eitaa logo
نــــــــورمـــــاه
780 دنبال‌کننده
188 عکس
38 ویدیو
4 فایل
🔻کانال هنری و ادبی #نـــــــــورمــــــاه ارتباط با من: @sarbbazzaman کپی محتوا و مطالب کانال با هشگ #نور_ماه بلا مانع است ✅
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ بس ] بسیار [ غریب ] بی همتا، زیبا، شگفت انگیز، قابل تحسین [ افتاده است ] اتفاق افتاده است، قرار گرفته است [ مور خط ] خط های مورمانند؛ یعنی خط هایی که مانند مور ریز و ظریف و کوچک هستند که در اینجا منظور آن موهای ریز و لطیفی است که در پشت لب یا اطراف رخسار یک نوجوان تازه رسته و دمیده شده باشد [ نگارستان ] نگار خانه، کارگاه خط و نقاشی که امروز بدون "آتلیه" گفته می شود و در اینجا منظور صورت و چهره آدمی در سنین نوجوانی است ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ در نگاه حافظ خدا نقاش است و عالم نگارخانه است و آدم تابلو نقاشی است. حافظ می گوید: در این نگارخانه ی عالم وقتی به این تابلو ها(تک تک آدم ها) خوب خیره می شوید، درمی‌یابید که خداوند نقاش، چه نقاشی های ظریف و زیبایی پدید آورده است که مردم متاسفانه از این زاویه عالم و آدم را نمی بینند و به نگارخانه ی عالم نمی نگرند؛ اما حافظ اهل نگارخانه است و از کنار این تابلو ها سطحی عبور نمی کند و می ایستد و غرق در این جلوه ها می شود، و گاهی به چهره ی یک نوجوان توجه می کند که آن مو های ریز و لطیف اطراف صورت و پشت لب او دمیده است و چه جلوه و جمالی به او بخشیده است و اینجا است که او را مورد خطاب قرار می دهد: بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت ببین که چه بسیار شگفت انگیز و زیبا آن خط های ریز بر روی رخسار تو نشسته است. گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب اگرچه در یک کارگاه خط و نقاشی وجود خط های ریز و ظریف چیز شگفتی نیست و شگفت انگیز نمی نماید؛ یعنی در مقابل آن همه زیبایی و جلوه ها گم و پنهان خواهد بود؛ یعنی از این دست زیبایی ها کم نیست. این نگاه حافظانه است که حتی از ریز ها و کوچک ها هم غافل نیست، برخلاف نگاه امثال ما که به اندازه هیمالیا جلوه و زیبایی می بینیم ولی گویی که نمی بینیم و ابدا ما را شگفت انگیز نمی کند، و حالا ببین که یک نقاش چقدر رنج می برد که وارد نگارخانه ی او بشوید و از کنار یک و یک تابلو های شگفت و نفیس او عبور بکنید اما نایستید و تأمل نکنید و از ظرافت ها و ریزه کاری های او یاد نکنید، و از آن طرف ببین که یک نقاش چه لذتی می برد وقتی که شما برابر یک تابلو او بایستید و دست روی نقطه های ظریف آن بگذارید و به او بگویید که چقدر زیبا اینجا را نقاشی کردید که در این صورت تمام وجود او غرق نشاط و سرور می شود چون نگاه شما را می بینید. اکنون با این بیان متوجه خواهید بود که چرا حافظ سراغ چهره یک نوجوان می رود و در چهره نوجوان، آن همه عناصر بدیع و شگفت انگیز را رها می کند و دست روی آن تار های موی تازه دمیده در کنار صورت و پشت لب می گذارد. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ شام ] اول و ابتدای شب، و "شام غریبان" یعنی شب اولی که در غربت سپری می کنند [ طره ] مو های بالای پیشانی [ شبرنگ ] به رنگ سیاه رنگ [ غریب ] تنها، بی کس ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ طره و گیسو بدون چهره تنها یک زباله است ولو از نوع طلایی باشد، و مردم می خندند از کسی که زلف طلایی داشته باشد، و یک چنین زلف و طره ای هیچ گاه دل ربایی نمی کند، مگر اینکه کنار یک چهره ی زیبایی باشد. و حکایت این دنیا و خداوند دقیقا مانند این گیسو و چهره جمیل است، و این دنیا کنار