♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
#راهیان عشق
#پارت۹
پریدم بیرون ولی دلم هنوزم آتش بود ،پام خیلی درد میکرد فک کنم شکسته بودش
داشتم آسه آسه را میرفتم برم سوار ماشین شم که یادم اومد که چادر سر نکردم به سارا گفتم بره بیاره گفت الان نمیشه گفتم برو کیفمم بیار آقا سینا گفت باهم میریم
درو قفل کرد که نیان تو ماشین منو ببرن
حدوده ۱۰ دقیقه گذشت که داداشم یهو اومد گفت چی شده گفتم میگم گفتم برو دونفر تو خونه هستن رفت اومد ولی با گریه گفت:
ری.ح..انه سسسس
حرفشو قطع کردم روی زمین مثل بچهای نوزاد چهار دست پا رفتم که برسم سارا ام اومد با گریه بیرون گفتم:چی شده کسی جواب نداد
#دقیقه۱۰پیشدرخانه
_اوف آقا سینا و خواهرش
+چی کار داری با ریحانه
_ااا حالا شد ریحانه
+چکارش داری چرا نمیزاری زندگی کنه
_زندگیش تویی بی...ش...ر....ف
+حالا اون زندگی منم هست
_باشه پس بزار بیاد سر قبر زندگیش
#سارا
داداش داداش بلند شو
داداش از کلیه ات داره خون میریزه
_ول کن
+برو به ریحانه بگو در بره
_خانم
+باشه به ریحانه خانم بگو فقط برو
#ادامهدارد
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
نویسنده:رینب بانو🌹🌹