eitaa logo
☆novel☆
126 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
756 ویدیو
0 فایل
(Welcome to my kanal) 🌚🖤
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
⭐️پایان تبادلات گسترده تایم⭐️ کانال هایی که معرفی کردم بهترین کانال های ایتا هستن🏆 تبادلات تایم کانال ناجور معرفی نمیکنه💥 مدیر ها حتما جذب ها پی وی گفته شه✅ برای اطلاع بیشتر از طرز کارم در اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥 🕹https://eitaa.com/joinchat/1134493859Ceb9628fd81🕹 بعد از مطالعه شرایط اگر شرایط رو داشتید پی وی در خدمتتونم✋🏻 🌺 @time_collection 🌺 یاعلی✌️🏻
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
🎥 معجزه باورنکردنی و شگفت انگیز در حرم امام حسین علیه السلام😳😳 مهندسان آمریکایی با کندن خاک حرم مطهر در عمق ۱۲ متری با چیزی روبرو شدن که باورکردنی نبود مشاهده فیلم در👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2530279585C2bafc3b173
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
|•💔| شاید آقا منتظر توست!!! جاموندن از کربلا برا خیلی ها درد داره! جاموندن از لشکر یوسف زهرا (عج) دغدغه چند نفره؟؟ _____________ دنبال یه کانال مذهبی می گردی؟ 🙃 با کلی تلنگر و فعالیت؟ 😎✌️🏻 کانال زیر رو از دست نده✨🌻 https://eitaa.com/joinchat/852426939C4bbcac0a28
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
‍ 💛بسم الله الرحمن الرحیم💛 ️❤️ دوربین رو تحویل امامت داری حرم دادم و با یه قبض زرد رنگ به طرف بچه ها برگشتم.😑 اعصابم خط خطی و داغون بود و منتظر بودنم کسی حرف بزنه تا به مثل سگ پاچه شو بگیرم.😡 فاطی(فاطمه خانوم رفیق شفیق بنده): فائزه چرا عین گوجه فرنگی قرمز شدی؟😳 حرف فاطی شد تلنگری برای به رگبار بستن فاطی و اون خادم حرم که تو گشت بود😤 _هان😡چیه😡 توقع داری عین گوجه فرنگی نشم😡 دختره ی عقده ای به هیچ کس کار نداشت اصل اومد گیر داد به این دوربین بدبخت من😡 فاطی: بابا خواهر من ول کن حالا با گوشی عکس بگیری چی میشه حتما که نباید دوربین باشه 😉 _عه😒 نکنه فکر کردی کیفیت عکس دوربین کنون و گوشیای چینی ما یکیه 😡 فاطی: پیف پیف حالا هی کیفیت کیفیت نکن بابا 😷 دیگه گذشت رفت بیا بریم زیارت 😰 _الهی چادرت نخ کش بشه _الهی غذاب بسوزه _الهی شوهرت کچل باشه _دختره عقده ای _چرا دوربینو گررررفتی😭 مندل(مهدیه بانو دوست گرام اینجانب): خدا مرگیت بده🤕 زیارت خودت با این حرفایی که زدی باطل شد که بدرک 😈 زیارت مارم باطل کردی👿 _عه😮 چه ربطی داره به زیارت😳 کی گفته باطله😟 _اصلا صبرکن الان میرم از اون حاج آقا که اونجا وایساده میپرسم🙄 فاطی بدو بریم☺️ دست فاطی رو گرفتم و به زور کشوندم سمت یه روحانی که با یه پسر وایساده بود توی یه قدمی شون ایستادیم از پشت _اوووم😴 سلام حاج اقا😊 حاجی برگشت و ما با دیدن سیمای زیبای حاجی چشامونو درویش کردیم 😌 ...... دوست داری ادامشو بخونی؟ پس بیا داخل این کانال دختران دھہ هشتادی👇 @Dokhtarandahehashtadi