خدا جلوه دارد و در جنب خدا یک طعم و ارزشی دارد، و بقول حافظ این دنیا اگر منهای خدا باشد شام غریبان است؛ یعنی سیاه و ظلمانی است، و به همین خاطر حافظ خداوند را مورد خطاب قرار می دهد و می گوید: ای کسی که شام غریبان است این طره شب رنگ تو؛ یعنی این دنیای تیر و تار تو(چرا تیر و تار است؟) چون خودت را به من نشان نمی دهی و چون برای من شهود و مشاهده ای اتفاق نمی افتد و من تو را نمی بینم و از جمال دلربای تو محروم هستم، پس بیا و خودی نشان بده، وگرنه ممکن است وقت سحرگاه بخاطر ظرفیت کمی که دارم شکوه ها و ناله هایی از من بشنوی که خوش نباشد، پس بیا و حذر از آن ناله ها کن. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ حیرت ] سرگشتگی، سرگردانی، حیرانی [ دور نبود ] دور از ذهن نیست، جای شگفت نیست؛ یعنی تعجبی ندارد [ غریب ] ناآشنا، بیگانه ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ دیر آمدی و می خواهی زود بروی؟ ما رو از ناله های سوزناک سحرگاهان برحذر می داری و می گویی: اگر خودی به ما نشان ندهی به وقت سحرگاه گله و شکوه می کنم؟ نگاه کن که تو تازه به میان ما آمدی و پیش از این با ما همراه نبودی، و آنهایی که تمام عمر خود را در این راه خرج و هزینه کردند و با ما آشنا بودند، هنوز راه به جایی نبردند و در عالم حیرانی و سرگشتگی خود سِیر می کنند، پس جای تعجب نیست اگر غریب و ناآشنایی مثل تو حافظ خسته و ملول و غمناک باشد. جالب است که حافظ "حیرانی" را تعبیر به "مقام" می کند و می گوید: همین که آدم سرگشته و سرگردان خدا باشد، خودش یک مقام و جایگاه و منزلت است، و همینکه آدم بی سَر و سامان حق باشد جایگاه کمی ندارد. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ شاهد ] در لغت به معنای گواه است؛ اما در اصطلاح عارفانه به معنای زیباروی است [ قدس ] پاک و منزه بودن، منسوب به عالم قدس ‌[ شاهد قدسی ] آن محبوب و زیبارویی که زیبارویی او ملکوتی و آسمانی و بهشتی است [ نقاب ] نوعی از حجاب زنانه است [ کشیدن بند نقاب ] کنایه از برداشتن نقاب است [ مرغ بهشتی ] پرنده ی بهشتی [ دانه و آب دادن ] کنایه از پذیرایی کردن و مراقبت کردن است ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ جان آدمی خیلی زیبا و تماشایی است چون از خدا است و خدا در وجود آدمی دمیده است و می فرماید: نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي این روح و جان یک حقیقتی است که من در وجود آدمی دمیدم، پس باید خیلی زیبا و تماشایی باشد، این زیبایی و تماشایی بودن هم قدسی و منسوب به خداوندی است که سراسر قدس و پاکی است؛ یعنی هیچ نقصی در جان آدمی وجود ندارد؛ ولی متاسفانه گرفتار نقاب و حجاب است، و مقصود از حجاب و نقاب تعلقات آدمی است که جامی هم می گفت: گنج جمالی و کاینات خرابت شاهد غیبی و آب و خاک نقابت این جهان آب و خاک تبدیل به نقاب و حجاب تو شده است و اجازه نمی دهد که تو به تماشای جان بنشینی و اجازه نمی دهد اهل جان و روحانیت بشوی، مگر اینکه کسی این حجاب را کنار بکشد تا تو به جان خود توجه کنی و اهل جان بشوی. و حالا حافظ در خطاب به جان خود می گوید: ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت چه کسی می خواهد این نقاب ها و حجاب ها و تعلقات را از روی تو کنار بزند تا آن جمال تماشایی تو آشکار بشود؟ و من اهل و طالب تو بشوم و به جای اینکه اهل تن بشوم، تمام توجهاتم به تو باشد، و به جای اینکه به جسم و جسد بپردازم به تو بپردازم، و به جای اینکه یک موجود جسمانی باشم یک موجود روحانی باشم. حافظ در یک تشبیه دیگری جان را به "مرغ" تعبیر می کند؛ آن مرغی که مربوط به عالم بهشت است و مربوط به عالم زمینی نیست؛ البته مرغی که در قفسی به نام بدن قرار دارد، و مولوی می گوید: مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم که مرغ هم آب و دانه می خواهد و آب و دانه هر مرغی خاص خودش است؛ چنان که اردک با آب لجن و کرم های درون این آب هم خوش است؛ ولی نمی توان به طوطی هم چنین آبی و کرمی را داد، و لذا هر مرغی سفره خودش را دارد که مرغ جان آدمی هم همینطور است، و جان آدمی با هر چیزی پرورش پیدا نمی کند؛ چرا که خودش بهشتی است و غذایش هم باید بهشتی باشد، و حالا چه کسی می خواهد این غذای بهشتی را در اختیار این مرغ جان آدمی قرار بدهد؟ در این دنیا که غذای بهشتی و پاک پیدا نمی شود. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ بشد ] از دست برفت [ خوابم بشد از دیده ] خواب از دیده و چشمان من رفت، خوابم نبرد، بیدار ماندم، نتوانستم بخوابم [ فکر جگرسوز ] فکر آزار دهنده، فکری که جگر آدمی را آتش می زند [ منزل ] محل فرود ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ بعضی از پدر و مادر های دغدغه مند و مسئول نسبت به فرزندان خود را دیده اید که چقدر بی تاب می شوند وقتی که می بینند فرزندان آنها با هر کسی رفت و آمد می کنند و از همین بابت آتش می گیرند. و حالا حافظ نسبت به روح و قلب خودش چنین حساسیت و احساسی دارد و می گوید: ای دل من! تو کجا هستی؟ سر سفره ی چه کسی باید باشی؟ باید به چه کسانی تعلق داشته باشی؟ حافظ می گوید: این فکر که دل من گِرد کسانی می چرخد که نباید بچرخد، جگر من را آتش می زند، و اصلا خواب از چشمان من ربوده است و قرار و خواب ندارم، همان که بابا طاهر می گفت: نمی‌دانم دلم دیوانهٔ کیست کجا آواره و در خانهٔ کیست و واقعا هم همینطور که اگر ما قدر و قیمت این دل را می دانستیم که چه عظمتی در دستگاه الهی دارد و فردای این عالم تنها متاع ما همین دل است که اگر سالم نباشد، کار ما تمام است، و وقتی می دیدیم که این دل در کجاها می گردد و درباره ی چه چیز هایی فکر و خیال می کند، ما هم بی خواب و بی قرار می شدیم. خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز خواب از چشمان من رفت چون غرق در این فکر بودم؛ این فکری که جگر سوز و آزار دهنده است، کدام فکر؟ کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت وقتی می بینیم که این فکر آغوش چه کسانی شده و چه چیز هایی مایه ی آسایش و قرار‌ تو شده و راحت تو را به خواب می برد، حافظ در یک جایی می گوید: تویی آن گوهرِ پاکیزه که در عالمِ قدس ذکرِ خیرِ تو بُوَد حاصلِ تسبیحِ مَلَک آنقدر خودت را دست کم نگیر و خودت را آنقدر کم نفروش و کم فروشی نکن که مگر این آیه ی قرآن را نشنیدی که خداوند متعال فرمود: وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ وای به حال کم فروشان! تو کسی هستی که در عالم قدس که سراسر پاکی و پاکیزگی است، فرشته ها ذکر خیر تو دارند و از عظمت دل و جان تو یاد می کنند، پس چرا این دل را ظرف هر چیزی قرار می دهی؟ کدام عاقلی ظرف طلا را زباله قرار می دهد؟ ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درویش نمی پرسی و ترسم که نباشد اندیشه آمرزش و پروای ثوابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ درویش ] دو تا معنا دارد که در زبان حافظ و سعدی غالبا به معنای بی بضاعت در مقابل توانگر بکار می رود، و حافظ به همین معنا درویش را کنار توانگر قرار می دهد و می گوید: عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است و یا در یک جای دیگری حافظ می گوید‌: توانگرا دلِ درویشِ خود به دست آور و درویش یک معنای