دراز کشیدن همانا و شروع دردها هم همانا...
انگار این چند روز نخوردن قرص کلسیم کارش را کرده بود.😅
بلند میشوم و به پهلوی چپم میخوابم...
دلم لک زده برای قبل از بارداری که به هزار نوع مختلف میخوابیدمو خبری از درد نبود😁
اما خب، میارزد.
میارزد به یک لحظه نگاهش...😍
از تصور چشم های نمکیش خنده ام میگرد و دست روی شکمم میکشم.
درد دنده هایم کم کم امانم را میبرد، تصمیم میگیرم به چیز های خوب فکر کنم.
فرض میکنم:
اینجا سرِ مبارک عالیجناب نی نی هست
اینطرفم پاهای قشنگش
اگه گاهی استخونام درد میکنه برای اینه که استخون بندیاش قوی تر بشه...😊
بعد ادامه میدم:
یادت نره، یه سرباز امام زمان داری پرورش میدی، یه سرباز مثلِ
کمی فکر میکنم
یه سرباز مثل آرمان و روح لله
یکدفعه لبخندم به لبم میماسد.
انگار یک تشت آب سرد ریختند روی سرم.
آرمان
روح لله
مادر آرمان و روح الله هم برای بچه هایشان آرزو داشتند😭
حتما آنها هم برای قد کشیدنشان سختی کشیده بودند، برای بزرگ کردنشان، برای سرباز کردنشان،برای ولایی بودنشان.
میلرزم.
تمام تنم مور مور میشود، جمع میشوم لای پتو.
یعنی وقتی باردار بودند، وقتی خیال پردازی میکردند برای آینده شان، فکرش را هم میکردند که یک روز یک مشت کفتار پسرشان را اربا اربا کند، روی آسفالت بکشد، قمه و سنگ به سر و صورتشان بزند؟
اشک هایم روان میشوند، قلبم دارد میترکد از این همه مظلومیتشان.
یکدفعه یاد یک جمله میافتم:
آرمان عزیزمان
حضرت آقا گفته بود آرمانِ عزیزمان، حتما به او گفته اند که حاضر نشده به آرمان هایش پشت کند، خوش به حال مادر چنین پسری.
لبخند روی لبم میآید، هرچند کمرنگ هرچند تلخ.
آرمانِ عزیز
روح للهِ عزیز
بازهم دستم سر میخورد روی شکمم، دست میکشم روی سر فرضیش و میگویم:
استخوان هایم اگر خورد هم شود فدای سرت که قرار است فدایِ سر آقا بشود
دست میکشم روی تنِ فرضیش و میگویم:
تنت هم فدای سر آقا، اگر یکروز تو را روی آسفالت کشیدند، به جرم علی دوستی کتکت زدند، یا همه ریختند روس سرت تا نفست را بگیرند، یک لحظه هم درنگ نکنی عشق مادر، تنت هم نذر آقاست، مثل آرمان و روح الله🌱
دلنوشت یک مادر دهه هشتادی
#ارسالی_مخاطب
•••@Ajdojshjshs•••
کانال برای آرمان علی وردی:)