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
"رمان مذهبی 🙂🕊♥️ -بشین. و قبل از این که آیه بنشیند، خودش روی صندلی نشست. آیه درست کنارش جا ی گرفت. محمد الیاس اخم هایش درهم شد. -یه کم اون طرفتر. آیه چشم های ش را ریز میکند. _چی ؟ محمد الیاس از دست سرتق باز ی های آیه دستی به یقه لباسش می کشید و روی گلو یش میگذارد. _ با فاصله تر بشین آیه در حالی که ردیف دندانهایش از خنده نمایان شده سرتا باالی ش را نگاه م یکند، اما او هم چنان ابروهای گره کرده نگاه به مهرههای درشت تسبیح اش دوخته. برای این که سر به سر این خان محفوظ به حیا گذاشته باشد میگوید: -من جام راحته شما نطقت رو بفرما! محمد الیاس الاال الله ی زیر لب میگوید و از جا بلند میشود. آیه ریز می خندد و محمد الیاس قدم زنان جلوی ش رژه میرود. شاید همه این کارها را می کرد تا بتواند زبان این خان را باز کند . منتظر حضور گرمتون •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/1824325874C6aa239d4d0 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
وای توی کانالش یه مطالبی میزاره آدم شک مینکه که واقعا [اِـماـمـ🕊ـزَماـنو] میشناسه یا نه 😐 یه آیه هایی از قُرِآنْ میگه که میشه سَنْگِ صَبْوْرِ این روزای بیقراریمون 🙂 کارشم که حرف از شُهَدْآ و تعریف از جبهه و جنگه یه جوری حرف میزنه انگار خودش اَسیر بوده تو تَکْرِیتْ و ما هم اَسیر موبایل😑 کْآنْآلِشَم که وَقْفِ ست🌿 https://eitaa.com/joinchat/561512614Cf3a09f431a دیشب میگفت میتونی بشماری ببینی چن تا چفیه خونی شد تا چادر تو خاکی نشه؟🤔
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
🍃به نام خالق عشق🍃 رمان جزرومد...رمانی عاشقانه❤️کمدی😂هیجانی😈 قسمتی از رمان: هنوز تو شک بودم... معلوم نیست آبجی کوچولوم چقدر زجر کشید و آخرشم... اونم مثل کیان از پیشم رفت💔اون امیر بی شرف ازم گرفتتشون انتقام میگیرم...خودم با دستای خودم میکشمش خودم انتقام کیان و فرشته رو ازش میگیرم اون 5 سال داداشمو ازم دور نگه داشت...اون خواهرمو بدبخت کرد...اون عشقمو ازم گرفت نمیزارم راحت زندگی کنه نمیزارم کلتمو برداشتم و اومدم برم بیرون که... چیشد؟ اگه میخوای بدونی ادامش چی میشه فقط کافیه عضو کانال زیر شی😉👇 https://eitaa.com/joinchat/1091698820C7f255c964b
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
پیروزی ملت ایران و پیروزی بسیج و پیروزی این جریان انقلابی در ایران ، تضمین شده است✌️🏾🇮🇷 - مقام معظم رهبری پاتوق جهادگران بسیجی🕶: https://eitaa.com/Girlland80 https://eitaa.com/Girlland80 https://eitaa.com/Girlland80 × با احترام ورود آقایون ممنوع ×
