تنم از واسطهٔ دوری دلبر بگداخت
جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت
┄┅═✾ ✾═┅┄┈
[ از واسطه ] به واسطه
[ گداخت ] گداختن نوعی از سوختن است که به ذوب شدن منتهی می شود، با این تفاوت که در ذوب شدن هیچ چیزی باقی نمی ماند و حال آنکه در سوختن عادی اثراتی همچنان باقی است.
حافظ می گوید: آتش به دل افتاد و تمام وجود من را دربرگرفت و در نهایت تن من از شدت این آتش ذوب شد؛ چرا که خاصیت عشق چنین است که تأثیرات بسیاری در تن و جسم آدمی دارد، همان که از سعدی پرسیدند که چرا چهره تو زرد شده است؟
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
و سعدی در پاسخ گفت:
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
اکسیر عشق است که به جان من افتاد و باعث شد که من چنین زرد بشوم و شکایتی هم نیست چون در گذشته گویا فلزی بی ارزش همانند مس بودم و اینک زَر و طلا شده ام و به همین علت عشق را نمی توان پنهان کرد
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
و اگرچه بسیار تلاش کند، باز هم ظاهر آشفته و زرد رنگ اسرار عاشقی او را فاش خواهد کرد.
البته این خاصیت عشق های زمینی و هم سطح است که وجود آدمی را می سوزاند؛ اما در عشق های آسمانی، انسان فربه و بزرگ می شود که مولوی گفت:
تن فربه کند
چون انسان در عشق های سطح پایین خودش را فنا می کند؛ ولی در سطح بالا به وصال که برسد، فناء فی الله می شود، همانگونه که لیوان آب وقتی که به استخر ریخته شود بزرگ می شود
داغ بلندان طلب ای هوشمند
تا شوی از داغ بلندان بلند
پس این داغ بلند که برای عشق آسمانی است را بپذیر تا بُلند شوی
] جانانه ] قدماء می گفتند: اگر قافیه تکرار شود نیکو نیست، مگر قافیه در مصرع چهارم باشد و حافظ نیز در این مصرع چهارم جانانه را تکرار کرده است تا مطابق سخن قدماء رفتار کرده باشد
[ مهر ] مهر دو معنا دارد ۱. خورشید ۲. مهربانی و طبق معنای نخست چنین معنا می شود: رخ تو که مانند خورشید سوزان است، جان مرا به آتش می کشد.
[ تن و جان ] حافظ می گوید: تن و جان من(تمام وجود من) اسیر آتش عشق شدند و به همین علت چیزی برای از دست دادن ندارم
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
🟣
بگو خدا و بعد همه را رها کن
قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
🟣
فصیح ترین مردم آن کسی است که در مقابل سؤال ناگهانی پاسخی دهد که سوال کننده را ساکت سازد.
الْمُجِيبُ الْمُسْكِتُ عِنْدَ بَدِيهَةِ السُّؤَالِ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
🟣
با این همه گنج نیست بیرنج
بر صبر و وفا قدم فشارید
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
💠 درخت حنانه
گفته اند: روزی که منبر ساخته شد پیامبر دیگر بر چوبی که در مسجد بود تکیه نمی کرد و ناگاه چوب از این فراغ به گریه درآمد و پیامبر که اندوه چوب را دید او را مخیر کرد از اینکه درختی تنومند در این جهان باشد و از شرق و غرب عالم به دیدار او آیند یا در بهشت درخت سرو و جاودانه باشد، و درخت جاودانگی را انتخاب کرد و ای برادر تو کمتر از درخت نباش!
استن حنانه از هجر رسول
ناله میزد همچو ارباب عقول
گفت پیغامبر چه خواهی ای ستون
گفت جانم از فراقت گشت خون
مسندت من بودم از من تاختی
بر سر منبر تو مسند ساختی
گفت خواهی که ترا نخلی کنند
شرقی و غربی ز تو میوه چنند
یا در آن عالم حقت سروی کند
تا تر و تازه بمانی تا ابد
گفت آن خواهم که دایم شد بقاش
بشنو ای غافل کم از چوبی مباش
آن ستون را دفن کرد اندر زمین
تا چو مردم حشر گردد یوم دین
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
💠 بأیست!