دیگری به نام "صوفی" دارد، و همینطور گاهی در مورد عارف نیز از این واژه استفاده می شود؛ به این معنا که عارفان نسبت به خداوند متعال احساس فقر و نیازمندی می کنند که در زبان حافظ گاهی از عارف با همین واژه ی درویش یاد می شود. و حافظ با صوفی میانه ی خوبی ندارد و لذا وقتی "درویش" می گوید، گاهی منظورش به معنای عارف است که غزل ریبایی هم در این باره دارد و در این غزل درویش را به معنای عارف آورده است: روضهٔ خُلدِ برین خلوتِ درویشان است مایهٔ مُحتشمی، خدمتِ درویشان است اما درویش در بیت حاضر به معنای فرد بی بضاعت و نیازمند خواهد بود [ نمی پرسی ] از ریشه ی "پرسیدن" به معنای احوال پرسی و تفقد کردن است، و حافظ به همین معنا می گوید: ای دوست به پرسیدنِ حافظ قدمی نه زان پیش که گویند که از دارِ فنا رفت "به پرسیدن حافظ" یعنی به احوال پرسی حافظ و سعدی هم به همین معنا می گوید: پرسیدن دوستان ثواب است یعنی اینکه انسان احوال دوستان خود را جویا بشود و از آنها دلجویی کند، ثواب و پاداش الهی در پی خواهد داشت [ پروا ] امروزه به معنای بی باک بکار می رود؛ ولی در دیوان حافظ و در دوران حافظ مطلقا به این معنا بکار نمی رفت، و بلکه "پروا" در زمان حافظ به معنای التفات و توجه استفاده می شده است، حافظ به همین معنا می گوید: ما را زِ خیالِ تو چه پروایِ شراب است؟ خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است "پروای شراب" یعنی توجه و التفات داشتن به شراب است و می گوید: وقتی که پای خیال تو در میان باشد، ما دیگر توجه و التفاتی به شراب نداریم چون خیال تو کار شراب را انجام می دهد و آدمی را مست می کند. غزالی هم در ثمره خوف و ترس از خدا یک تشبیه لطیفی دارد و می گوید: آن کسی که خوف حق را در دل داشته باشد، دیگر هرگز به شهوات خودش توجهی نکند، مانند کسی را که اگر شهوت زنی یا طعامی باشد، چون در چنگال شیر افتاد یا در زندان سلطان قاهر افتاد، وی را پروای شهوت نماند [ ثواب ] پاداش عمل ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ خدایا! می بینم که احوال منِ درویش را نمی پرسی و از من دلجویی نمی کنی، و من از این می ترسم، و ترس من این است که نکند اندیشه ی آمرزش در سَر نداشته باشی و نکند خیال آمرزیدن ما را نداری و به همین خاطر ما را به خود واگذار کردی، وگرنه گاهی ما را ادب و تنبیه می کردی تا حواس خود را جمع کنیم، و نکند قصد آمرزیدن نداری چون اگر خداوند قصد آمرزیدن نداشته باشد او را به حال خودش رها می کند و می گوید: بالاخره گذر پوست به دباغ خانه خواهد افتاد و همینطور نکند پروای ثوابی که خودت برای بندگان صالح خودت مقدر و مقرر کردی، برای ما نداشته باشی؛ یعنی آن ثواب ها را از ما دریغ بداری... ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راه دل عشاق زد آن چشم خماری پیداست از این شیوه که مست است شرابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ راه دل زدن ] دل بُردن، دل ریایی کردن [ چشم خماری ] یک حالتی است که برای انسان های مست بعد از مستی ایجاد می شود، چشم های چنین آدم ها یک حالت خاصی پیدا می کند که آن حالت بسیار زیباست و به همین خاطر "چشم خماری" را به عنوان یک چشم زیبا بکار می برند. و بار ها عرض کرده ایم که نماد های زیبایی وقتی در دیوان حافظ بکار می رود، مقصود جمال و صفات زیبای حق است که گاهی خال گفته می شود، گاهی زلف گفته می شود، گاهی گیسو گفته می شود و یا در اینجا "چشم خماری" گفته می شود. [ شیوه ] طرز رفتار [ مست است شرابت ] شراب در اینجا کنایه از همان چشم است، و در حقیقت چشم را به یک جامی از شراب تشبیه کرده است، و حافظ در همین معنا می گوید: مِیی در کاسهٔ چشم است ساقی را بِنامیزد یعنی شرابی در کاسه ی چشم ساقی است؛ یعنی چشم ساقی را به یک کاسه و جام تشبیه می کند. و مست بودن شراب اشاره به قوی بودن شراب یا بقول حافظ اشاره به مرد افکنی آن دارد، حافظ به همین معنا گفته است: شرابِ تلخ می‌خواهم که مردافکن بُوَد زورش پس "مست بودن شراب" یعنی شرابی که مست کنندگی اش فوق العاده بالا باشد ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ حافظ می گوید: آن جمال و زیبایی صفات حق، راه دل مردم عاشق را زَده است؛ یعنی دل ها را متوجه و اسیر خودش کرده است. حافظ می گوید: خدایا! از این طرز رفتار مردم عاشق که اینقدر شیدا و شوریده تو هستند کاملا پیداست که چشم و نگاه تو مانند شراب است؛ شرابی که فوق العاده مست آور است و بلکه خودش عین مستی است. واقعا هم چنین است که وقتی ما شرح حال شیخ حسن اصفهانی معروف به نخودکی را می خوانیم، به احوالات بسیار عجیب و غریبی می رسیم، مثلا نقل می کنند که ایشان شب ها پشت بام حرم امام رضا علیه السلام در برف زمستان شب تا اذان صبح در حال رکوع بود که از همین جا معلوم می شود که شراب چشم حق چقدر مست کننده است و نشان می دهد که اگر خداوند به کسی نظر و نگاه کند یک جنس و آدم دیگری خواهد شد. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه اندیشه کند رای صوابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ غمزه ] به اشاره چشم و ابرو گفته می شود که درست مثل تیر بر قلب عاشق می نشیند اگر که آن غمزه، غمزه معشوق باشد؛ یعنی اگر یک معشوقی با اشاره چشم و ابرویی به عاشق خودش توجه کند، گويی که تیری به دل خسته او زده باشند و اینگونه او را اسیر و زمین گیر خواهند کرد [ صواب ] راست، درست [ رای صواب ] منطق و اندیشه ی راست و درست ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ این قطره های باران از آسمان می آیند تا این دانه های نهفته در دل خاک را بالا بکشند؛ دانه هایی که اسیر و محبوس خاک اند، این قطره ها می آیند تا آنها را سبز کنند؛ ولی چه زمانی می توانند این دانه ها را بالا بکشند و سبز کنند؟ وقتی که آن دانه ها سر جای خودشون باشند و جای یک دانه زیر خاک بودن است. و حالا اگر یک دانه ای در زیر خاک نباشد، ديگر قطره های باران وقتی می آیند به آن دانه ها دسترسی پیدا نمی کنند، درست مانند تیری که پرتاب می شود ولی به هدف نمی خورد. و حالا حافظ می گوید: الطاف و عنایات حق پیوسته در حال بارش هستند، و اگر ما در جای خود قرار داشته باشیم، ما را هم سبز می کنند و بالا می کشند؛ اما اگر در جای خود نبودیم و به هر سویی متمایل شدیم، گویی تیری است که به خطا برود. البته حافظ برای رساندن این مقصود از "غمزه معشوق" استفاده می برد؛ یعنی لطف حق را به اشاره چشم و ابرو معشوق نسبت به عاشق می کند؛ یعنی تعبیر را عاشقانه می کند. و تمام کلام حافظ سخن نبوی است که حضرت فرمودند: إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلاَ فَتَعَرَّضُوا لَهَا بدانید و توجه داشته باشید که نفخاتی از بارگاه حق به سوی شما در جریان است که خود را در معرض آنها قرار بدهید و آن رایحه های دل‌انگیز و دل‌آویز را سعی کنید استشمام کنید که آن رایحه و نسیم ها با شما کاری می کنند که نسیم سحری با غنچه های گل صبح می کند؛ یعنی مایه ی شکوفایی شما خواهند بود. و اگر خود را در معرض این رائحه ها قرار ندهید، وصف تیر را پیدا می کنید که به خطا رفته باشند، و اینگونه الطافی را که خداوند به سوی انسان فرستاده تا دل انسان را اسیر و شوریده خودش کند، متاسفانه به هدف نمی خورد چون دل من به هر سویی