابت شاهد غیبی و آب و خاک نقابت این جهان آب و خاک تبدیل به نقاب و حجاب تو شده است و اجازه نمی دهد که تو به تماشای جان بنشینی و اجازه نمی دهد اهل جان و روحانیت بشوی، مگر اینکه کسی این حجاب را کنار بکشد تا تو به جان خود توجه کنی و اهل جان بشوی. و حالا حافظ در خطاب به جان خود می گوید: ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت چه کسی می خواهد این نقاب ها و حجاب ها و تعلقات را از روی تو کنار بزند تا آن جمال تماشایی تو آشکار بشود؟ و من اهل و طالب تو بشوم و به جای اینکه اهل تن بشوم، تمام توجهاتم به تو باشد، و به جای اینکه به جسم و جسد بپردازم به تو بپردازم، و به جای اینکه یک موجود جسمانی باشم یک موجود روحانی باشم. حافظ در یک تشبیه دیگری جان را به "مرغ" تعبیر می کند؛ آن مرغی که مربوط به عالم بهشت است و مربوط به عالم زمینی نیست؛ البته مرغی که در قفسی به نام بدن قرار دارد، و مولوی می گوید: مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم که مرغ هم آب و دانه می خواهد و آب و دانه هر مرغی خاص خودش است؛ چنان که اردک با آب لجن و کرم های درون این آب هم خوش است؛ ولی نمی توان به طوطی هم چنین آبی و کرمی را داد، و لذا هر مرغی سفره خودش را دارد که مرغ جان آدمی هم همینطور است، و جان آدمی با هر چیزی پرورش پیدا نمی کند؛ چرا که خودش بهشتی است و غذایش هم باید بهشتی باشد، و حالا چه کسی می خواهد این غذای بهشتی را در اختیار این مرغ جان آدمی قرار بدهد؟ در این دنیا که غذای بهشتی و پاک پیدا نمی شود. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ بشد ] از دست برفت [ خوابم بشد از دیده ] خواب از دیده و چشمان من رفت، خوابم نبرد، بیدار ماندم، نتوانستم بخوابم [ فکر جگرسوز ] فکر آزار دهنده، فکری که جگر آدمی را آتش می زند [ منزل ] محل فرود ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ بعضی از پدر و مادر های دغدغه مند و مسئول نسبت به فرزندان خود را دیده اید که چقدر بی تاب می شوند وقتی که می بینند فرزندان آنها با هر کسی رفت و آمد می کنند و از همین بابت آتش می گیرند. و حالا حافظ نسبت به روح و قلب خودش چنین حساسیت و احساسی دارد و می گوید: ای دل من! تو کجا هستی؟ سر سفره ی چه کسی باید باشی؟ باید به چه کسانی تعلق داشته باشی؟ حافظ می گوید: این فکر که دل من گِرد کسانی می چرخد که نباید بچرخد، جگر من را آتش می زند، و اصلا خواب از چشمان من ربوده است و قرار و خواب ندارم، همان که بابا طاهر می گفت: نمی‌دانم دلم دیوانهٔ کیست کجا آواره و در خانهٔ کیست و واقعا هم همینطور که اگر ما قدر و قیمت این دل را می دانستیم که چه عظمتی در دستگاه الهی دارد و فردای این عالم تنها متاع ما همین دل است که اگر سالم نباشد، کار ما تمام است، و وقتی می دیدیم که این دل در کجاها می گردد و درباره ی چه چیز هایی فکر و خیال می کند، ما هم بی خواب و بی قرار می شدیم. خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز خواب از چشمان من رفت چون غرق در این فکر بودم؛ این فکری که جگر سوز و آزار دهنده است، کدام فکر؟ کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت وقتی می بینیم که این فکر آغوش چه کسانی شده و چه چیز هایی مایه ی آسایش و قرار‌ تو شده و راحت تو را به خواب می برد، حافظ در یک جایی می گوید: تویی آن گوهرِ پاکیزه که در عالمِ قدس ذکرِ خیرِ تو بُوَد حاصلِ تسبیحِ مَلَک آنقدر خودت را دست کم نگیر و خودت را آنقدر کم نفروش و کم فروشی نکن که مگر این آیه ی قرآن را نشنیدی که خداوند متعال فرمود: وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ وای به حال کم فروشان! تو کسی هستی که در عالم قدس که سراسر پاکی و پاکیزگی است، فرشته ها ذکر خیر تو دارند و از عظمت دل و جان تو یاد می کنند، پس چرا این دل را ظرف هر چیزی قرار می دهی؟ کدام عاقلی ظرف طلا را زباله قرار می دهد؟ ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
