هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
#پارت_آیندھ🌻
#نࢪجس_بانو☘
صدای قدم های تندش رو میشنیدم که به طرفم می آمد،چشمانم را باز کردم که با چهره سرخ و عصبی سوزان مواجه شدم!با خشم بهم توپید
_چرا ازم گرفتیش؟
جوابی ندادم که ازم رد شد و از روی میزی که پشت سرم بود چیزهایی بر داشت، همونطور که به سمتم می آمد گفت
_تو عشقمو ازم گرفتی!..خودم با دستای خودم میکشمت!
حالا،دقیقا روبه رویم ایستاده بود و سوزنی به همراه فندک در دست داشت،چند دقیقه ای سوزن را با فندک داغ کرد و به چشمامم نزدیک کرد...تا به حال سوزن را اینقدر نزدیک ندیده بودم!
سعی در عقب بردن سرم داشتم ولی صندلی که به آن بسته شده بودم اجازه نمیداد،با صدایی مَهیب هردو به زمین افتادیم...با ضربه ای که به سرم خورد دیگر هیچ نفهمیدم و سیاهی مطلق!
#برایخواندنکلیککنید👇🏻💕
https://eitaa.com/joinchat/4128309398C9a4141de1f
هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
#پارت_آیندھ🌻
#نࢪجس_بانو☘
صدای قدم های تندش رو میشنیدم که به طرفم می آمد،چشمانم را باز کردم که با چهره سرخ و عصبی سوزان مواجه شدم!با خشم بهم توپید
_چرا ازم گرفتیش؟
جوابی ندادم که ازم رد شد و از روی میزی که پشت سرم بود چیزهایی بر داشت، همونطور که به سمتم می آمد گفت
_تو عشقمو ازم گرفتی!..خودم با دستای خودم میکشمت!
حالا،دقیقا روبه رویم ایستاده بود و سوزنی به همراه فندک در دست داشت،چند دقیقه ای سوزن را با فندک داغ کرد و به چشمامم نزدیک کرد...تا به حال سوزن را اینقدر نزدیک ندیده بودم!
سعی در عقب بردن سرم داشتم ولی صندلی که به آن بسته شده بودم اجازه نمیداد،با صدایی مَهیب هردو به زمین افتادیم...با ضربه ای که به سرم خورد دیگر هیچ نفهمیدم و سیاهی مطلق!
#برایخواندنکلیککنید👇🏻💕
https://eitaa.com/joinchat/4128309398C9a4141de1f