متمایل شده است و در جایی که باشد نیست. حافظ می گوید: با این وجود که تیر به خطا رفت، ناامید نیستم و می دانم که تو دائم الفضل هستی: یا دائمَ الفَضْلِ عَلَی الْبَریَّة از این غمزه ها و عنایت ها و کرامت ها باز عنایت و کرامت می کنی، و ببینیم بار دیگر چه خواهد شد. گاهی خداوند به انسان رفیق خوبی عنایت می کند و آن را از دست می کند، و گاهی انسان فرصت ها و توفیق هایی را از دست می دهد، و اینجا همان جایی است که باید گفت: تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت تو رفیق و فرصت های خوبی سَر راهم گذاشتی؛ ولی من قدر ندانستم و سر جای خود نبودم و محروم شدم؛ ولی با این وجود ناامید نیستم تا باز چه اندیشه کند رای صوابت تا باز ببینیم چه رفیق و فرصت خوب دیگری به من کرامت خواهی کرد و من را از آن رهگذر من را دلبسته و وابسته خودت خواهی کرد ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی پیداست نگارا که بلند است جنابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ نگار ] معشوق، یار زیباروی [ نگارا ] ای معشوق، ای یار زیباروی [ جناب ] درگاه، آستانه ی خانه ها و کاخ های مجلل [ بلند بودن جناب ] کنایه از بلندی مقام و مرتبه ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ باران وقتی که می بارد، این دانه های اسیر و زندانی در چنگ خاک را بالا می کشد؛ ولی چه دانه ای‌؟ دانه ای که خیلی فرو رفته نباشد. و دانه ای که بجای چهار انگشت، چهار متر زیر خاک خفته باشد، باران به چنین دانه ای دست پیدا نمی کند و دست آن دانه هم به چنین بارانی نخواهد رسید، و جناب این باران برای آن دانه خیلی بالا و بلند است. و حالا حافظ می گوید: من حقیقتا خیلی سقوط کرده ام از بس که گناه مرتکب شده ام چون کار گناه سقوط دادن و تنازل دادن است، و لذا یکی از نام های قرانی گناه "إثم" به معنای سقوط است، و شما هر گناهی که انجام می دهید پایین و پایین تر خواهید رفت، و گاهی از اوقات آنقدر انسان بر اساس گناه تنزل پیدا می کند که دیگر خدا صدای او را نمی شوند از بس که دور است. حافظ می گوید: تقصیر من است که ناله ی من به تو نمی رسد؛ یعنی علت نشنیدن تو کوتاه بودن صدای من است، وگرنه درگاه تو که باید بالا و بلند باشد. و اگر یک شناگری دل به دریا بزند و به عمق دریا برود تا اینکه نزدیک باشد که غرق شود، هر چقدر فریاد و ناله کند، آن نجات غریقی که کنار ساحل ایستاده است، صدای او را نمی شنود، و نه اینکه نجات غریق شنوا نیست که این به قدری دور شده و فاصله گرفته است که دیگر صدایش شنیده نمی شود، و چقدر نجات غریق ها توصیه می کنند که فاصله نگیرید و دور نشوید. و انبیاء نجات غریق های ما در این عالم هستند و فریاد کردند که دور نرو و دیر نیا چون اگر غرق معصیت و گناه شدید، ديگر ناله و فریاد شما هر چقدر باشد شنیده نمی شود. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دور است سر آب از این بادیه هُش دار تا غول بیابان نفریبد به سرابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ سر آب ] آنجایی است که آب می گیرند و آب برمی‌دارند که همان چشمه و سرچشمه باشد [ بادیه ‌] به آن زمین و بیابانی گفته می شود که آبادی و سکونتی در آنجا نباشد و دشت بی آب و علف باشد که در اینجا منظور دنیا است که وقتی دنیا را با آخرت و بهشت مقایسه می کند، می گوید: این دنیا جزء بیابان نیست [ غول ] یک موجود خیالی است که پیرامون آن قصه ها و افسانه ها ساخته اند، و عرب ها معتقد بودند که در بیابان یک سِری موجوداتی از جنس جن بودند و کار این جن ها فریب دادن گمگشته ها بود، و به غلط راهنمایی می کردند و آنها