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
◞.🌻🚜عـ‌کـ‌ص بـ‌الـ‌ا رو دیـ‌دی خـ‌وشـ‌ت عـ‌ومـ‌د.?? ◞.💛🍻بـ‌ازم مـ‌یـ‌خـ‌ای.¿¿ ⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱ " https://eitaa.com/joinchat/739704979Cb1d1490b45 "💛🦋࿐ ◞🍡.مـ‌نـ‌بـ‌ع پـ‌روف هـ‌ای سـ‌ت،خـ‌وشـ‌مـ‌ل،کـ‌یـ‌وت،رفـ‌یـ‌قـ‌ونه.....🧁◜ ◞🍦🌸مـ‌یـ‌دونـ‌ی غـ‌یـ‌ر ایـ‌نـ‌ا چـ‌ی مـ‌یـ‌زاره?? ◞🥥. چـ‌یـ‌زایـ‌ی ک تـ‌و هـ‌یـ‌چ چـ‌نـ‌لـ‌ی پـ‌یـ‌دا نـ‌مـ‌یـ‌شـ‌ه. 🌸◜ ⤾. .⤿◞🥜ایـده، ک یـاد بـگـ‌یـ‌ری بـ‌ری ب رفـ‌یـ‌قـ‌ات یـ‌اد بـ‌دی🌸◜.𓏲 ⤾. .⤿◞💗انـ‌گـ‌یـ‌زشـ‌ی، ک انـ‌رژی بـ‌گـ‌یـ‌ری🧚🏻‍♀️◜.𓏲 ⤾. .⤿◞🥡زیـ‌بـ‌ایـ‌ی، ک از خـ‌وشـ‌گـ‌لـ‌ی بـ‌درخـ‌شـ‌ی💕◜.𓏲 ⤾. .⤿◞🌪انـ‌بـ‌اکـ‌س، ک ویـ‌دیـ‌و کـ‌یـ‌وت بـ‌بـ‌یـ‌نـ‌ی🌸◜.𓏲 ◞🦋🍒خـ‌‌و خـ‌سـ‌تـ‌ه شـ‌دم از بـ‌س ک گـ‌فـ‌تم خـ‌دت بـ‌رو بـ‌بـ‌یـ‌ن://// ⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱ " https://eitaa.com/joinchat/739704979Cb1d1490b45 "💛🦋࿐ 💙🫂بـ‌جـ‌ویـ‌ن خـ‌و:)
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
🌻 ☘ صدای قدم های تندش رو میشنیدم که به طرفم می آمد،چشمانم را باز کردم که با چهره سرخ و عصبی سوزان مواجه شدم!با خشم بهم توپید _چرا ازم گرفتیش؟ جوابی ندادم که ازم رد شد و از روی میزی که پشت سرم بود چیزهایی بر داشت، همونطور که به سمتم می آمد گفت _تو عشقمو ازم گرفتی!..خودم با دستای خودم میکشمت! حالا،دقیقا روبه رویم ایستاده بود و سوزنی به همراه فندک در دست داشت،چند دقیقه ای سوزن را با فندک داغ کرد و به چشمامم نزدیک کرد...تا به حال سوزن را اینقدر نزدیک ندیده بودم! سعی در عقب بردن سرم داشتم ولی صندلی که به آن بسته شده بودم اجازه نمیداد،با صدایی مَهیب هردو به زمین افتادیم...با ضربه ای که به سرم خورد دیگر هیچ نفهمیدم و سیاهی مطلق! 👇🏻💕 https://eitaa.com/joinchat/4128309398C9a4141de1f
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
رمان‌ناحله🌿 همونطور که نگاهم به زمین بود گفتم:بشینید لطفا. آروم قدم برداشت.داشتم با نگاهم قدم هاش و دنبال میکردم که چشمم خورد به سوسک سیاه و گنده ای که تو فاصله دوقدمی فاطمه رو زمین بود و شاخک هاش و تکون میداد 😣 میخواستم بهش بگم که دیگه دیر شده بود و روش لگد کرد🤨. با لحن تاسف باری گفتم :بدبخت و کشتینش با تعجب رد نگاهم و گرفت و رسید به پاهاش تا نگاهش به سوسک زیر پاش افتاد یه جیغ بنفشی کشید و رفت عقب که چادر بلندش زیر کفشش گیر کرد و از پشت کشیده شد. روی زمین نشست.😁 خیلی خندم گرفته بود ولی واسه اینکه ناراحت نشه خودم و کنترل کردم😅 • • •🕊💚• اگهـ دوستـ دارین ادامهـ این رمان جذاب را بخونید🤩به کانال بال پرواز بپیوندید🍃😍 🌿⃟💚@Baalparvaz ✨🌿 • 👑❣ • 😍 این داستان جذاب «رو از دست ندید👌🙊✨🍃