درویش نمی پرسی و ترسم که نباشد اندیشه آمرزش و پروای ثوابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ درویش ] دو تا معنا دارد که در زبان حافظ و سعدی غالبا به معنای بی بضاعت در مقابل توانگر بکار می رود، و حافظ به همین معنا درویش را کنار توانگر قرار می دهد و می گوید: عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است و یا در یک جای دیگری حافظ می گوید‌: توانگرا دلِ درویشِ خود به دست آور و درویش یک معنای دیگری به نام "صوفی" دارد، و همینطور گاهی در مورد عارف نیز از این واژه استفاده می شود؛ به این معنا که عارفان نسبت به خداوند متعال احساس فقر و نیازمندی می کنند که در زبان حافظ گاهی از عارف با همین واژه ی درویش یاد می شود. و حافظ با صوفی میانه ی خوبی ندارد و لذا وقتی "درویش" می گوید، گاهی منظورش به معنای عارف است که غزل ریبایی هم در این باره دارد و در این غزل درویش را به معنای عارف آورده است: روضهٔ خُلدِ برین خلوتِ درویشان است مایهٔ مُحتشمی، خدمتِ درویشان است اما درویش در بیت حاضر به معنای فرد بی بضاعت و نیازمند خواهد بود [ نمی پرسی ] از ریشه ی "پرسیدن" به معنای احوال پرسی و تفقد کردن است، و حافظ به همین معنا می گوید: ای دوست به پرسیدنِ حافظ قدمی نه زان پیش که گویند که از دارِ فنا رفت "به پرسیدن حافظ" یعنی به احوال پرسی حافظ و سعدی هم به همین معنا می گوید: پرسیدن دوستان ثواب است یعنی اینکه انسان احوال دوستان خود را جویا بشود و از آنها دلجویی کند، ثواب و پاداش الهی در پی خواهد داشت [ پروا ] امروزه به معنای بی باک بکار می رود؛ ولی در دیوان حافظ و در دوران حافظ مطلقا به این معنا بکار نمی رفت، و بلکه "پروا" در زمان حافظ به معنای التفات و توجه استفاده می شده است، حافظ به همین معنا می گوید: ما را زِ خیالِ تو چه پروایِ شراب است؟ خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است "پروای شراب" یعنی توجه و التفات داشتن به شراب است و می گوید: وقتی که پای خیال تو در میان باشد، ما دیگر توجه و التفاتی به شراب نداریم چون خیال تو کار شراب را انجام می دهد و آدمی را مست می کند. غزالی هم در ثمره خوف و ترس از خدا یک تشبیه لطیفی دارد و می گوید: آن کسی که خوف حق را در دل داشته باشد، دیگر هرگز به شهوات خودش توجهی نکند، مانند کسی را که اگر شهوت زنی یا طعامی باشد، چون در چنگال شیر افتاد یا در زندان سلطان قاهر افتاد، وی را پروای شهوت نماند [ ثواب ] پاداش عمل ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ خدایا! می بینم که احوال منِ درویش را نمی پرسی و از من دلجویی نمی کنی، و من از این می ترسم، و ترس من این است که نکند اندیشه ی آمرزش در سَر نداشته باشی و نکند خیال آمرزیدن ما را نداری و به همین خاطر ما را به خود واگذار کردی، وگرنه گاهی ما را ادب و تنبیه می کردی تا حواس خود را جمع کنیم، و نکند قصد آمرزیدن نداری چون اگر خداوند قصد آمرزیدن نداشته باشد او را به حال خودش رها می کند و می گوید: بالاخره گذر پوست به دباغ خانه خواهد افتاد و همینطور نکند پروای ثوابی که خودت برای بندگان صالح خودت مقدر و مقرر کردی، برای ما نداشته باشی؛ یعنی آن ثواب ها را از ما دریغ بداری... ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