را فرسنگ ها از مقصد و مطلوب خودشون دور می کردند ‌[ سراب ] نقطه ی مقابل "سر آب" است؛ سراب آب نیست ولی نمایش آب است و می نماید که آب است. آفتاب وقتی در ظهر گرما سوزان تابستان بر یک بیابان کویر بخصوص شوره زار و نمک زار می تابد، این تابش آفتاب وقتی که به شوره ها می خورد، یک. انعکاسی پیدا می کند، و چون یک حرارت بسیار زیادی هم از دل زمین بلند می شود، وقتی که این حرارت به آن انعکاسی که از شوره پدید آمده می رسند، شما از دور احساس می کنید که دریایی مواج از آب پیش رو دارید؛ در حالی که خبری از آب نیست و سرابی بیش نیست، و طبیعتا هیچ کس با سراب سیراب نشد و سراب عطش ها را برطرف نکرد ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ حافظ می گوید: هر چه در این عالم هست و می بینی، باور کن که سراب است و سر آب نیست، و تو فکر می کنی اگر به این قدرت و شهرت برسی، ديگر تمام است و سیراب می شوی که چنین نیست و اینها تنها خیال هستند. و ندیدی کسانی که می گویند: من همینکه این ماشین را بخرم هیچ چیز دیگری نمی خواهم؟ اتفاقا ماشین را می خرد ولی بعد از یک مدتی مدل بالاتری می خواهد، و ندیدی قدرتمند ها دنبال قدرت بیشتری هستند؟ و ثروتمند ها دنبال ثروت بیشتری هستند؟ این نشان می دهد که اینها سراب اند که اگر سر آب و چشمه بودند، سیرابی را به همراه خود می آورد و دیگر از آب برحذر می کردند، و بنابراین ما آب بَس داریم و آیا قدرت بَس هم داریم؟ و ثروت بَس هم داریم؟ بپذیر که دنیا سراب است؛ یعنی هر چقدر شما بیشتر به دست بیاورید، عطش و خواسته ی شما بیشتر می شود. قرآن می فرماید: عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ یک سر آب و چشمه ی آبی است که بندگان خدا از آن می نوشند که اگر بندگی خدا بکنی به سر آب و چشمه خواهی رسید و سیراب می شوی. حافظ می گوید: چشمه ها و سرچشمه ها از این دنیا دور است و تو در این دنیا نمی توانی سیراب باشی، و لذا تقلاء نکن و دست و پا نزن که هیچ چیزی سر آب نیست و بلکه همه چيز سراب است، و حواس خود را جمع کن که در این بیابان دنیا غول ها و شیاطین کم نیستند، و مبادا تو را فریب بدهند و سراب را به جای سر آب به تو نشان دهند. این بیت حافظ یک دنیا معنا دارد، و این سراب و سر آب فراوان مصداق دارد؛ مانند اولیای خدای که وصف سر آب دارند و آنها هستند که می توانند تو را سیراب کنند و عطش ها را از تو دور کنند، و جزء آنها هر که باشند فقط سراب اند. البته به یاد داشته باشید که غول فقط در بیان نیست و در خیابان هم است، و اتفاقا آنقدر که غول ها امروزه در خیابان ها هستند، در بیابان ها نیستند؛ یعنی کسانی که انسان ها را اغوا و گمراه می کنند و آدمی را به بیراهه می کشانند. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
4_5780425513923251671.mp3
4.78M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل باری به غلط صرف شد ایام شبابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ تا ] ببینیم که [ آیین ] دین، کیش، شیوه، روش [ ای دل ] ای عزیز من [ باری ] به هر حال، به هر صورت [ صرف شد ] سپری شد [ شباب ] جوانی ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ حافظ می گوید: وقتی نگاه به روزگار جوانی ات می کنم و می بینم کاری انجام ندادی؛ در حالی که کار ها می توانستی انجام بدهی: عمر بگذ‌شت به بی حاصلی و بوالهوسی درست مثل آن طفل دانش آموزی که هر چه کرد غلط بود؛ خط غلط، معنی غلط، املاء غلط، انشاء غلط. و حالا ببینیم در این روزگار پیری که در مقابل خود داری، چه خواهی کرد؟ ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________