سعدی شیرازی می گوید:
اینک بأیست به غرامت آنچه از عمر و فرصت از دست دادی:
عمر نبود آنچه که غافل از تو نشستم
باقی عمر ایستادم به غرامت
پس باقی عمر را دریابید که خدا نیز این باقی را از شما می پذیرد: «فَاسْتَدْرِكُوا بَقِيَّةَ أَيَّامِكُمْ»
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
🟣
کُجا رَوَم؟ چه کُنَم؟ چاره از کُجا جویَم؟
که گَشتهام زِ غَم و جورِ روزگار مَلول
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عـــــالـــم پـــریـــشــــانـــــی
به آن ولی حق گفتم : خوش تر از عالم ما وجود دارد؟ جوابم نداد و فقط موهایش را آشفته کرد و با زبان اشاره گفت: چنین عالمی هست و آن هم عالم پریشانی ایست؛ وقتی که پریشان و غم ناک بشوی، شیرین و خوش می شوی!
گفتمش از این عالم عالمی بود خوش تر
دست زد به زلف و گفت عالم پریشانی
💠 ارزش کلمات
بعضی از قلم ها که چون بنویسند صد ها شکر بیرون می ریزند و آیا این نوشته ها به یک نی قند ارزش ندارند تا کسی پیدا شود آنها را بخرد؟!
چرا به یک نیِ قندش نمیخرند آن کس
که کرد صد شکرافشانی از نیِ قلمی
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
💠 درد و درمان
گاهی درمان و داروی انسان از همان ناحیه ای است که درد می آید
دَردَم از یار است و درمان نیز هم
دل فدایِ او شد و جان نیز هم
و ناچار است که او پِی درد برود چون درمان نیز در همان جا است
گر رَوَد از پِی خوبان دلِ من معذور است
درد دارد چه کُنَد کز پِی درمان نرود
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
💠 وصال یار
وصال دائمی یار هرگز میسر نمی شود چون التفات او کم است
حافظ دوامِ وصل میسر نمیشود
شاهان کم التفات به حالِ گدا کنند
و التفات اندک او هم تنها در خنده ای خلاصه می شود که در آن وفا و دوامی نیست، پس بنال که اینک جای فریاد است
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گُل
بنال بلبل بی دل که جای فریاد است
و لیکن همین فریاد هم به گوش یار نمی رسد که گویا جلالت او بلند و صدای ما کوتاه است
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
💠 حلقه اقبال ناممکن
گاهی بهتر است تسلیم شده و آنچه که سرنوشت برای ما رقم زده است را بپذیریم و حلقه اقبالی که به سرانجام نمی رسد را دنبال نکنیم اگرچه بسیار زیبا و چشم نواز باشد حتی به زیبایی زلفی که چنبر و حلقه شکل است
خیال چنبر زلفش فریبت میدهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
💠 یوسف ثانی
همیشه نمی توان غم را پنهان کرد چون قلب آدمی توان حفظ آن غم را در خود ندارد و عرب به چنین غمی "بث" می گوید که حضرت یعقوب در فراق حضرت یوسف اظهار کرد و شکوه خود را محضر خداوند سبحان بُرد:
قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ
و گاهی انسان در فراق کسی رنج می برد که فراق او بلیغ تر و سخت تر است چون معشوق بهتر از یوسفی است که پدر او در فراغش می سوخت
گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی
و حال ای پادشه خوبان ! قلب ما از این تنهایی و فراق به سر آمده است و اینک وقت آن است که بازآیی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بس تو به جان آمد وقت است که بازآیی
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
🌸🌼
گل نرگس گلی است که هیچ تیر و خاری ندارد و از این رو گاهی در وصف امام زمان علیه السلام استفاده می شود؛ اما همین گل خار و زار و بیچاره می شود و از رونق می افتد وقتی که تو رخ بنمایی:
کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی
و یا سعدی می گفت و چقدر لطیف می گفت:
تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی
گل سرخ شرم دارد که چرا همیشکفتم
____ نـــــــورمـــــــاه | @normah _____
💠 درد و رنج
📍گاهی رَنج ها با دَرد ها التیام پیدا می کنند و درد ها داروی رنج ها می شوند: «رُبَّمَا كَانَ الدَّوَاءُ دَاءً وَ الدَّاءُ دَوَاءً» چه بسا دارو درد باشد و درد، دارو. مانند دردی که بیمار از دست پزشک تحمل می کند تا دست او که دَر رفته است جا بیفتد. و گاهی این رنج ها به قدری بزرگ است که درد آن را میلیون ها انسان متحمل خواهند شد و در قِبال این درد بزرگ، رنج بزرگی از این جهان پاک خواهد شد و آنگاه زمین شاهد گشایشی خواهد بود که تاکنون به چشم ندیده است.
┈┄┅═✾ ✾═┅┄┈
📍درد دارویی تلخ است و شاید کسی گمان نکند که دَرد دارو باشد و همین باعث آشفتگی و ناراحتی او می شود: «وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْ دَاءَهُ أَفْسَدَهُ دَوَاؤُهُ» هر کس درد خود را نشناسد، دوایش موجب ناراحتی و فساد او می شود.
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________