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
>.< پروفایلاۍ رنگـۍ پنگـۍ ایتـا💕🥛:› ایـدھ هـا نـاب و انگیـزشـۍ ، ڪـلیـك ڪـن💜🌚! - ᴊᴏɪɴ ➺ https://eitaa.com/joinchat/2031091899C5e9190b94f هۍ رفیق بیـا بریم ڪلبـہ دوستانـہ🌸📞^^ جـوییـن اجـبـارے😹💜
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
عشقشو‌‌جلو‌چشماش‌به‌اتیش‌کشیدن💔″! نگاهمان به هم گره خورده بود...دیگر هیچ توجهی به اطرافم نداشتم...انگار افکارم با افکارش یکی بود...اولین پلکم قطره اشکم را در آغوش گونه هایم سپرد...روزی را به یاد میاوردم که برای تک دخترمان اسم مینوشتیم...اشک های روی گونه هایش که با لبخندش تلفیق میشدند دلم را آتش میزد...حرارت فندک را جلوی چادرش گرفت... حس میکردم نفس هایم تو خالی است... انگار از کارم پشیمان شده باشم با تمام وجود فریاد میزدم و نامش را صدا میکردم... داشت با چادرش میسوخت:)) من ارام شده بودم و اشک میریختم ولی او جیغ میکشید...تمنا میکرد...التماس میکرد و من هیچ کار نمیتوانستم برایش انجام دهم:) پایش را به ستون کنارم تکیه داد و باصدای تحلیل رفته ای گفت: -خیلی سخته کسی رو که عاشقشی با دستای خودت اتیش بزنی نه؟! https://eitaa.com/joinchat/2570911907C504cea0680
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
نامزد سابق دختره داره با جون عشقش تهدیدش میکنی🖤 با بهت به عکس های روی میز خیره شدم. نگاهم ثابت موند روی لبخندش ، لبخندی که دلمو برده بود اما حالا مجبور بودم ازش بگذرم! نگاهم رو دوختم به مرد بی رحم روبه روم ؛مردی که حاضر بود ادم بکشه اما من با کسی غیر از اون ازدواج نکنم. لحظه ای با فکر کردن بهش نفسم رفت...نمیتونستم تصور کنم زندگی بدون اون رو! اما مثل اینکه برای نجات جون بهترین ادمای زندگیم مجبور بودم! چشم هام رو بستم تا ضعف نشون ندم. صدای پوزخندش روی اعصابم بود و بعد صدای مزخرف خودش: - انتخاب باخودت...میدونی که من حرفی بزنم روش وایمیسم... با صدای لرزونی گفتم: . . . - - واما🖐🏾: https://eitaa.com/joinchat/1918304436C774851832d - داستانی‌دراغوش‌جدایی‌‌:)
مُزدِ اشک سَحَرَت، غیر شهادت که نبود...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ظهرتون بخیر🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسایه جان 252شدنتون مبارک اِن شاءالله 300تایی شدنتون رو تبریک بگیم🌹 از طرف:مکتب شهدا برای:برای آرمان علی وردی @Ajdojshjshs
ناشناس بریم؟
زنگ ناشناس🌹🌹
حمایت @barayearman80 فهمیدم کی هستی بیا پیویم
پایان ناشناس🌹🌹
کدومشو بزارم🌹🌹 @Zhdhdbdbh 🌿آموزش داستان نویسی🌿 ☘آموزش غذا☘ 🌵شارژ۹۰ ریالی😂🌵 🌱کتاب🌱 🍃پروفایل مذهبی🍃 🌳معرفی کانال🌳 🎍برنامه🎍