راه دل عشاق زد آن چشم خماری پیداست از این شیوه که مست است شرابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ راه دل زدن ] دل بُردن، دل ریایی کردن [ چشم خماری ] یک حالتی است که برای انسان های مست بعد از مستی ایجاد می شود، چشم های چنین آدم ها یک حالت خاصی پیدا می کند که آن حالت بسیار زیباست و به همین خاطر "چشم خماری" را به عنوان یک چشم زیبا بکار می برند. و بار ها عرض کرده ایم که نماد های زیبایی وقتی در دیوان حافظ بکار می رود، مقصود جمال و صفات زیبای حق است که گاهی خال گفته می شود، گاهی زلف گفته می شود، گاهی گیسو گفته می شود و یا در اینجا "چشم خماری" گفته می شود. [ شیوه ] طرز رفتار [ مست است شرابت ] شراب در اینجا کنایه از همان چشم است، و در حقیقت چشم را به یک جامی از شراب تشبیه کرده است، و حافظ در همین معنا می گوید: مِیی در کاسهٔ چشم است ساقی را بِنامیزد یعنی شرابی در کاسه ی چشم ساقی است؛ یعنی چشم ساقی را به یک کاسه و جام تشبیه می کند. و مست بودن شراب اشاره به قوی بودن شراب یا بقول حافظ اشاره به مرد افکنی آن دارد، حافظ به همین معنا گفته است: شرابِ تلخ می‌خواهم که مردافکن بُوَد زورش پس "مست بودن شراب" یعنی شرابی که مست کنندگی اش فوق العاده بالا باشد ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ حافظ می گوید: آن جمال و زیبایی صفات حق، راه دل مردم عاشق را زَده است؛ یعنی دل ها را متوجه و اسیر خودش کرده است. حافظ می گوید: خدایا! از این طرز رفتار مردم عاشق که اینقدر شیدا و شوریده تو هستند کاملا پیداست که چشم و نگاه تو مانند شراب است؛ شرابی که فوق العاده مست آور است و بلکه خودش عین مستی است. واقعا هم چنین است که وقتی ما شرح حال شیخ حسن اصفهانی معروف به نخودکی را می خوانیم، به احوالات بسیار عجیب و غریبی می رسیم، مثلا نقل می کنند که ایشان شب ها پشت بام حرم امام رضا علیه السلام در برف زمستان شب تا اذان صبح در حال رکوع بود که از همین جا معلوم می شود که شراب چشم حق چقدر مست کننده است و نشان می دهد که اگر خداوند به کسی نظر و نگاه کند یک جنس و آدم دیگری خواهد شد. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه اندیشه کند رای صوابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ غمزه ] به اشاره چشم و ابرو گفته می شود که درست مثل تیر بر قلب عاشق می نشیند اگر که آن غمزه، غمزه معشوق باشد؛ یعنی اگر یک معشوقی با اشاره چشم و ابرویی به عاشق خودش توجه کند، گويی که تیری به دل خسته او زده باشند و اینگونه او را اسیر و زمین گیر خواهند کرد [ صواب ] راست، درست [ رای صواب ] منطق و اندیشه ی راست و درست ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ این قطره های باران از آسمان می آیند تا این دانه های نهفته در دل خاک را بالا بکشند؛ دانه هایی که اسیر و محبوس خاک اند، این قطره ها می آیند تا آنها را سبز کنند؛ ولی چه زمانی می توانند این دانه ها را بالا بکشند و سبز کنند؟ وقتی که آن دانه ها سر جای خودشون باشند و جای یک دانه زیر خاک بودن است. و حالا اگر یک دانه ای در زیر خاک نباشد، ديگر قطره های باران وقتی می آیند به آن دانه ها دسترسی پیدا نمی کنند، درست مانند تیری که پرتاب می شود ولی به هدف نمی خورد. و حالا حافظ می گوید: الطاف و عنایات حق پیوسته در حال بارش هستند، و اگر ما در جای خود قرار داشته باشیم، ما را هم سبز می کنند و بالا می کشند؛ اما اگر در جای خود نبودیم و به هر سویی متمایل شدیم، گویی تیری است که به خطا برود. البته حافظ برای رساندن این مقصود از "غمزه معشوق" استفاده می برد؛ یعنی لطف حق را به اشاره چشم و ابرو معشوق نسبت به عاشق می کند؛ یعنی تعبیر را عاشقانه می کند. و تمام کلام حافظ سخن نبوی است که حضرت فرمودند: إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلاَ فَتَعَرَّضُوا لَهَا بدانید و توجه داشته باشید که نفخاتی از بارگاه حق به سوی شما در جریان است که خود را در معرض آنها قرار بدهید و آن رایحه های دل‌انگیز و دل‌آویز را سعی کنید استشمام کنید که آن رایحه و نسیم ها با شما کاری می کنند که نسیم سحری با غنچه های گل صبح می کند؛ یعنی مایه ی شکوفایی شما خواهند بود. و اگر خود را در معرض این رائحه ها قرار ندهید، وصف تیر را پیدا می کنید که به خطا رفته باشند، و اینگونه الطافی را که خداوند به سوی انسان فرستاده تا دل انسان را اسیر و شوریده خودش کند، متاسفانه به هدف نمی خورد چون دل من به هر سویی متمایل شده است و در جایی که باشد نیست. حافظ می گوید: با این وجود که تیر به خطا رفت، ناامید نیستم و می دانم که تو دائم الفضل هستی: یا دائمَ الفَضْلِ عَلَی الْبَریَّة از این غمزه ها و عنایت ها و کرامت ها باز عنایت و کرامت می کنی، و ببینیم بار دیگر چه خواهد شد. گاهی خداوند به انسان رفیق خوبی عنایت می کند و آن را از دست می کند، و گاهی انسان فرصت ها و توفیق هایی را از دست می دهد، و اینجا همان جایی است که باید گفت: تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت تو رفیق و فرصت های خوبی سَر راهم گذاشتی؛ ولی من قدر ندانستم و سر جای خود نبودم و محروم شدم؛ ولی با این وجود ناامید نیستم تا باز چه اندیشه کند رای صوابت تا باز ببینیم چه رفیق و فرصت خوب دیگری به من کرامت خواهی کرد و من را از آن رهگذر من را دلبسته و وابسته خودت خواهی کرد ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی پیداست نگارا که بلند است جنابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ نگار ] معشوق، یار زیباروی [ نگارا ] ای معشوق، ای یار زیباروی [ جناب ] درگاه، آستانه ی خانه ها و کاخ های مجلل [ بلند بودن جناب ] کنایه از بلندی مقام و مرتبه ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ باران وقتی که می بارد، این دانه های اسیر و زندانی در چنگ خاک را بالا می کشد؛ ولی چه دانه ای‌؟ دانه ای که خیلی فرو رفته نباشد. و دانه ای که بجای چهار انگشت، چهار متر زیر خاک خفته باشد، باران به چنین دانه ای دست پیدا نمی کند و دست آن دانه هم به چنین بارانی نخواهد رسید، و جناب این باران برای آن دانه خیلی بالا و بلند است. و حالا حافظ می گوید: من حقیقتا خیلی سقوط کرده ام از بس که گناه مرتکب شده ام چون کار گناه سقوط دادن و تنازل دادن است، و لذا یکی از نام های قرانی گناه "إثم" به معنای سقوط است، و شما هر گناهی که انجام می دهید پایین و پایین تر خواهید رفت، و گاهی از اوقات آنقدر انسان بر اساس گناه تنزل پیدا می کند که دیگر خدا صدای او را نمی شوند از بس که دور است. حافظ می گوید: تقصیر من است که ناله ی من به تو نمی رسد؛ یعنی علت نشنیدن تو کوتاه بودن صدای من است، وگرنه درگاه تو که باید بالا و بلند باشد. و اگر یک شناگری دل به دریا بزند و به عمق دریا برود تا اینکه نزدیک باشد که غرق شود، هر چقدر فریاد و ناله کند، آن نجات غریقی که کنار ساحل ایستاده است، صدای او را نمی شنود، و نه اینکه نجات غریق شنوا نیست که این به قدری دور شده و فاصله گرفته است که دیگر صدایش شنیده نمی شود، و چقدر نجات غریق ها توصیه می کنند که فاصله نگیرید و دور نشوید. و انبیاء نجات غریق های ما در این عالم هستند و فریاد کردند که دور نرو و دیر نیا چون اگر غرق معصیت و گناه شدید، ديگر ناله و فریاد شما هر چقدر باشد شنیده نمی شود. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
دور است سر آب از این بادیه هُش دار تا غول بیابان نفریبد به سرابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ سر آب ] آنجایی است که آب می گیرند و آب برمی‌دارند که همان چشمه و سرچشمه باشد [ بادیه ‌] به آن زمین و بیابانی گفته می شود که آبادی و سکونتی در آنجا نباشد و دشت بی آب و علف باشد که در اینجا منظور دنیا است که وقتی دنیا را با آخرت و بهشت مقایسه می کند، می گوید: این دنیا جزء بیابان نیست [ غول ] یک موجود خیالی است که پیرامون آن قصه ها و افسانه ها ساخته اند، و عرب ها معتقد بودند که در بیابان یک سِری موجوداتی از جنس جن بودند و کار این جن ها فریب دادن گمگشته ها بود، و به غلط راهنمایی می کردند و آنها را فرسنگ ها از مقصد و مطلوب خودشون دور می کردند ‌[ سراب ] نقطه ی مقابل "سر آب" است؛ سراب آب نیست ولی نمایش آب است و می نماید که آب است. آفتاب وقتی در ظهر گرما سوزان تابستان بر یک بیابان کویر بخصوص شوره زار و نمک زار می تابد، این تابش آفتاب وقتی که به شوره ها می خورد، یک. انعکاسی پیدا می کند، و چون یک حرارت بسیار زیادی هم از دل زمین بلند می شود، وقتی که این حرارت به آن انعکاسی که از شوره پدید آمده می رسند، شما از دور احساس می کنید که دریایی مواج از آب پیش رو دارید؛ در حالی که خبری از آب نیست و سرابی بیش نیست، و طبیعتا هیچ کس با سراب سیراب نشد و سراب عطش ها را برطرف نکرد ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ حافظ می گوید: هر چه در این عالم هست و می بینی، باور کن که سراب است و سر آب نیست، و تو فکر می کنی اگر به این قدرت و شهرت برسی، ديگر تمام است و سیراب می شوی که چنین نیست و اینها تنها خیال هستند. و ندیدی کسانی که می گویند: من همینکه این ماشین را بخرم هیچ چیز دیگری نمی خواهم؟ اتفاقا ماشین را می خرد ولی بعد از یک مدتی مدل بالاتری می خواهد، و ندیدی قدرتمند ها دنبال قدرت بیشتری هستند؟ و ثروتمند ها دنبال ثروت بیشتری هستند؟ این نشان می دهد که اینها سراب اند که اگر سر آب و چشمه بودند، سیرابی را به همراه خود می آورد و دیگر از آب برحذر می کردند، و بنابراین ما آب بَس داریم و آیا قدرت بَس هم داریم؟ و ثروت بَس هم داریم؟ بپذیر که دنیا سراب است؛ یعنی هر چقدر شما بیشتر به دست بیاورید، عطش و خواسته ی شما بیشتر می شود. قرآن می فرماید: عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ یک سر آب و چشمه ی آبی است که بندگان خدا از آن می نوشند که اگر بندگی خدا بکنی به سر آب و چشمه خواهی رسید و سیراب می شوی. حافظ می گوید: چشمه ها و سرچشمه ها از این دنیا دور است و تو در این دنیا نمی توانی سیراب باشی، و لذا تقلاء نکن و دست و پا نزن که هیچ چیزی سر آب نیست و بلکه همه چيز سراب است، و حواس خود را جمع کن که در این بیابان دنیا غول ها و شیاطین کم نیستند، و مبادا تو را فریب بدهند و سراب را به جای سر آب به تو نشان دهند. این بیت حافظ یک دنیا معنا دارد، و این سراب و سر آب فراوان مصداق دارد؛ مانند اولیای خدای که وصف سر آب دارند و آنها هستند که می توانند تو را سیراب کنند و عطش ها را از تو دور کنند، و جزء آنها هر که باشند فقط سراب اند. البته به یاد داشته باشید که غول فقط در بیان نیست و در خیابان هم است، و اتفاقا آنقدر که غول ها امروزه در خیابان ها هستند، در بیابان ها نیستند؛ یعنی کسانی که انسان ها را اغوا و گمراه می کنند و آدمی را به بیراهه می کشانند. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل باری به غلط صرف شد ایام شبابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ تا ] ببینیم که [ آیین ] دین، کیش، شیوه، روش [ ای دل ] ای عزیز من [ باری ] به هر حال، به هر صورت [ صرف شد ] سپری شد [ شباب ] جوانی ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ حافظ می گوید: وقتی نگاه به روزگار جوانی ات می کنم و می بینم کاری انجام ندادی؛ در حالی که کار ها می توانستی انجام بدهی: عمر بگذ‌شت به بی حاصلی و بوالهوسی درست مثل آن طفل دانش آموزی که هر چه کرد غلط بود؛ خط غلط، معنی غلط، املاء غلط، انشاء غلط. و حالا ببینیم در این روزگار پیری که در مقابل خود داری، چه خواهی کرد؟ ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
[ نــرم افــزار هــای در کــافــه بـــازار ] ____________________ 💠 نرم افزار 🔻🔻 ‏«درس فلسفه» را در بازار اندروید ببین: http://cafebazaar.ir/app/?id=com.marabie.falsafe&ref=share ____________________ 💠 نرم افزار 🔻🔻 ‏«درس مکاسب» را در بازار اندروید ببین: http://cafebazaar.ir/app/?id=com.marabie.macaseb&ref=share ____________________ 💠 نرم افزار 🔻🔻 ‏«آموزش عربی هفتم» را در بازار اندروید ببین: http://cafebazaar.ir/app/?id=com.amozeshyar.arabi&ref=share ____________________ 💠نرم افزار 🔻🔻 ‏«شرح غزلیات حافظ» را در بازار اندروید ببین: http://cafebazaar.ir/app/?id=com.marabie.gazaliatehafez&ref=share
سینه از آتش دل، در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه، که کاشانه بسوخت ┄┅═✾✾═┅┄┈ [ آتش دل ] حافظ از این ترکیب عشق را ارده کرده است، همانطور که می گوید: زین آتشِ نَهُفته که در سینه‌یِ من است خورشید، شُعله‌ای‌ست که در آسمان گرفت عشق به آتش تشبیه می شود چون سوزانندگی دارد و حرارت بخش جان آدمی ایست و گاه همین حرارت او را به حرکت وامی دارد؛ چه در عشق های زمینی و چه در عشق های والا [ جانانه ] معشوق و "ان" نسبت است؛ یعنی هر آن چیزی که مانند جان عزیز است. و اکنون معنای دیگر از جانانه اراده می شود که اِفاده شدت و کثرت می دهد و بر همین معنا می گویند: «سیلی جانانه زدم»؛ ولی در نهایت جانانه به معنای معشوق و هر آن چیزی است که مانند جان عزیز است. و از قضاء جانانه هر دو معنا را در اینجا دارد و طبق معنای اول: «سینه ام بسوخت در غمی که از آنِ معشوق است» و طبق معنای دوم: «سینه ام بسخوخت از غم بسیار» و به همین علت است که گفته اند: اگر عشق نبود اتفاقی در عالم رقم نمی خورد. [ خانه ] در گذشته خانه به معنای اتاق بود [ کاشانه ] معادل سَرا و سَرا مجموعه ای از اتاق هایی است که خانواده هایی در آن اتاق ها کنار هم زندگی می کردند که به خانه های کناری «همسرایه» می گفتند که امروزه به شکل «همسایه» تلفظ می شود. و همینطور کاشانه به اتاق زمستانه نیز گفته می شد که این در این اتاق ها از شیشه استفاده می شد که باعث بازتاب تابش خورشید و گرمای اتاق می شد. و عشق مانند آتشی است که ابتدا دل را می سوزاند و سپس تمام وجود آدمی را دربر می گیرد ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
نــــــــورمـــــاه
💠 نرم افزار #شرح_غزلیات_حافظ در کافه بازار قرار گرفت 🔻🔻 http://cafebazaar.ir/app/?id=com.marabie.ga
سلام و عرض ادب اگر امکان داشت ممنون میشم از طریق کافه بازار به نرم افزار امتیاز دهید 🙏🌷
تنم از واسطهٔ دوری دلبر بگداخت جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت ┄┅═✾ ✾═┅┄┈ [ از واسطه ] به واسطه [ گداخت ] گداختن نوعی از سوختن است که به ذوب شدن منتهی می شود، با این تفاوت که در ذوب شدن هیچ چیزی باقی نمی ماند و حال آنکه در سوختن عادی اثراتی همچنان باقی است. حافظ می گوید: آتش به دل افتاد و تمام وجود من را دربرگرفت و در نهایت تن من از شدت این آتش ذوب شد؛ چرا که خاصیت عشق چنین است که تأثیرات بسیاری در تن و جسم آدمی دارد، همان که از سعدی پرسیدند که چرا چهره تو زرد شده است؟ گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد و سعدی در پاسخ گفت: اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم اکسیر عشق است که به جان من افتاد و باعث شد که من چنین زرد بشوم و شکایتی هم نیست چون در گذشته گویا فلزی بی ارزش همانند مس بودم و اینک زَر و طلا شده ام و به همین علت عشق را نمی توان پنهان کرد هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم و اگرچه بسیار تلاش کند، باز هم ظاهر آشفته و زرد رنگ اسرار عاشقی او را فاش خواهد کرد. البته این خاصیت عشق های زمینی و هم سطح است که وجود آدمی را می سوزاند؛ اما در عشق های آسمانی، انسان فربه و بزرگ می شود که مولوی گفت: تن فربه کند چون انسان در عشق های سطح پایین خودش را فنا می کند؛ ولی در سطح بالا به وصال که برسد، فناء فی الله می شود، همانگونه که لیوان آب وقتی که به استخر ریخته شود بزرگ می شود داغ بلندان طلب ای هوشمند تا شوی از داغ بلندان بلند پس این داغ بلند که برای عشق آسمانی است را بپذیر تا بُلند شوی ] جانانه ] قدماء می گفتند: اگر قافیه تکرار شود نیکو نیست، مگر قافیه در مصرع چهارم باشد و حافظ نیز در این مصرع چهارم جانانه را تکرار کرده است تا مطابق سخن قدماء رفتار کرده باشد [ مهر ] مهر دو معنا دارد ۱. خورشید ۲. مهربانی و طبق معنای نخست چنین معنا می شود: رخ تو که مانند خورشید سوزان است، جان مرا به آتش می کشد. [ تن و جان ] حافظ می گوید: تن و جان من(تمام وجود من) اسیر آتش عشق شدند و به همین علت چیزی برای از دست دادن ندارم ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
هر که زنجیر سر زلف پری رویی دید   دلِ سودازده‌اش بر من دیوانه بسوخت ┈┄┅═✾ ✾═┅┄┈ [ زلف ] زلف به زنجیر تشبیه می شود و زلف بافته که بیشتر شبیه زنجیر است و زلف مجعد بخاطر لوله لوله بودن به این زنجیر تشبیه شده است؛ ولی یکی از دلایلی که زلف به رنجبر تشبیه می شود این است که قدماء دیوانه را با زنجیر می بستند و عاشق که همان دیوانه است و قدماء عشق را یک نوع بیماری می دانستند؛ ولی چون این بیماری امروز فراگیر است دیگر بیماری قلمداد نمی شود [ سودازده اش ] سودا از مزاج های آدمی است که قدماء برشمرده اند و گفته اند: در کسی که این مزاج تقویت شود بیماری های روانی به سراغ او خواهد آمد و بخاطر همین به عاشق هم "سودازده" می گفتند. و سودازده دو معنا دارد: ۱. معنای اول مشابه دزد زده و سیل زده است؛ یعنی دزد ها او را غارت کردند و سیل او را نابود کرده است ۲. معنای دوم غلبه کردن است و حالا چه سودا بر او غلبه پیدا کند یا او را نابود کند در نهایت به این معنا است که من از عشق تو دیوانه شدم و این سودا بر من غلبه کرده و من نابود شدم. حافظ می گوید: عشق از دیدن حسن و زیبارو به دست می آید و کسی عاشق را از شیدایی که دارد ملامت می کند و عاشق ملامت گران را دعوت می کند که حسن و زیبایی معشوق را ببینند و آن‌گاه آنها هم سودا زده شده و دل هایشان برای من خواهد سوخت، مانند کاری که زلیخا انجام داد تا به نظاره حضرت یوسف بنشینند. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________